نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی مقام رسمی - ویلیام سامرست موآم
4.2
692 رای
مرتبسازی: پیشفرض
بهنام رئیسی
۱۴۰۲/۴/۱۶
70
کتاب خیلی خوبی بود و داستان قشنگی داشت و جزئیات داستان هم به زیبایی توصیف کرده بود، اما مشکلی که داشت این بود که گوینده این کتاب صوتی یک خانم بود، با توجه به اینکه شخصیت اصلی این داستان آقا بود، باید گوینده هم آقا میبود تا متناسب باشد، این تنها ایراد این کتاب صوتی بود وگرنه همه چیز دیگر این کتاب صوتی عالی بود، خواستم بخاطر این ایرادش یک ستاره کم بدهم اما بخاطر داستان خیلی خوب این کتاب تصمیم گرفتم ۵ ستاره بدهم، گذشته از زیبایی داستان این کتاب، آموزنده هم بود و این کتاب صوتی باعث میشود شنونده لحظه لحظه داستان را تصور کرده و در مورد همه آن لحظهها و در مجموع در مورد کل داستان این کتاب تفکر کند و این بسیار ارزشمند است و در واقع هدف هر کتابی هم این است که مردم را تشویق به تفکر کند و قطعا شنیدن این کتاب صوتی بسیار زیبا را به همه پیشنهاد میکنم و مطمئنا کسی از شنیدن این کتاب پشیمان نمیشود، از کتابراه هم بسیار تشکر میکنم که چنین کتابهای زیبایی را رایگان کرده است❤
کتاب کوتاه، اما قشنگیه. لحن خونسرد و حق به جانبی که نویسنده برای شخصیت اصلی داستان به کار گرفته بود تا همه چیز عادی و دلپذیر جلوه کنه، با ماهیت شغل و انتخابهای او در تناقض عجیبی بود و یک نوع سردرگمی خاصی از این همه بدیهی و خوشبینانه به نظر رسیدن همه اتفاقات بر وجود خواننده سایه افکن میشد. بین سطرهای داستان، یاد کتاب استثنا باشید دارن هاردی افتادم که معتقد بود: گاهی تنها سه چهار درجه منحرف شدن از مسیر اصلی زندگی، در گذر زمان یک شخص رو فرسنگها از زندگی آرام و اهدافش دور میکنه.
چگونگی ازدواج شخصیت داستان، چگونگی از دست دادن همسرش و مسیری که تا پذیرش شغل جلادی در پیش میگیره و نهایتا رویای تاسیس یک کافهیدلپذیر، هرگز اتفاقاتی عادی نیست. تک تک انتخابهای او شرایط رو در حالی پیچیدهتر میکنه که نویسنده با بازگویی افکار شخصیت اصلی داستان، این حس رو به مخاطب القا میکنه که بر این باوره: «در رخ دادن هیچ یک از این وقایع، کوچکترین نقشی نداشته و صرفا پیش اومده.»
یک قسمت داستان حقیقتا برام حیرت انگیز بود، شخصیت اصلی داستان، اعتراف میکنه، وقتی شخصی گرفتار میشده، بارها و بارها در طول زندگیش دوستانش رو دیده که به عنوان شاهد، از هیچ تلاش و حتی اغراق کردنی فروگذار نمیکنند تا شرایط زندگی و مجازات برای دوستشون سخت و سختتر بشه و بعد در موقعیتی قرار میگیره که بر این باوره، دقیقا کسانی همین رفتار رو با او در پیش میگیرند که کوچکترین آسیبی به اونها نرسونده و مجازاتی رو که میشد پس از گذر سه چهار سال ازش خلاصی یافت، با شهادتهاشون به یک عاقبت بسیار سهمگین تری بدل میکنند.
واقعیتش دلم میخواست این داستان اینقدر زود تموم نمیشد و بیشتر به جزئیات پرداخته شده بود، این دوگانگی در عادی جلوه دادن شر
چگونگی ازدواج شخصیت داستان، چگونگی از دست دادن همسرش و مسیری که تا پذیرش شغل جلادی در پیش میگیره و نهایتا رویای تاسیس یک کافهیدلپذیر، هرگز اتفاقاتی عادی نیست. تک تک انتخابهای او شرایط رو در حالی پیچیدهتر میکنه که نویسنده با بازگویی افکار شخصیت اصلی داستان، این حس رو به مخاطب القا میکنه که بر این باوره: «در رخ دادن هیچ یک از این وقایع، کوچکترین نقشی نداشته و صرفا پیش اومده.»
یک قسمت داستان حقیقتا برام حیرت انگیز بود، شخصیت اصلی داستان، اعتراف میکنه، وقتی شخصی گرفتار میشده، بارها و بارها در طول زندگیش دوستانش رو دیده که به عنوان شاهد، از هیچ تلاش و حتی اغراق کردنی فروگذار نمیکنند تا شرایط زندگی و مجازات برای دوستشون سخت و سختتر بشه و بعد در موقعیتی قرار میگیره که بر این باوره، دقیقا کسانی همین رفتار رو با او در پیش میگیرند که کوچکترین آسیبی به اونها نرسونده و مجازاتی رو که میشد پس از گذر سه چهار سال ازش خلاصی یافت، با شهادتهاشون به یک عاقبت بسیار سهمگین تری بدل میکنند.
واقعیتش دلم میخواست این داستان اینقدر زود تموم نمیشد و بیشتر به جزئیات پرداخته شده بود، این دوگانگی در عادی جلوه دادن شر
درود و سپاس فراوان از همه مسئولین عزیز کتابراه🍃🌟🌟🌟🌟🌟🍃
آثار بعضی نویسندگان از جمله موام جای هیچ بحث و نقدی از سوی خوانندگان غیر حرفهای ندارد، لذا میتوان از دستآوردهای قلم آنان در تجربه زندگی دیگران بهره برد. نمبتوانم داستان را لو بدهم ولی درس داستان میگوید جلاد دوم ماجرا نباید به هر دلیلی پا در راه جلاد پیشین میگذاشت با توجه به اینکه از سرنوشت شوم او آگاهی داشت. بوته خوشبختی در شرایط دشوار هم میتواند به گل بنشیند و عطر خود را تقدیم خواهانش کند!
هر چند دلیل کشتن جلادان را درک نکردم! این نشد، یک جایگزین دیگر، در هر صورت عمل اعدام انجام میگرفت و کشتن مجری تاثیری در امر مجازات نداشت. نفس عمل جلاد خیلی جالب بود: بیرون زندان در نقش پلیس و درون زندان باز هم نقش مجری عدالت در حالیکه خود مجرم بود؟!
✔ از مترجم، بر خوان و هر دست اندر کار این اثر زیبا سپاسگزارم، لحظات پر باری در میهمانی این کتاب به من هدیه شد. قدر دان شما هستم🍃💜🌷🍃
آثار بعضی نویسندگان از جمله موام جای هیچ بحث و نقدی از سوی خوانندگان غیر حرفهای ندارد، لذا میتوان از دستآوردهای قلم آنان در تجربه زندگی دیگران بهره برد. نمبتوانم داستان را لو بدهم ولی درس داستان میگوید جلاد دوم ماجرا نباید به هر دلیلی پا در راه جلاد پیشین میگذاشت با توجه به اینکه از سرنوشت شوم او آگاهی داشت. بوته خوشبختی در شرایط دشوار هم میتواند به گل بنشیند و عطر خود را تقدیم خواهانش کند!
هر چند دلیل کشتن جلادان را درک نکردم! این نشد، یک جایگزین دیگر، در هر صورت عمل اعدام انجام میگرفت و کشتن مجری تاثیری در امر مجازات نداشت. نفس عمل جلاد خیلی جالب بود: بیرون زندان در نقش پلیس و درون زندان باز هم نقش مجری عدالت در حالیکه خود مجرم بود؟!
✔ از مترجم، بر خوان و هر دست اندر کار این اثر زیبا سپاسگزارم، لحظات پر باری در میهمانی این کتاب به من هدیه شد. قدر دان شما هستم🍃💜🌷🍃
سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز کتاب کوتاه، اما قشنگیه. لحن خونسرد و حق به جانبی که نویسنده برای شخصیت اصلی داستان به کار گرفته بود تا همه چیز عادی و دلپذیر جلوه کنه، با ماهیت شغل و انتخاب های او در تناقض عجیبی بود و یک نوع سردرگمی خاصی از این همه بدیهی و خوشبینانه به نظر رسیدن همه اتفاقات بر وجود خواننده سایه افکن میشد. بین سطرهای داستان، یاد کتاب استثنا باشید دارن هاردی افتادم که معتقد بود: گاهی تنها سه چهار درجه منحرف شدن از مسیر اصلی زندگی، در گذر زمان یک شخص رو فرسنگ ها از زندگی آرام و اهدافش دور می کنه. چگونگی ازدواج شخصیت داستان، چگونگی از دست دادن همسرش و مسیری که تا پذیرش شغل جلادی در پیش می گیره و نهایتا رویای تاسیس یک کافه ی دلپذیر، هرگز اتفاقاتی عادی نیست. تک تک انتخاب های او شرایط رو در حالی پیچیده تر می کنه که نویسنده با بازگویی افکار شخصیت اصلی داستان، این حس رو به مخاطب القا می کنه که بر این باوره: «در رخ دادن هیچ یک از این وقایع، کوچکترین نقشی نداشته و صرفا پیش اومده.» یک قسمت داستان حقیقتا برام حیرت انگیز بود، شخصیت اصلی داستان، اعتراف می کنه، وقتی شخصی گرفتار می شده، بارها و بارها در طول زندگیش دوستانش رو دیده که به عنوان شاهد، از هیچ تلاش و حتی اغراق کردنی فروگذار نمی کنند تا شرایط زندگی و مجازات برای دوستشون سخت و سخت تر بشه و بعد در موقعیتی قرار می گیره که بر این باوره، دقیقا کسانی همین رفتار رو با او در پیش می گیرند که کوچکترین آسیبی به اونها نرسونده و مجازاتی رو که میشد پس از گذر سه چهار سال ازش خلاصی یافت، با شهادت هاشون به یک عاقبت بسیار سهمگین تری بدل می کنند.
داستان قشنگی بود. کمی ترس به دل میانداخت ولی در عین حال جالب بود. زندگی و احساسات انسانهایی را میگوید که به دلی خطایی که ممکن است حتی در یک لحظه اتفاق بیفتد، به نوعی از جامعه طرد شدند یا در جامعه نشاندار شدند این میتونه عبرت انگیز باشه. حتی اگر فرد پشیمان شده باشه یا درس عبرت گرفته باشه ولی باقیمانده زندگیاش بی تاثیر از آن اتفاق نخواهد بود، یا نمیتواند دوباره به زندگی عادی برگردد یا اگر هم به زندگی عادی برگردد سایههای تاریک خطایش وجود خواهد داشت. موسیقی متن همخوانی خوبی داشت و مانع شنیدن صدای راکی نبود. راوی داستان بسیار توانا داستان و روایت میکرد و احساسات به خوبی منتقل میشد با اینکه خانم نورزاد بسیار زیبا و جذاب داستان خوانی میکردند ولی از اونجایی که شخصیت اصلی یک مرد بود و روایت داستان هم تا حدی خشن بود و راجع زندانیان و قاتلان مرد بود شاید بهتر میبود که داستان و با صدایی مردانه بشنویم. البته که نظر من از ارزش کار و توانایی خانم نورزاد کم نمیکنه
به نام خدا یک داستان کوتاه دیگر اما اینبار از نویسندهای که تابحال از آثارش چیزی نخوانده بودم به اسم ویلیام سامرست که حس میکنم نامش را قبلا شنیده نمیدانم شاید شنیده باشم خب حال بگذریم و به اصل داستان بازگردیم که مقداری پیچیده است و حس میکنم به طور کامل آن را نفهمیدم اما این نیز مانند مابقیه داستانهای کوتاه جمله مساعل مختلف اجتماع را مطرح میکند که در ابتدای داستان هم شاهد آن هستیم که گویی کسی را در جنگل اعدام کرده بودند یا همچین چیزی اما کمی جلوتر میرویم شخصیت داستان ما کمی فراتر میرود و داستان بال و پر بیشتری میگیرد و خود داستان در حول محور مساعل زندگی روزمره است و نیازهای بسر اعم از جنسی و عاطفی و اعمال و رفتارش که این مساعل منجر به افراط میشوند و راه به جاهای باریک تری کشیده میشود به طوری که به زندان میرود و باز آن جا نیز مقداری ادامه میکند تا اینکه دوباره نقطهی اول داستان به پایانش پیوند میخورد گویی که بار دیگر این اتفاق میخواهد رخ بدهد و داستان در جنگل روایت میشود که د رآن شخصی را اعدام کرده بودند اما در اینحا باز هم شاهد این موضوع هستیم و کمی داستان جنایی میشود و درنهایت با ضربهی چاقو کشته میشود و میگویند عدالت اجرا شد!
خب در کل گوینده گرامی خیلی عالی داستان رو فضا سازی کرده و لحن بیان خوبی داشت اما من زیاد داستان برام جالب نبود چون خب داستان درمورد مردی بنام لویس بود که قبل از مرتکب شدن به قتل خودش افسر پلیس بودماجرای قتل همسرش زیاد جذاب نبود و خودشم زیاد شخصیت جالبی نداشت ولی خب بعد از اینکه به زندان منتقل شده بود به دلیل خوش رفتاری و تلاش کردن برای جلب رضایت و توجه بالا دستیها تونسته بود شغلی برای خودش دست و پا کنه اونم شغل جلادی. خب اون چون خودش قبلا مامور قانون بود مسلما محکومین داخل زندان از اون خوششون نمیامد ولی خب به هرحال برای لویس اهمیتی نداشتو خب در نهایت هم به دست همونها کشته شدولی خب خوندن کتاب هم خالی از لطف نبود که دو مطلب رو خوب از اون میشد برداشت کرد و حتی با وجود اینکه خیلیها توی این دوره زمونه بهش واقفن ولی بازم میشه گفت تلنگری بود که دوباره آدم به خودش بیاد یک اینکه حرفها و مشکلات خودمون رو برای حتی نزدیکترین افراد زندگیمون نیگم چون همون آدمها توی شرایط خودش از اون حرفها علیه خودمون ازمون استفاده میکنندومیش که دو تکه از کتاب بود که خودم خوشم امد و از نظرم تعریف تامل برنگیزی بود 1 اینکه روزی که تو از دنیا دیگه چیزی نباشه که بخوای تو خوشبخت و خرسندی حالا این خرسندی زیاد تا یه حدی به چی برمی گرده؟ به قناعت و سخت گیر نبودنت 2 این جملش که گفت زندگی با تمام ناملایماتش ارزش ادامه دادن رو داره و واقعا قشنگ بود خلاصه درکل برای گوش دادن زیاد بدک نبود ولی زیادم جالب نبودبا سپاس
🍁 اولین کتاب بود که از این نویسنده میخونم. ابتدا بعد از داستان فکر کردم به دلیل محتوای این کتاب ایشون فرانسوی هستند، اما بعد که گوگل کردم متوجه شدم ایشون انگلیسی هستند، ولی به علت کار پدرش در سفارت فرانسه آن جا به دنیا آمده. و زمان زیادی را هم تا زمان مرگش در جنوب فرانسه زندگی کرده. پس کاملا به قانون، گیوتین و قوانین کهنه فرانسه اشراف داشته. امیدوارم در آیندهای نزدیک با کتابهای دیگر این نویسنده هم در کتابراه آشنا شم. و اما در مورد کتاب باید بگم؛ من لذت بردم و کتاب خوبی بود، اما من هم فکر میکنم این صدای گوینده بل تمامی زیباییها و سلیس بودن، برای این داستان که پر از خشونت بود و به جای راوی جواد مرد داستان صحبت میشد، مناسب نبود. خط داستان، قصه بسیار خشونت آمیزی از زمان جلادی فرانسه توسط گیوتین که خود اختراع کرده است بود. مقام رسمی پلیسای بود قاتل که زنش را به دلیل خواستن پول و مشکلات ناچیز کشته بود، و در زندان ارتقا یافته بود به مقام رسمی جلادی!
و نهایتا هم مکافات عمل کارهاشودید وجلاد آخر داستان کشته شد. ما زندگیمون برآیند کارهای خوب و بدی هست که انجام میدیم. و مکافات عمل خودمون رو پر زندگی خواهیم دید، چه خوب چه بد.
از لحاظ ساختاری هم کتاب بی نقصی بود. اینکه نویسنده تا این حد به جزئیات پرداخته و برای خواننده تصویرسازی کرده بود واقعا بی نقص بود. جلاد توی این داستان به خاطر اینکه ماموری در مقام رسمی جلادی بود، خود هم توسط تبه کاران کشته شد و به جزای مشابهای رسید.
ممنون دوست عزیزم کتابراه☘️
و نهایتا هم مکافات عمل کارهاشودید وجلاد آخر داستان کشته شد. ما زندگیمون برآیند کارهای خوب و بدی هست که انجام میدیم. و مکافات عمل خودمون رو پر زندگی خواهیم دید، چه خوب چه بد.
از لحاظ ساختاری هم کتاب بی نقصی بود. اینکه نویسنده تا این حد به جزئیات پرداخته و برای خواننده تصویرسازی کرده بود واقعا بی نقص بود. جلاد توی این داستان به خاطر اینکه ماموری در مقام رسمی جلادی بود، خود هم توسط تبه کاران کشته شد و به جزای مشابهای رسید.
ممنون دوست عزیزم کتابراه☘️
داستان یک پلیس که پس از کشتن زنش تو زندان به عنوان یک مقام رسمی بکار جلادی مشغول میشه و اسم داستان برگرفته از مقام شخصیت اصلی داستان و روایتش هست. داستان خشنی بود و برای افرادی که روحیه لطیف تری دارن توصیه نمیکنمش. نکات زیادی رو با خودش به همراه داشت که برجسته ترینشون این بود که همیشه بدترین ضربه رو از نزدیکترین افراد توی زندگیمون میخوریم. وفق دادن خودمون با شرایط و اینکه برای دست یابی به ارامش اون رو در درون خودمون جست و جو کنیم و توجه به اینکه عملکرد امروزمون فردای مارو میسازه پس حواسمون به اعمالمون باشه. اگرچه صدای خانم گوینده خوب بود و ولی برای این داستان اصلا مناسب نبود و بهتر بود گوینده یک مرد باشه اگرچه تمام تلاششون رو برای القای بهتر حس و حال داستان کردن یک جاهم فعل نِشَستَن رو نَشُستَن خوندن و عملکَرد رو مدام عملکِرد تلفظ میکردن. در کل داستان خوبی بود و فضاسازی خوبی هم داشت.
داستانی خشن و در عین حال جذاب...
مردی از جنس قانون... بی قانونی میکند اما جالبه که نویسنده وی را یک قربانی میداند تا یک مجرم!!!
درس نخست: تنها یک نفس فاصله است میان آنچه هستی و آنچه خواهی شد... افسر پلیس، و اکنون قاتل همسر...
درس دوم: سخت کوشی ثمره میدهد حتی در زندان
درس سوم: جایگاه خودت را بشناس و همنشین و یا همصحبت هرکسی نشو... حتی اگر آدمهای کمی اطرافت هستند.
درس چهارم: زندگی همواره خیلی بی رحمه و میتواند در اوج احساس سرخوشی، آنچنان نابودت کند که دیگر فرق شب و روز را ندانی...
جالب بود در بخشهای آخر کتاب لوئیز داشت احساس خوشبختی میکرد و آن را مدیون همسرش میدانست که کشته بودش... که ناگهان در دام افتاد... از اوج به فوج رسیدن
کتاب بسیار قوی و پر محتوایی است... کتابراه ممنون
مردی از جنس قانون... بی قانونی میکند اما جالبه که نویسنده وی را یک قربانی میداند تا یک مجرم!!!
درس نخست: تنها یک نفس فاصله است میان آنچه هستی و آنچه خواهی شد... افسر پلیس، و اکنون قاتل همسر...
درس دوم: سخت کوشی ثمره میدهد حتی در زندان
درس سوم: جایگاه خودت را بشناس و همنشین و یا همصحبت هرکسی نشو... حتی اگر آدمهای کمی اطرافت هستند.
درس چهارم: زندگی همواره خیلی بی رحمه و میتواند در اوج احساس سرخوشی، آنچنان نابودت کند که دیگر فرق شب و روز را ندانی...
جالب بود در بخشهای آخر کتاب لوئیز داشت احساس خوشبختی میکرد و آن را مدیون همسرش میدانست که کشته بودش... که ناگهان در دام افتاد... از اوج به فوج رسیدن
کتاب بسیار قوی و پر محتوایی است... کتابراه ممنون
با سلامبه کتابراه گرانقدر که سهم بسزایی در پویایی اندیشه کتابخوانان دارد. پاینده باشید. کتاب مزبور را شنیدم. اولین بار بود که با اثری از سامرست آشنا میشوم. داستانی کوتاه در قالب برشی عمیق از زندگی یک انسان معمولی که با جنونی آنی، خود را به جرگه قاتلان وارد و سپس در کسوت جلاد، مجری عدالتی شدکه در آخر گریبان خودش را هم گرفت. فقط با عرض پوزش و برعم زحمات انجامی در تولید صوتی این اثر، باید بگویم، صدای گوینده خانم فوق العاده نامناسب بوده و نقشی مهم در اُفت کار داشت.
کتاب در مورد یک مجرم و از نگاه او نوشته شده از نظر او زنش بداخلاق و بی ملاحظه س و مدام بهش قر میزنه و ناخودآگاه و از روی عصبانیت همسرش رو بقتل میرسونه زندگیش روال عادیش رو از دست میده در حالیکه اون فقط، میخواد طبق میل خودش زندگی کنه انتخاب هاش اون رو به سمت زندگی در زندان میکشه و در حالیکه جلاد بودن رو صرفا برای گذران عمر انتخاب میکنه و بقولی شغل میبینه از زندگیش راضیه و لذت میبره علیرغم نفرت زندانیان از خودش، اهمیتی به احساس اونا نمیده در واقع به احساس هیچکس اهمیتی نمیده
بسیار کتاب جالبی بود و غیر قابل پیش بینی خیلی نکتهها درش بود اما چیزی که ازشم خوشم اومد که انسان میتونه احساس خوشبختی داشته باشه و اون خودمونیم که باید به اون برسیم و نیازی به این نیست که دیگری برای ما ایجادش کنه همچنین افرادی که بعنوان دوست انتخاب میکنیم و با اونا دردو دل میکنیم میتونند یک روزی علیه خودمون استفاده کنند و در آخر افرادی که کار قضاوت را دارند براحتی تصمیم به حکمی میگیرن که خودشونم اونو انجام دادن ولی کسی نتونسته اثباتش کنه.
یه مسئلهای در زندگیم فکرم رو مشغول کرده بود گفتم یه کتاب صوتی کوتاه بخونم تا از فکر وخیال در بیام راستش با وجود اینکه از صدای راوی لذت بردم وموضوع کتاب خوشم اومد ولی باز متوجه نشدم همسرش رو کشت چطور داستان لو رفت دستگیر شد فاصله قتل تا دادگاه چقدر طول کشید بعد جلاد زندان شد چی شد اصلا فکر کنم باید یه بار دیگه این کتاب رو گوش کنم ولی من هر وقت فکرم درگیره کتاب میخونم وحالم بهتر میشه ولی این کتاب کتابی نبود که تمرکزم رو از زندگیم پرت کنه وجذب کتاب کنه
داستان بسیار خوبی بود. البته نویسندهاش هم نویسنده توانایی هست. به نظر میرسه تا حدودی تحت تاثیر کتاب پاپیون نوشته شده بعضی جاهایش هم شباهت تام به پاپیون داره مثل مکان زندان و ماهی گیری برای زن رئیس زندان. عزیزانی که نظر دادن نظرات جالبی بیان کردن ولی به نظر من کشته شدن شخصیت داستان به علت شغلش در زندان و نه به خاطر جرمش هم در خور تأمل هست. شاید نویسنده این رو هم میخواهد بگه مواظب کارهاتون باشین و از مکافات عمل غافل نباشین.
گوینده داستان، چند مورد اشتباه در خواندن درست کتاب داشت. مثلا در بخش ماهیگیری، فعل نِشستن (کسی جایی بنشیند) را نَشُستن خواند. «هنوز پنج دقیقهای از نَشُستَنِش نگذشته بود؟!؟!». یا واق واق سگ را پارس کردن خواند. یا در دقیقه ۱۵: ۳۰ بخش دوم. توقف و لحن اشتباه در خواندن و بیان پیوستگی و همزمانی پک زدن به سیگار آلمانی و خواندن روزنامه! گذشته از این، لحن لطیف یک گوینده خانم، برای چنین داستانی مناسب نبود.
کتاب خوبی بود لاولین نکته در باره این داستان این بودکه این ادم که هرچه در امد داشت خرج دوستانش میکرد وزنش رو برای اعتراض به این کارش کشت همون دوستان برعلیه او با لذت ودقت فراوان شهادت دادند ودوم اینکه کسی که به این راحتی سر دیگران رو قطع میکرد در موقع کشته شدن خودش چقدر ترس داشت وپشیمان بود از شغلش
ولی مطلب اخر چرا برای خواندن این داستان که شخصیت مرد بود وخیلی هم خشن بود از راوی خانم استفاده کردند؟؟؟؟
ولی مطلب اخر چرا برای خواندن این داستان که شخصیت مرد بود وخیلی هم خشن بود از راوی خانم استفاده کردند؟؟؟؟
کتاب صوتیه کوتاه و جذابیه از نظر من این کتاب میخواد بگ مسئول زندگی هر ادمی فقط و فقط خودشه.... با هر کار مهم یا پیش پا افتادهای ک امروز انجام میدیم داریم فردامونو میسازیم از انتخاب تغذیه گرفته تا فعالیتهای مهم یا پیش پا افتاده و تکراری ک برای رسیدن ب هدفمون تکرار اون کارها فقط دورمون میکنه زندگیه بدون هدف فقط نفس کشیدنه بیایید فقط نفس نکشیم همراه با نفس کشیدن زندگی کنیم و لذت ببریم✌
واقعا یکی از شاهکارهای ادبیات اروپاست، پرداختن به جزئیات و تصویرسازی در ذهن خواننده که از خصوصیات رمانهای خوب است از نکات بارز این رمان میباشد، داستان هم منو یاد داستان فیلم پاپیون یا همون پاپیلون با بازی داستین هافمن و استیو مک کوین میندازه که اونم از شاهکارهای سینمای جهانه.
متشکر از زحماتتون.
متشکر از زحماتتون.
کتاب صوتی قشنگی بود. لذت بردم از شنیدنش. 🌹🌹
ممنون از کتابراه عزیز 💟
اول اینکه گوینده خیلی روان و درست داستان را بیان کردند و گیرایی متن دوچندان شده. تنها نکته ریز این بود که شدت خشم صدا و داستان همسان نبود، همین باعث شده لطافت بیشتری احساس بشه.
اما در کل نشان داد که آدمی در هر شرایطی میتواند احساس خرسندی و رضایت از زندگی را داشته باشد. این به خود فرد و تفکرش بستگی دارد.
ممنون از کتابراه عزیز 💟
اول اینکه گوینده خیلی روان و درست داستان را بیان کردند و گیرایی متن دوچندان شده. تنها نکته ریز این بود که شدت خشم صدا و داستان همسان نبود، همین باعث شده لطافت بیشتری احساس بشه.
اما در کل نشان داد که آدمی در هر شرایطی میتواند احساس خرسندی و رضایت از زندگی را داشته باشد. این به خود فرد و تفکرش بستگی دارد.
با سلام، در کل داستان خوبی بود فضاسازیها، شخصیت پردازی و توصیفات و حس تعلیق تا اواخر داستان خوب بود ولی پایان داستان یک ضعف محسوب میشود و مرگ شخصیت اصلی.. و کمی نویسنده در داستان نسبت مرد حق به جانبدارانه سخن گفته و این هم ضعف هست. دیگر این که باید یک گوینده مرد چنین داستان جنایی با چنین شخصیتی را توصیف می کرد ولی در کل داستان خوبی بود.
کتاب خیلی باحالی بود واااااای خیلی دوس داشتم
داستان در بارهی مردی بود که زن خودشو به قتل رسوند و رفت تویه زندان و اونجا باز کار دولتی انتخاب کرد و شد جلاد و اعدام کننده با گیوتین و زندگی ارومی برایه خودش رقم زده بود اما اخرش زندانیها با چاقو زدن تویه شکمش و حرفی که خودش میزد وقتی سر افراد اعدامی و برمیداشت میگف گفتن به نام مردان فرانسه عدالت انجام شد
داستان در بارهی مردی بود که زن خودشو به قتل رسوند و رفت تویه زندان و اونجا باز کار دولتی انتخاب کرد و شد جلاد و اعدام کننده با گیوتین و زندگی ارومی برایه خودش رقم زده بود اما اخرش زندانیها با چاقو زدن تویه شکمش و حرفی که خودش میزد وقتی سر افراد اعدامی و برمیداشت میگف گفتن به نام مردان فرانسه عدالت انجام شد
عالی بود، منو کاملا یاد داستانهای صادق هدایت انداخت.
دارای ظرافتهای بسیار داستانی و ارزشمندتر از اون، اینکه دارای پیام لطیفی بود، "سادگی" آدمیزاد و وا دادنش دربرابر بعضی پوزیشنهای پوچ اجتماعی ولو در سطح یک جلاد چقدر میتونه عمیق باشه و انسان میتونه چقدر مذبوحانه گدایی رسمیتی رو بکنه که به قیمت جونش تموم میشه.
دارای ظرافتهای بسیار داستانی و ارزشمندتر از اون، اینکه دارای پیام لطیفی بود، "سادگی" آدمیزاد و وا دادنش دربرابر بعضی پوزیشنهای پوچ اجتماعی ولو در سطح یک جلاد چقدر میتونه عمیق باشه و انسان میتونه چقدر مذبوحانه گدایی رسمیتی رو بکنه که به قیمت جونش تموم میشه.
خیلی جالب بود، توصیفات نویسنده از شخصیت اصلی خیلی گویا و جالب بود، میتونستم جلوی چشم تصویرش را مجسم کنم، به فیلم سینمایی شبیه بود و در انتهای داستان از کشته شدنش شوکه و بسیار غمگین شدم دوست داشتم مثل پاپیون سرنوشت دیگری میداشت هرچند که خودش میدونست دیر یا زود به این سرنوشت دچار میشه ولی احتمالا تصور نمیکرد به این زودی... ..
متن عالی داشت بخصوص اخرش که جزئیات اینقدر کامل بود که همون ترس شخصیت داستان القا میکرد.
اما کاش گوینده آقا بود.
من بخشی که شخصیت داستان احساس خوشبختی کرد برام خیلی تامل برانگیز بود و منو به فکر فرو برد.
در کل داستان خوبی بود یه ستاره کم دادم بخاطر اینکه اگه راوی آقا بود جذابیتش بیشتر میشد از نظر من
اما کاش گوینده آقا بود.
من بخشی که شخصیت داستان احساس خوشبختی کرد برام خیلی تامل برانگیز بود و منو به فکر فرو برد.
در کل داستان خوبی بود یه ستاره کم دادم بخاطر اینکه اگه راوی آقا بود جذابیتش بیشتر میشد از نظر من
واسم اونجایی از کتاب جذاب بود که بعضی زندانیان بعد آزاد شدن به خاطر شرایط بد جامعه ترجیح میدادن خلافی، کوچیک کنن و بیافتن زندان چون در اون صورت سقفی برای خوابیدن غذایی برای خوردن و کار اجباری تادیبی داشتن... راوی میتونست بهتر اجرای برنامه کنه خصوصا جایی که به جلاد حمله شدو ترس رو میخواست به گفتار بیاره
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت عزیزانی که در گردآوری این کتاب زیبا زحمت کشیدند
داستان بسیار زیبا و جذابی است
داستان در مورد اتفاقات پر از ضد و نقیض
یک فردی است که در یک مقام رسمی است
در کشور فرانسه که به شغل جلادی است
که با استفاده از گیوتین حکم مجرمان رو اجرا میکند
ارزش چند بار گوش دادن را دارد
داستان بسیار زیبا و جذابی است
داستان در مورد اتفاقات پر از ضد و نقیض
یک فردی است که در یک مقام رسمی است
در کشور فرانسه که به شغل جلادی است
که با استفاده از گیوتین حکم مجرمان رو اجرا میکند
ارزش چند بار گوش دادن را دارد
بدترین و وحشیترین داستان کوتاهی بود که تا حالا شنیده ام. داستان اصلا با عقل جور در نمیآمد و اصلا قابل درک نبود. هیچ وقت یک درجه دار در آن تاریکی در برابر چند جنایتکار نمیترسد زیرا به قدری از قبل آموزشهای رزمی و غیره دیده است که حتی اگر نابینا یا ناشنوا هم باشد میتواند از پس چندین انسان مسلح بر بیاید...
لذت بردم، داستان پردازی، چگونگی بیان احساسات ، مفاهیمش مثل قناعت وخرسندی واینکه در هر شرایطی می توان به شرایط بهتری امید داشت خوب بودپایانش با حوصله ، تجربه وپختگی نوشته شده و اینطور نیست که سطح پایین تری از بقیه متن داشته باشه، زیبا، تفکر برانگیز وهیجان انگیزه، پیشنهاد می کنم بشنوید
آیا همه مردها دوست دارن ک بیشتر وقتشون ر ب کار و بعدش با دوستاشون بگذرونن و اخر وقت رو در خانه؟ اینی چیز عمومی هست؟ شخصیت داستان خیلی شبیه بیشتر مردهای دیگه س. منو ب این فکر انداخت ک هر مردی میتونه ب این درجه سقوط کنه براحتی. و اینکه چجوری در پایینترین درجات اخلاقی احساس خوش بختی میکرد
سامرست موام در این داستان کوتاه و جذاب به خوبی داستان پلیسی را روایت می کند که به علت قتل همسرش راهی زندان می شود. چند سالی راننده رییس زندان بوده و با رفتن رییس از آن زندان، وی شغل جلادی را انتخاب می کند. فضا سازیها و جزئیات داستان به نحوی است که شنونده خود را در آن فضا حس می کند.