نقد، بررسی و نظرات کتاب گسست - راضیه اسلامی نسب

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
مهدی خوارزمی
۱۳۹۸/۰۹/۲۴
با #گسست و تجارب نادرش!
✍ مسعود قربانی
🔸 شاید "کنشِ همراه با تفکر" موجزترین تعریفی باشد که بتوان برای رمانِ #گسست اثر #راضیه_اسلامی‌نسب برگزید.
گسست داستان زوجی است از طبقه‌ی تحصیل‌کرده ایران که به لحاظ اقتصادی و جایگاه اجتماعی وضعیت به نسبت خوبی دارند. این احوالِ خوب به گونه‌یی است که برای "هستی" شخصیتِ اصلی داستان که ذهنی جستجوگر دارد، دلی آشوب‌ناک ساخته، به طوری که ترس از "به‌هم‌ریختن" این روالِ زندگی و به قولی، عشقِ کامل، همواره با اوست.
بالاخره آن هولِ ناگزیر بر زندگی هستی و حامد فرو می‌ریزد و "آلزایمر" کم کم دکتر ادبیات داستان و شوهرِ فهیم هستی را از پای در می‌آورد و گسستی می‌شود بین او و زمین و زمان...
🔸 داستان حولِ بیماری آلزایمر حامد می‌گردد و سعی دارد تلاش‌های هستی در رابطه با بیماری شوهر و این‌که پلی بماند بین او و جهانِ طبیعیِ آدم‌ها را به تصویر بکشاند.
قبل از طرح موضوعاتی که اسلامی‌نسب در حین روایت داستانش بدان‌ها پرداخته، به نظرم باید عنوان نمود که گسست فاکتورهای یک داستان جذاب و پرکشش، با موضوعی به نسبت بکر را داراست؛ به‌گونه‌یی که حتا افرادی را که به دنبال خواندنِ صرفِ رمان با رویکردِ سرگرمی هستند را هم می‌تواند اغنا کند و ساعت‌ها پایِ کتاب نگهشان دارد.
نویسنده توانسته آلزایمر، این ورطه‌ی ناشناخته را به واسطه‌ی شخصیت هستی به واضح‌ترین شکل تصویرسازی نماید و حتا در جاهایی با ورود به جهانِ حامدِآزایمری، دنیای او را نیز از منظر خویش به خواننده نشان دهد.
🔸 اما ورای موضوع داستان، اسلامی‌نسب در گسست سعی کرده دغدغه‌های وجودی آدمیان را نیز هنرمندانه بازگو کند.
این که در ابتدای این نوشتار از "کنش همراه با تفکر" نام برده شده، به دلیل همین نگاهی است که نویسنده در جای جای داستان برایش مورد اهمیت بوده است.
"بیماری" که یکی از "موقعیت‌های مرزی" و آلزایمر که چیزی فراتر از بیماری است، باعث شده دغدغه‌های اگزیستانسیال نویسنده نمود بیشتری یابد.
🔸 در گسست "سرشت سوگناک هستی" وضوحی روشن می‌یابد و در پی آن مقولاتی چون "مرگ"، "تنهایی"، "عشق"، "حیرت"، "زندگی"، "حقیقت"، "خوشبختی"، "ایمان" و ده‌ها موضوع دیگر به میان می‌آیند.
هستیِ داستان چون "هستی" پیچیده است و پسِ پشتِ هر مقوله‌یی "چرایی" آن و شاید "معنای" آن را می‌طلبد. حامد که زمانی استادش بوده، منبع این معنا بخشی است و ستونِ زندگی او، اما به یک‌باره این ستون می‌ریزد. اکنون هستی است و هستی! او باید به تنهایی پیِ معشوقه‌اش باشد:
🔸 "لحظه‌ی حال" که مُد این روزهاست، گاه به داد هستی می‌رسد و گه فانتزیی بیش نیست. ذهن هستی آرام و قرار ندارد او می‌خواهد به هزار توی چیزها وارد شود و با این سرک کشی، اگر نمی‌تواند پاسخی صریح بیابد، حداقل جواب‌های کلیشه‌یی مورد اجماع مردمان را به چالش بکشد. از این رو به دنبال معنای تازه‌یی از "دوستی" است. "رابطه" را از منظرهای مختلف می‌نگرد و حتا ارضای جنسی را در پیچش "معنویت" نگاهی تازه می‌بخشد.
🔸 #گسست می‌تواند به واقع کمک حال طالبان معنای زندگی و چرایی آن باشد. آن‌کس که بیمِ "بودن" یا "نبودن" وجودش را پر کرده است، در گسست و در شخصیت‌هایی چون "سامان"، "محمد"، "حامد" و مهم‌تر از همه خود "هستی" با دیدهای مختلفی آشنا می‌شود بدون آن‌که تحمیلی بر خواننده ببیند که کدام یک بر دیگری رحجان دارد.
اسلامی‌نسب ضمن استقلال، قویا تماشاچی است. او مدام سوآل می‌کند و پاسخ می‌دهد و می‌شنود، حتا گاه عصیان می‌کند و گریبان خویش را می‌گیرد و همین "کنش‌های همراه با تفکر" خویش را هم محکوم می‌کند و به تعاریفی تازه از انسان و زندگی می‌رسد. در حین زندگی با یک فرد آلزایمری است که نتیجه می‌گیرد:
🔹 «آدم یعنی ذخیره. ذخیره‌ی خاطره. ذخیره‌ی اسم. ذخیره‌ی عشق. ذخیره‌ی فکر. ذخیره‌ی یاد. ذخیره‌ی خاطره... خاطره... آدم یعنی خاطره.» (ص299)
«همه‌ی ما به نوعی آلزایمر خفیف مبتلاییم. در لحظات خاص و در تجربه‌های خاص تازه می‌فهمیم دلمان چه چیزی می‌خواسته. انگار لحظاتِ ناب زندگیِ ما بیش از آن‌که تجربه‌ی دست اول زیستن ما باشد، یادآوری خاطرات مبهم، اما شیرین است، خاطراتی که آن‌ها را زیسته‌ایم بی‌آن‌که بدانیم کی و کجا.» (ص177)
🔸 به نظرم مقولاتی که اسلامی‌نسب در گسست بدان‌ها ورود پیداکرده جای بحث فراوان‌تر از آن‌چه در کتاب درآن پرداخته شده است را دارد؛ ولی به نوعی پرداخت بیش از این هم پاشنه‌ی آشیل کتاب است و حفظ خواننده‌ی داستان محور را سخت می‌کند.
معتقدم نویسنده توانسته بالانس قابل قبول و راه مطمئنی برای برقراری آن دغدغه‌های وجودی و سیرِ رمانش بیابد.
تصویری که مخصوصا از بیمار آلزایمری جوان و فرو ریختن او و رفتار کودکانه آن و در مقابلش مهر مادرانه‌ی هستی نشان داده شده چنان واقعی، دردناک و رنج‌آور است که امکان ندارد خواننده را همراه خویش و در غم و رنجی که برده می‌شود با نمِ اشکی شریک ننماید.
نویسنده با زیبایی تمام این صحنه‌ها را به قلم می‌راند و خواننده‌ی داستانش را در مواجهه با واقعیتی مهیب قرار می‌دهد؛ و او را تا انتها برای آن‌که بداند بالاخره سرنوشته نانوشته شده، به کدامین سو سیر می‌کند، پی خویش می‌کشاند.
🔸 گسست تلخ نیست. گسست بیان عریانِ رنجی است که حقیقت است و تابِ حقیقت برای آدمیانی که "اُستنشان به غفلت است" مشکل است.
موسیقی، ادبیات، دوستی، درخت و حتا آلزایمر، وسایلی‌اند که نهایتا هستی از پسِ آن‌ها به پاسداشت زندگی می‌رسد. او پس از این دو سال زیستن با یک آلزایمری در خویش شکوفه‌هایی تازه‌یی در رشد می‌بیند...
🔹 «وقتی انسان حافظه را از دست می‌دهد، همه‌ی لحظات نو می‌شوند. همه‌ی تجربه‌ها بدیعند. دیگر هیچ‌چیز تکراری و ملال‌آور نیست. آلزایمر شاید مناسب‌ترین بیماری برای انسان قرن بیست و یک باشد.» (ص319)
بهارسلطانی
۱۴۰۲/۰۶/۲۰
سلام. من واقعا از خوندن این کتاب لذت بردم. بسیار آموزنده بود. دکتر محمود مقدسی در پادکست تجربه بودن تحلیلی ازاین کتاب با نام دیگری مهم ارائه دادن که بسیار دلنشین و گیراست