نقد، بررسی و نظرات کتاب حقیقت - کالین هوور
4.7
114 رای
مرتبسازی: پیشفرض
مژگان پاک
۱۴۰۳/۰۳/۰۲
00
کتاب از نظر معمایی و ترسناک بودن جالب توجه بود، ولی من انتظار داشتم مثل دو کتاب قبلی که از کالین هوور خونده بودم خیلی جذابتر باشه. در حالیکه یک کتاب متفاوت و غیر واقعی بود. خود لوون نویسندهای تازه کاره که قراره روی کتاب یک نویسندهی مشهور کار کنه، یک شخص بیمار روانی و بسیار ترسو و پر از تنشهای روحی بود. و زندگینامهی ویرتی بسیار خشن و مریض ودور از واقعیت بود. مخصوصا آخر کتاب که تو نامه گفته بود سعی میکردم چند روز تو کما باشم! فقط یک بیسواد تو این دوره نمیدونه کسی که تو کما میره اولا بهش دستگاه وصله و ثانیا شمارهی کما رفتنش رو دستگاه نمایش داده میشه، مگه کسی میتونه چنین خودخواسته به کما بره. مورد بعدی چرا کسی که اینقدر در شغل خودش موفق بود و پول زیادی در میاورد ودر یک کاخ به اون بزرگی زندگی میکرد، دست کم ۳ تا پرستار نداشت؟ یک باغبون نداشت؟ که بچه هارو بسپاره بهشون. و مورد بعدی که انگار نویسنده آگاهی نداشت اگه زنی بخواد با چوب لباسی فلزی که داخل بدنش میکنه تا جنینهای ۵ یا ۶ ماهه رو بکشه اول از همه کیسهی آبش پاره میشه و چند روز خونریزی میکنه و محاله فلز چوب لباسی صورت بچه رو زخم عمیق کنه!! دکتر سونو کنه و اینو تشخیص نده! چون جای زخم حتما داخل رحم باقی میمونه که با سونو قابل تشخیصه... و چرا اگه بیگناه بوده در همون پیشگفتار دست نویس این مورد رو توضیح نداده که برای ارتقای نویسندگی یک داستان جنایی تخیلی از خودم مینویسم که واقعیت نداره تا کار به اینجا برسه؟ کتاب از نظر من نقد زیادی داشت و نمیدونم چطور اونهمه جایزه دریافت کرده. من کتابهای قبلیه این نویسنده رو خیلی دوست داشتم، ولی این کتابش ذهنمو خیلی به چالش کشید!! انتظار نداشتم.
این چندمین کتاب بود که از کالین هوور میخوندم و این کتابش هم با وجود ایراداتی که ذهن من به نویسنده میگرفت خوب بود و ارزش خوندن داشت و همیشه اتفاقاتی میفتاد که من مشتاق تر میشدم برای ادامه دادن و اتفاقاتی که میفتاد گاهی هیجان انگیز بود گاهی قابل باور نبود و... ایراداتی که ذهن من میگرفت اول که نویسنده تا اواخر کتاب مادربچهها ینی وریتی رو بیش از حد سنگ دل توصیف کرد که تا این حد قصاوت از یک مادر خیلی غیر قابل درک بود و درپایان کتاب نامهای پیدا شد که مشخص شد لوو و همچنین تمام خوانندهها زود قضاوت کردن و وریتی اینقدر سنگ دل نبود و نویسنده نتیجه گیری رو به عهده خواننده گذاشت که آیا واقعا وریتی سنگ دل بود یا نامهی آخر حقیقت داشت که باز این سوال پیش میاد اگر جرمی دست نوشتههای وریتی رو خوند پس قطعا بجز قتل هارپر مابقی نوشته هارم خونده و اگر وریتی اونطور که درنوشته هاش گفته نبوده این تشخیصش برای جرمی کار سختی نبوده به این علت من نامه آخر رو برای گول زدن جرمی قلمداد کردم و دست نوشته هارو باوجود غلو زیاد در وجود یک مادر رو قابل قبول تر دیدم و اینکه وریتی جای دست نوشته هارو که خودش پنهان کرده بود رو یادش رفته بود درحالیکه لوو اولین چیزی که پیدا کرد دست نوشته هابود ینی جای خاص و دور از دسترسی نبودن
اول از همه یه انتقاد شدید در مورد ویراستاری دارم؛ جدای از اشتباهات فراوان تایپی، عبارت "بر روی" هجو هست که به کرات در متن استفاده شده است.
سبک نوشتاری و ترجمه کتاب رو خیلی دوست داشتم؛ نویسنده تصویر سازیهای خیلی دقیق، شفاف و خوبی رو ارائه کرده.
شخصیت پردازی جرمی و وریتی کاملا منطقی و قابل باور هستش اما در مورد لوون من تا آخر کتاب درکش نکردم! اخه آدمی که با خوندن زندگینامهی یکی دیگه چنان تحت تاثیر قرار میگیره که دچار تهوع میشه هرگز به سادگی نمیتونه خیلی سریع حکم مرگ صادر کنه و فورا براش نقشهی بی نقص هم ارائه کنه!! شاید اگه لو یه دختر خنده رو، مهربون و سادهای بود که سعی میکرد با اپریل و کرو هم رابطه ایجاد کنه علاقهمند شدن جرمی بهش باور پذیرتر میشد! وگرنه که تو خیلی از جاها نه تنها رفتارهای لوون با هم همخوانی ندارن بلکه گستاخانه هم هستن! مثلا کدوم آدمی بعد ۲ هفته اقامت تو خونهی یکی دیگه به شوهر طرف میگه ببر بذارش آسایشگاه راحت شی! چون عاشق جرمی شده؟ اگر عشق دلیل خوبیه پس چطور کارایی که وریتی برای داشتن جرمی از روی عشق زیاد انجام داده از نظر لو بدن؟
در مورد انتهای کتاب به نظر من نامه حقیقت داشت و لو بدون اینکه بدونه رفتارهای بیمارگونه ضد قهرمان (شخصیت فرضی) زندگینامه وریتی رو تکرار میکنه؛ مهمترینش هم اعتیاد و وابستگی شدید به جرمی که باعث شد حقیقت اصلی و نامه رو از جرمی مخفی کنه!
در مورد جرمی هم مطمئنا از همه چی اطلاع داشت و برای قتل احتیاج به یه همدست داشت که زندان نیفته! چه بسا لو رو تحقیق شده انتخاب کرده! در مورد اینکه وریتی فلج نیست هم آگاهی داشت وگرنه روز اول قفل رو نصب نمیکرد یا اون موقعی که تو اتاق گیر افتاده بودن فرداش نمیرفت در اتاق زنش رو قفل بزنه.
سبک نوشتاری و ترجمه کتاب رو خیلی دوست داشتم؛ نویسنده تصویر سازیهای خیلی دقیق، شفاف و خوبی رو ارائه کرده.
شخصیت پردازی جرمی و وریتی کاملا منطقی و قابل باور هستش اما در مورد لوون من تا آخر کتاب درکش نکردم! اخه آدمی که با خوندن زندگینامهی یکی دیگه چنان تحت تاثیر قرار میگیره که دچار تهوع میشه هرگز به سادگی نمیتونه خیلی سریع حکم مرگ صادر کنه و فورا براش نقشهی بی نقص هم ارائه کنه!! شاید اگه لو یه دختر خنده رو، مهربون و سادهای بود که سعی میکرد با اپریل و کرو هم رابطه ایجاد کنه علاقهمند شدن جرمی بهش باور پذیرتر میشد! وگرنه که تو خیلی از جاها نه تنها رفتارهای لوون با هم همخوانی ندارن بلکه گستاخانه هم هستن! مثلا کدوم آدمی بعد ۲ هفته اقامت تو خونهی یکی دیگه به شوهر طرف میگه ببر بذارش آسایشگاه راحت شی! چون عاشق جرمی شده؟ اگر عشق دلیل خوبیه پس چطور کارایی که وریتی برای داشتن جرمی از روی عشق زیاد انجام داده از نظر لو بدن؟
در مورد انتهای کتاب به نظر من نامه حقیقت داشت و لو بدون اینکه بدونه رفتارهای بیمارگونه ضد قهرمان (شخصیت فرضی) زندگینامه وریتی رو تکرار میکنه؛ مهمترینش هم اعتیاد و وابستگی شدید به جرمی که باعث شد حقیقت اصلی و نامه رو از جرمی مخفی کنه!
در مورد جرمی هم مطمئنا از همه چی اطلاع داشت و برای قتل احتیاج به یه همدست داشت که زندان نیفته! چه بسا لو رو تحقیق شده انتخاب کرده! در مورد اینکه وریتی فلج نیست هم آگاهی داشت وگرنه روز اول قفل رو نصب نمیکرد یا اون موقعی که تو اتاق گیر افتاده بودن فرداش نمیرفت در اتاق زنش رو قفل بزنه.
یکی از خاصترین و جذابترین رمانهای کالین هوور بود که خوندم و الان بعد از خوندن چند عنوان از این نویسنده, میتونم بگم که طرفدار پر و پا قرصش شدم. مهارت این نویسنده در قصه گویی فوق العاده س. تا به حال رمانهایی در ژانرهای مختلف نوشته و هر کدوم عالی از آب دراومده. از عاشقانه گرفته تا اجتماعی و روانشناختی و تریلر و جنایی و حتی فانتزی (کار مشترکش با تارین فیشر)
رمان وریتی هم مثل کارهای دیگه ش بسیار جذاب بود. شروعش که محشره! یهویی یه هیجان بزرگ رو به خواننده منتقل میکنه.
پایانش هم جذاب بود و نشون داد که نویسندگی در کنار تموم زیباییاش چه شغل وحشتناکی هم میتونه باشه و چه راحت میشه از طریق اون به افراد هویتهای ترسناک بخشید!!! و البته به زیبایی نشون داد که سوتفاهمات تا کجا میتونن پیش برن...
رمان وریتی هم مثل کارهای دیگه ش بسیار جذاب بود. شروعش که محشره! یهویی یه هیجان بزرگ رو به خواننده منتقل میکنه.
پایانش هم جذاب بود و نشون داد که نویسندگی در کنار تموم زیباییاش چه شغل وحشتناکی هم میتونه باشه و چه راحت میشه از طریق اون به افراد هویتهای ترسناک بخشید!!! و البته به زیبایی نشون داد که سوتفاهمات تا کجا میتونن پیش برن...
یه تریلر روانشناختی عالی که تا مدتها در ذهن تون میمونه. داستان نویسنده زنی به نام وریتی که اسیب مغزی دیده و هیچ حرکتی نداره. شوهرش جرمی نویسنده زن دیگهای رو به خونه میاره تا داستانهای نیمه تمام وریتی رو تمام کنه. ماجرا از جایی شروع میشه که نویسنده جدید بین نوشتهها، زنذگینامه وریتی با دست خط خودش پیدا میکنه. یه زندگینامه هولناک وسزاسر ترس و دلهره. وریتی خوفناکترین مادر دنیا. ترس نویسنده جدید زمانی بیشتر میشه که به تمارض وریتی برای ناتوانی جسمی حرکتی مشکوک میشه ویه شب وریتی رو تو راهرو سرپا وسالم میبینه... این داستلن سراسر تعلیق شما رو یاد کتاب خدمتکار واخرین بازمانده میندازه پایانی شگفت انگیز ومتفاوت داره
عالی بود و تکان دهنده!! توی توضیحاتش نوشته بود عاشقانه و معمایی ولی به نظرم بیشتر ترسناک و معمایی بود! بیشتر طول داستان نفسم رو حبس کرده بودم. به نظرم به اندازه کافی به شکل گیری رابطه عاشقانه بین جرمی و لوون پرداخته نشده بود. و فکر میکنم در نهایت بازم لوون آسایش و خوشبختیش ادامه دار نخواهد بود چون درگیر یه خوره ذهنی شدید میشه. جرمی هم حتی به نظرم آنچنان قابل اعتماد نیست، چون تاحالا ۳بار اقدام به قتل داشته. کتاب خیلی خوبی بود، مرسی کتابراه
بسیار زیبا و خواندنی.. حتما پیشنهاد میکنم اگه دنبال رمانهای متفاوت هستید، بخونیدش.. احساس میکنم تلفیقی از خرده جنایتهای زناشویی اشمیت و تضادهای درونی در کتابهای داستایوفسکی رو خوندم.. به هر حال واقعا منو درگیر خودش کرد و میخوام بقیه رمانهای نویسنده رو هم بخونم☺درضمن من فکر میکنم زندگی نامه حقیقت بود و وریتی یه بار دیگه تبحر و شروربودن خودشو واسه نوشتن نامه به کار گرفت😬
یک کتاب جذاب و متفاوت معمایی که شما رو کاملا با خودش همراه میکنه و در حین خواندنش ترس، دلهره و عشق رو با تمام وجود حس میکنید، اما پاسخ سوال پایانی کتاب: مسلما زندگینامه حقیقت داشت، وریتی تنها با نوشتن اون نامه خواست که عذاب وجدان، زندگی و عشق اونها رو نابود کنه...
خواندنش رو حتما توصیه میکنم، ممنون از کتابراه
خواندنش رو حتما توصیه میکنم، ممنون از کتابراه
خوب بود ازین نظر که اصلا دلت نمیخواد کتاب رو کنار بگذاری
متن داستان در ابتدا تا آخر همچنان نقطهی اوج خودش رو حفظ میکنه و فقط گاهی دچار خستگی و کسالت میشین
به نظرم اگر دوست دارین یک روز تعطیل رو صرفا مطالعه کنید و چای و قهوه بنوشید و اصلا حوصله تون سر نره گزینهی مناسبی هست درست مثل فیلمهای گیشه ای
متن داستان در ابتدا تا آخر همچنان نقطهی اوج خودش رو حفظ میکنه و فقط گاهی دچار خستگی و کسالت میشین
به نظرم اگر دوست دارین یک روز تعطیل رو صرفا مطالعه کنید و چای و قهوه بنوشید و اصلا حوصله تون سر نره گزینهی مناسبی هست درست مثل فیلمهای گیشه ای
رمانی که هر لحظه شما را غافلگیر میکند با اینکه احتمالا داستان باز است و نتیجه به خواننده بستگی دارد. به زعم من نویسنده به شکل اقرارآمیز قصد داشته سوء تفاهمات و قضاوتها را در آدمی یاد آور شود که ممکن است منجر به وقایع هولناکی شود. رمانی که خسته نمیشوید و تا آخرین کلمه مشتاقانه دنبال میکنید و در انتها بووووم
لطفا دوستانی که خوندن جواب بدن، ممکنه اسپویل باشه پس لطفا اگر کتاب رو نخوندید این نظرم نخونیدبه نظرتون با یه سوال ساده از جری نمیتونست بفهمه اون به درخت کوبیدتش یا خودش خورده؟؟ اگه خودش خورده ته روزنگارشم نوشته رفتن تو درختاگه جری زده نامه حقیقت داره. یعنی لو با یه سوال میتونه بفهمه حقیقت چیه
تا دو فصل باقی مانده تا آخر، روندی معمولی داشت ولی در فصلهای پایانی، با اتفاقی غافلگیر کننده روبرو شدیم که جریان کتاب را از این رو به آن رو کرد و در آخر با پایانی باز روبرو شدیم که قضاوت را به عهده خود خواننده گذاشت و در آخر حقیقت ماجرا معلوم نشد ولی به نظر من حقیقت در نامه بود، نه زندگینامه