نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی آخرین روز یک محکوم به اعدام - ویکتور هوگو
4.3
3804 رای
مرتبسازی: پیشفرض
به نام خدا به عنوان کسی که در رشته حقوق تحصیل میکنه میگم امیدوارم زمانیکه یک قاضی برای حکم نهایی دست به قلم میشه یک لحظه چنین چیزی رو متصور بشه و خودش رو جای اون شخص بذاره و بعد حکم رو بگه آیا واقعا ما در حدی هستیم که بتونیم زندگیی موجود زنده یک انسان رو ساقط کنیم یا نه آیا اون مجرم در اون لحظه بیشتر از همه قدر زندگی رو نمیدونه؟ بنظر من انسانهای عادی خطرناک تر میتونن باشن تا این مجرم که الا تازه زیباییهای زندگی رو فهمیده ولی اونا هنوز میتونن اشتباه کنن.
با سلام و خسته نباشید داستان بسیار زیبا و صدای دلنشین جناب عمرانی فضای حسی داستان را به تصویر میکشید که خواننده گاهی به یقین خودش را درقالب داستان میبیند و حس میکند و از طرفی گویی جرم مجرم بدون جرم و مجازات تلقی میشود و انسان را به ترحم و بخشش یا درک از پشیمانی و ایجاد یک فرصت دیگر به انسانهایی که خطا میکنند مجاب مینمود. ولیکن در نگاه یک متهم با ندامت، پریشانی و پشیمانی البته بنده با طرح این سوال شما مشکل دارم که قضاوت شما درباره سبک چارچوب محتوا و ارزشهای کتاب چیست؟بجای کلمه قضاوت لطفا از همون کلمهی ثبت دیدگاه استفاده شود زیرا... یک: اکثر ما در جایگاه قضاوت و داوری نیستیم و این یک بیماریست که مدتها گریبانگیر ما را گرفته... دوم: نویسندههای خارجی اکثرا نسبت به فرهنگ و ایدئولوژی جامعهی خود دست به قلم میشوند و افکار و دیدگاه خود را در قالب حقیقت و گاهی رویاپردازی و افسانهها بیان میکنند و سوم اینکه ما اکثر خوانندگان با این سرانه مطالعه و آگاهی در کشور در سطح این نیستیم که دربارهی نویسندگان برجستهای چون ویکتور هوگو نظر سنجی کنیم به عقیدهی شخصی اینجانب ما فقط میتوانیم نظر خود را در مورد موضوع سلیقهای داستان یا صدای راوی داستان که باز اکثرا سلیقهای است مطرح کرد نه در قالب سبک و چارچوب. در خاتمه من کتابهای این نویسندهی برجسته و مشهور را به همگان توصیه میکنم. با سپاس از زحماتتان
🍁 ویکتورهوگوی جاودانه…
این کتاب کوتاه و سراسر درد و ناامیدی چکیدهای قوی از همان روزهایی هستش که حول وحوش سال ۱۸۲۹ زمانی که به شدت اعدام مجرمین توسط گیوتین رواج داشته نوشته شده.
جو فرانسه در اون دوران به قدری پر از خفقان بوده که برای اولین بار ویکتور این کتاب رو بی نام منتشر کرده! و ۳ سال بعد اون رو با امضای خود تکمیل کرده. جالبه بدونیم که برای اولین بار دستگاه گیوتین توسط یک دکتر فرانسوی که به همین نام بوده اختراع شده. (البته این دکتر گیوتین رو به هدف اینکه مجرمین زمان اعدام کمتر زجر بکشند، اختراع کرد!).
امید شخص اعدامی به عف و ببخشش و زندگی دوباره، و خوشحالی مردم نادان و نظاره گر مواردی بود که خیلی توی ذهنم بولد شد. نمیدونم چرا اون لحظه یاد خودمون افتادم که خیلی قدیما اشخاص رو توی ملا عام توسط مردم نظاره گر سنگسار میکردند!!!!
قطعا ویکتور توگو توی این کتاب، نه به عنوان یک نویسنده، بلکه به عنوان یک سیاستمدار قوی مطرح در زمان خودش، میخواسته به اعدام اعتراض کنه، و به این ترتیب مخالفت خودش رو نشون بده.
درک دنیای ویکتور توگو چه در بینوایان و چه در این کتاب پر از مردم دوستی و انسان دوستی هستش. کتابراه، همراه همیشگی …
ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️
این کتاب کوتاه و سراسر درد و ناامیدی چکیدهای قوی از همان روزهایی هستش که حول وحوش سال ۱۸۲۹ زمانی که به شدت اعدام مجرمین توسط گیوتین رواج داشته نوشته شده.
جو فرانسه در اون دوران به قدری پر از خفقان بوده که برای اولین بار ویکتور این کتاب رو بی نام منتشر کرده! و ۳ سال بعد اون رو با امضای خود تکمیل کرده. جالبه بدونیم که برای اولین بار دستگاه گیوتین توسط یک دکتر فرانسوی که به همین نام بوده اختراع شده. (البته این دکتر گیوتین رو به هدف اینکه مجرمین زمان اعدام کمتر زجر بکشند، اختراع کرد!).
امید شخص اعدامی به عف و ببخشش و زندگی دوباره، و خوشحالی مردم نادان و نظاره گر مواردی بود که خیلی توی ذهنم بولد شد. نمیدونم چرا اون لحظه یاد خودمون افتادم که خیلی قدیما اشخاص رو توی ملا عام توسط مردم نظاره گر سنگسار میکردند!!!!
قطعا ویکتور توگو توی این کتاب، نه به عنوان یک نویسنده، بلکه به عنوان یک سیاستمدار قوی مطرح در زمان خودش، میخواسته به اعدام اعتراض کنه، و به این ترتیب مخالفت خودش رو نشون بده.
درک دنیای ویکتور توگو چه در بینوایان و چه در این کتاب پر از مردم دوستی و انسان دوستی هستش. کتابراه، همراه همیشگی …
ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️
داستان کوتاه و خوبی بود، دیدن چنین فضایی از دید یک اعدامی هم جالب بود هم غم انگیز، تا وقتی که امید به زنده بودن داشت کوچکترین چیزها براش جالب و شگفت انگیز به نظر میرسید کوچکترین چیزهایی که شاید اگر آزاد بود بهشون توجهی نمیکرد و وقتی که حکمش صادر شد دنیا براش سیاه سفید شد و فکر کنم تو زندگی هممون چنین فضایی تکرار شده که یک اندوه بزرگ باعث میشه هیچ چیزی شادمون نکنه و همچنین وقتی دچار مشکل میشیم تازه قدر داشته هامون رو میدونیم و به چشممون میاد... دلم برای شخصیت داستان سوخت💔همین داستان کوتاه باعث شد بیشتر به حکم اعدام فکر کنم و امیدوارم تو کشور ما هم قانون تغییر کنه و به این راحتی حکم اعدام صادر نشه خصوصا برای کسانی که واقعا حقشون نیست و عمدی در کار نبوده.
داشتم سه ستاره میدادم ولی یه لحظه یاد پایان قویاش افتادم.
فضاسازیها سریعترین چیزیه که این کتاب رو بابتش به یاد میارم.
قلم نویسنده هم که خیلی متفاوته؛ انگار نظیرش ندیدم.
در کل حس میکنم نه که بهتر باشه، بلکه باید مرورش کنم!
نگاه کم نظیر نویسنده هم ستودنیه.
بیشتر خود کتاب تحسین بر انگیزه تا صداگذاری؛ در عین حال صدا گذاری هم بی نقص بنظر میاد.
ویرایش، دقایقی بعد:
ابر فضا سازی کلمه مناسب تری براش هس.
انگار من شخصیت اصلی شدم؛ انگار داشتم از دوربین اون با مغز اون و با گوشهای اون میشنیدم.
امتیازم از چهار ستاره به پنج ستاره تغییر میدم.
تمام
ویرایش همون شب:
اتفاقی متوجه شدم این داستان، یه داستان کوتاه نیس و یه کتاب هس و اینکه ناشر کتاب رو خلاصه کرده ولی اشارهای به این خلاصه کردن نکرده پس یه امتیاز بابت این کار غیر حرفهایاش کم میکنم
پ. ن: این مطلب چیزی از عالی بودن این پادکست کم نمیکنه
فضاسازیها سریعترین چیزیه که این کتاب رو بابتش به یاد میارم.
قلم نویسنده هم که خیلی متفاوته؛ انگار نظیرش ندیدم.
در کل حس میکنم نه که بهتر باشه، بلکه باید مرورش کنم!
نگاه کم نظیر نویسنده هم ستودنیه.
بیشتر خود کتاب تحسین بر انگیزه تا صداگذاری؛ در عین حال صدا گذاری هم بی نقص بنظر میاد.
ویرایش، دقایقی بعد:
ابر فضا سازی کلمه مناسب تری براش هس.
انگار من شخصیت اصلی شدم؛ انگار داشتم از دوربین اون با مغز اون و با گوشهای اون میشنیدم.
امتیازم از چهار ستاره به پنج ستاره تغییر میدم.
تمام
ویرایش همون شب:
اتفاقی متوجه شدم این داستان، یه داستان کوتاه نیس و یه کتاب هس و اینکه ناشر کتاب رو خلاصه کرده ولی اشارهای به این خلاصه کردن نکرده پس یه امتیاز بابت این کار غیر حرفهایاش کم میکنم
پ. ن: این مطلب چیزی از عالی بودن این پادکست کم نمیکنه
داستانی که با اعدام نه ولی با حکم اعدام محکوم تموم میشه و همین که صحنهی اعدام توصیف نمیشه تا حدودی پایان داستان رو آزاد میذاره.
برای من اینکه محکوم در بدترین حالش عاجزانه دنبال نشانههای مثبتی میگشت تا به خودش بقبولونه که حکم دادگاه حتمن مثبت خواهد بود و با این حال در انتها بین حبس و اعدام، اعدام رو انتخاب میکنه، مسحور کننده بود.
این داستان همچنین به خوبی نشون میده که ما همیشه در مرکز جهان خودمون قرار داریم و فکر میکنیم همه نگاهشون به ماست و به ما فکرمیکنند، در حالی که در ناخوشیها به ما ثابت میشه که به هیچ وجه اینطور نیست و کمتر کسی علاقهای به احوالات ما داره و عموم مردم به دنبال درام هستند و با شکست ما این درام فجیع تر و برای آنها جذاب تر میشه پس چه بسا آرزوی شکست ما رو هم داشته باشند.
داستان کوتاهه ولی با پیامهای عمیق و بسیار و مطمئنن هر خواننده یا شنوندهای برداشت خودش رو خواهد داشت.
ممنون از گویندهی گرامی آقای عمرانی، ماه آوا و کتابراه
برای من اینکه محکوم در بدترین حالش عاجزانه دنبال نشانههای مثبتی میگشت تا به خودش بقبولونه که حکم دادگاه حتمن مثبت خواهد بود و با این حال در انتها بین حبس و اعدام، اعدام رو انتخاب میکنه، مسحور کننده بود.
این داستان همچنین به خوبی نشون میده که ما همیشه در مرکز جهان خودمون قرار داریم و فکر میکنیم همه نگاهشون به ماست و به ما فکرمیکنند، در حالی که در ناخوشیها به ما ثابت میشه که به هیچ وجه اینطور نیست و کمتر کسی علاقهای به احوالات ما داره و عموم مردم به دنبال درام هستند و با شکست ما این درام فجیع تر و برای آنها جذاب تر میشه پس چه بسا آرزوی شکست ما رو هم داشته باشند.
داستان کوتاهه ولی با پیامهای عمیق و بسیار و مطمئنن هر خواننده یا شنوندهای برداشت خودش رو خواهد داشت.
ممنون از گویندهی گرامی آقای عمرانی، ماه آوا و کتابراه
داستانی کوتاه تز ویکتور هوگو! درمورد ایت نویسنده کم خواندهام و کم میدانم گویا متعقل به عند ناپلعون بوده و فتوحات اورا به رشتهی تحریر درمیاورده تا برای ما بعد بماند! البته نه نمیتوان اورا این چنین محدود کرد اگر کسی کمترین میزان از آثار هوگو را خوانده باشد چیزهای مهم در فلسفه طرز فکر و تفکر او یافت میشود مثلا اینکه او در دورهای زندگی کرده که وضع مردم اساسا حال و روز خوبی نداشته و فقر و گرسنگی در کنار جهل چنان ترکیب ویرانگری که ساخته که هوگو تمام عمرش را صرف پرده نمایی و ثبت آن کرد و خواست کع این درد اندوع رنج این فلاکت نامتناهی را برای آیندگان بنویسد شاید که عبرت کنند چنانچه دنیارا از زاویهی زندانی چنان مینمایاند که شایستهی آخرین روز زندگی یک محکوم است محکومی که خالا همهی بشریت بر ضد اوست و به ضرر او برنامه میچیند محکومی که ذر واپسین لحظات نور را باد و نسیم صبحگاهی و گل زرد رشد کرده لا به لای سنگ هارا میبیند و چشمان متحیر و قفل شدهی تماشاگرا. ن که اصلا معلوم نیست برای چه آمدهاند! و مرگ یک انسان دیدنش چه چیزی را به آنان میبخشد آیا یک قاتل لایق این چنین بی محبتیست! و اعضای دادگاهی که گویی ریشهی انسانیت در آنان خشکیده و فراموس کردند که جان انسان چرا و چقدر ارزشمند است و همهی اینهارا هوگو مینویسد تا فقط باداوری کند که این مسعلع چقدر غیر انسانی و جنبهی تفریحی دارد که نباید اینگونه باشد درصورتی که ریشه در جهل آدمی دارد
هر چند داستان کوتاهی بود، اما نویسنده به موضوع بسیار جالبی اشاره کرده بود روزهای پایان حیات یک انسان. به عقیده بنده زندگی برای هر شخصی یک نعمت بسیار بزرگ از جانب خداوند میباشد، هر شخصی با توجه به عقاید شخصی خودش ممکن هست قدر آن را بداند و نهایت استفاده را از تک تک لحظاتش کند و آن را یک هدیه تکرار نشدنی بداند و عدهای هم آن را به وطالت گذرانده و سودی از آن عایدش نشود، طبق حدیثی که روایت میکند: نعمتها ناشناخته هستند مگر اینکه برای مدتی آن را از دست بدهیم. این داستان هر چند کوتاه چه واضح این پیام را به مخاطب منتقل میکند تک تک لحظات زندگی برای یک انسان در حال مرگ چه در اثر اعدام، بیماری و... چقدر میتواند باارزش و لذت بخش باشد. این واقعیت بی شک غیر قابل انکار هست که زندگی برای یک فرد در حال سپری کردن آخرین لحظات زندگی که هر لحظه به پایانش نزدیک میشود میتواند شیرین باشد چه رویاها و خیال پردازیهایی میتواند در سر بپروراند که اگر یک بار دیگر به او فرصت زندگی مجدد اهدا میشد.
داستان مردی که برای جرمی که انجام داده و اشارهای به جرمش در داستان نشده دادگاه تشکیل شده و مرد راوی داستان است و ما از دید او به داستان نگاه میکنیم. او از مکان خودش و احوالاتاش و اتفاقاتی که بر او میگذرد میگوید و گوینده نیز چنان خوب و عالی حس و حال اورا منتقل میکند که کاملا با داستان همراه میشوید و حال شخصیت داستان را تجربه میکنید. بیان شخصیت داستان به گونهای است که نه خودش را محکوم میکند و نه دیگران را و چون به جرمش نیز اشارهای نشده نمیتوان او یا هیچ کس را در این داستان مورد قضاوت قرار داد به جز شادی مردم از حکم اعدام او در اخر داستان! تا حکم اعدام او صادر نشده زندگی برایش ارزشمند است و از دیدن کوچکترین چیزها مثل تشعشع کوچکی از نور خورشید احساس خوبی میکند چون هنوز امید دارد به بخشش و چون در شرایط سختی قرار گرفته قدر چیزهای کوچک را میداند و به انها توجه میکند در حالیکه در گذشته قطعا نسبت به انها بی توجه بوده است اما با صادر شدن حکم اعدامش دنیا در برابرش تیره و تار میشود مثل همه ما که اگر دچار اندوه و اتفاق ناگواری بشویم تمام دنیا از نظرمان تاریک و بی ارزش میشود. در بخشی از داستان نیز راوی داستان پیش از صادر شدن حکمش از وکیل خود میشنود که شاید به جای حکم اعدام برای او حبس ابد با اعمال سخت صادر شود که در اینجا زندانی با خود میگوید که مرگ را به این گونه زندگی ترجیح میدهد که بیان گر این سخن معروف مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است. این داستان نوشته ویکتور هوگو بود و احتمالا به فضای خاصی در زمان خودش و برای نقد و نکوهش جریاناتی در ان زمان نوشته شده. اسم کتاب نیز برگرفته از روایت داستان است و حتی نام داستان نیز بنظرم بار معنایی خاصی دارد. داستان خوبی بود و شنیدنش رو حتما توصیه
«اعتراف میکنم که آخرین روز یک محکوم چیزی نیست جز خطابهای صریح یا غیرمستقیم- هرطور که میخواهید بنامیدش- در دفاع از لغو حکم اعدام. آنچه نویسنده در پی تحقق بخشیدن به آن است و آنچه میخواهد آیندگان -اگر این کتاب جای اندکی در زندگی آنها اشغال کند- در این اثر ببینند، نه یک دفاعیۀ ساده و ناپایدار از یک انسانِ خاص، یا فلان جرم یا متهمِ انتخابشده، بلکه خطابهایست عمومی و جاودانه در حمایت از همۀ متهمانِ اکنون و آینده. این کتاب دفاع از والاترین و مهمترین حق انسان و مطالبۀ آن است با صدای بلند و دربرابر جامعهای که خود بزرگترینِ محکمههاست».
آخرین روز یک محکوم، عنوانی است که برای دو متن در قالب داستان و یک خطابۀ مفصل دربارۀ اعدام و اعدامی انتخاب شده است؛ دو داستانی که سعی دارند خواننده را بیهیچ واسطهای به محکوم و از آن مهمتر به اعدام متصل کنند و خطابۀ هوگو در اعتراض و تلاش برای لغو حکم اعدام، بیانیهای است نوشته شده توسط یک نویسنده، سیاستمدار، شاعر و نقاش. یک انسان درگیر و مبتلا به مسائل انسانی دورانش، و احکام و قوانینی که به هر شکلی حیات انسانی دوران او را متأثر میکنند. حیاتی که بیشباهت به امروزِ سرزمین ما نیست. آخرین روز یک محکوم، کلود بینوا و خطابۀ نویسنده؛ سه متن گردآوری شده در این کتاب، نشانگر وحشت و نفرت بیحدِ مردی واقف به اوضاع و ساز و کارِ دستگاه قضا و در عین حال جامعهای است که شاید از طبقۀ اجتماعی خودش بسیار فاصله داشته باشد. این کتاب سرشار است از جزئیات قابل تأملی که خواننده را به جایی فراتر از داستان، نگارش، تاریخ و ادبیات میبرد. جایی که شاید خود، هدف غایی ادبیات باشد.
آخرین روز یک محکوم، عنوانی است که برای دو متن در قالب داستان و یک خطابۀ مفصل دربارۀ اعدام و اعدامی انتخاب شده است؛ دو داستانی که سعی دارند خواننده را بیهیچ واسطهای به محکوم و از آن مهمتر به اعدام متصل کنند و خطابۀ هوگو در اعتراض و تلاش برای لغو حکم اعدام، بیانیهای است نوشته شده توسط یک نویسنده، سیاستمدار، شاعر و نقاش. یک انسان درگیر و مبتلا به مسائل انسانی دورانش، و احکام و قوانینی که به هر شکلی حیات انسانی دوران او را متأثر میکنند. حیاتی که بیشباهت به امروزِ سرزمین ما نیست. آخرین روز یک محکوم، کلود بینوا و خطابۀ نویسنده؛ سه متن گردآوری شده در این کتاب، نشانگر وحشت و نفرت بیحدِ مردی واقف به اوضاع و ساز و کارِ دستگاه قضا و در عین حال جامعهای است که شاید از طبقۀ اجتماعی خودش بسیار فاصله داشته باشد. این کتاب سرشار است از جزئیات قابل تأملی که خواننده را به جایی فراتر از داستان، نگارش، تاریخ و ادبیات میبرد. جایی که شاید خود، هدف غایی ادبیات باشد.
ویکتور هوگو بهترین …..
و بهترین جمله کتاب این بود:
ما آمدهایم که بگوییم مجازاتِ مرگ تنها عمارتی است که هیچ انقلابی آن را ویران نمیکند، که بسیار اندکاند انقلابهایی که تشنهٔ خون انسان نیستند، زیرا آنها اتفاق میافتند تا جامعه را از شاخهها و علفهای زاید تهی کنند و اعدام یکی از داسهایی است که انقلاب نمیتواند بهراحتی خود را از آن محروم کند. «البته توی کتاب امده بود نه اینجا»
ولی چطور مردم از مرگ یک آدم دیگر اینقد خوشحال میشوند واقعا عجیب است؟.
چندتا دیگر از جملات کتاب
«میشود؟ درد جسمانی در قیاس با دردوعذابی که روح متحمل میشود هیچ است!»
«آرام شدهام. همهچیز تمام شده. کاملاً تمام شده. اضطراب و تشویشی که به واسطهٔ ملاقات مدیر زندان در من به وجود آمده بود از بین رفته است. چرا که اعتراف میکنم تا الآن هنوز امیدوار بودم. اما خدا را شکر، حالا دیگر هیچ امیدی ندارم.»
«ای آقایانی که در مرکز تالار مجلس نشستهاید، ای آقایانی که جایتان در بخشهای انتهایی مجلس است، بخش اعظمی از مردم دارند رنج میکشند. شما جمهوریخواه باشید یا سلطنتطلب فرقی نمیکند، مردم رنج میکشند. واقعیت این است. مردم گرسنهاند، مردم از سرما به خود میلرزند و فقر آنها را به فراخورِ جنسیتشان به سمت جنایت یا فحشا هدایت میکند. به مردم رحم کنید. دلتان به حال ملتی که پسرانش به زندان و دخترانش روانهٔ فاحشهخانهها میشوند، بسوزد.»
در کل کتابی است که ذهن افراد را نسبت به اعدام مجرمان درگیر میکند! با تشکر از کتابراه و گوینده عزیز 🌹❤️
و بهترین جمله کتاب این بود:
ما آمدهایم که بگوییم مجازاتِ مرگ تنها عمارتی است که هیچ انقلابی آن را ویران نمیکند، که بسیار اندکاند انقلابهایی که تشنهٔ خون انسان نیستند، زیرا آنها اتفاق میافتند تا جامعه را از شاخهها و علفهای زاید تهی کنند و اعدام یکی از داسهایی است که انقلاب نمیتواند بهراحتی خود را از آن محروم کند. «البته توی کتاب امده بود نه اینجا»
ولی چطور مردم از مرگ یک آدم دیگر اینقد خوشحال میشوند واقعا عجیب است؟.
چندتا دیگر از جملات کتاب
«میشود؟ درد جسمانی در قیاس با دردوعذابی که روح متحمل میشود هیچ است!»
«آرام شدهام. همهچیز تمام شده. کاملاً تمام شده. اضطراب و تشویشی که به واسطهٔ ملاقات مدیر زندان در من به وجود آمده بود از بین رفته است. چرا که اعتراف میکنم تا الآن هنوز امیدوار بودم. اما خدا را شکر، حالا دیگر هیچ امیدی ندارم.»
«ای آقایانی که در مرکز تالار مجلس نشستهاید، ای آقایانی که جایتان در بخشهای انتهایی مجلس است، بخش اعظمی از مردم دارند رنج میکشند. شما جمهوریخواه باشید یا سلطنتطلب فرقی نمیکند، مردم رنج میکشند. واقعیت این است. مردم گرسنهاند، مردم از سرما به خود میلرزند و فقر آنها را به فراخورِ جنسیتشان به سمت جنایت یا فحشا هدایت میکند. به مردم رحم کنید. دلتان به حال ملتی که پسرانش به زندان و دخترانش روانهٔ فاحشهخانهها میشوند، بسوزد.»
در کل کتابی است که ذهن افراد را نسبت به اعدام مجرمان درگیر میکند! با تشکر از کتابراه و گوینده عزیز 🌹❤️
همونطور که از اسم این کتاب معلومه، دربارهی آخرین روز یک زندانی محکوم به اعدامه. هرچند اسم این کتاب از همون اول داستان و انتهای داستان را لو میده، اما نویسنده طوری اون رو توصیف، میکنه و داستان رو جلو میبره که با این وجود خواننده هم مثل خود زندانی امیدواره که در انتهای داستان، در اجرای حکم فرجی بشه و رهایی اتفاق بیوفته.
یکی از نکات فوقالعاده جذابی که راجع به این اثر وجود داره اینه که هرچند چندساعتی به احرای حکم محکوم داستان باقی مونده، اما به خوبی داستان در چندین صفحه به درازا کشیده شده و چه خوب هم این کار انجام داده شده! طوریکه اصلا خسته کننده نیست و بنظرم باید این اتفاق میافتاد تا ما هم همراه شخصیت داستان همراه بشیم و یکجور زجر و انتظار تلخ را تحربه کنیم!:)
قطعاً این کتاب، یکی از آثار انتقادی ویکتور هوگو نسبت به وضع دادگاهها و عدالتخانههای جامعهی آن دوره است...
در کل از خواندن این داستان پشیمون نمیشید؛ من خوندن این اثر رو به همهی کسانیکه به آثار فاخر و پرمفهوم علاقه دارند پیشنهاد میکنم.
ممنونم از کتابراه عزیز و آقای عمرانی بابت این خوانش زیبا🙏
یکی از نکات فوقالعاده جذابی که راجع به این اثر وجود داره اینه که هرچند چندساعتی به احرای حکم محکوم داستان باقی مونده، اما به خوبی داستان در چندین صفحه به درازا کشیده شده و چه خوب هم این کار انجام داده شده! طوریکه اصلا خسته کننده نیست و بنظرم باید این اتفاق میافتاد تا ما هم همراه شخصیت داستان همراه بشیم و یکجور زجر و انتظار تلخ را تحربه کنیم!:)
قطعاً این کتاب، یکی از آثار انتقادی ویکتور هوگو نسبت به وضع دادگاهها و عدالتخانههای جامعهی آن دوره است...
در کل از خواندن این داستان پشیمون نمیشید؛ من خوندن این اثر رو به همهی کسانیکه به آثار فاخر و پرمفهوم علاقه دارند پیشنهاد میکنم.
ممنونم از کتابراه عزیز و آقای عمرانی بابت این خوانش زیبا🙏
«شما جمهوری خواه باشید یا سلطنت طلب... فرقی نمیکند... مردم رنج میکشند... واقعیت این است.» «به مردمی که کار میکنند و رنج میکشند... به ملت... به کسانی که جهان برایشان جایی زشت و منفور است... اعتقاد و امید به جهانی بهتر را بدهید. جهان زیبایی که فقط مال آنهاست... تنها در این صورت است که... مردم آرام و صبور خواهند بود» این رمان در زمانه خودش اثری بسیار شوکه کننده بوده... و میتونه کتاب خیلی خوبی در عرصه تحلیلهای اجتماعی باشه... مردی طرد شده از اجتماع و محکوم به مرگ... دیدن چنین فضایی از دید یک اعدامی هم جالب بود و هم غم انگیز... نکته جالب کتاب این بود که همه ما در لحظههای نزدیک مرگ چیزهای کوچیکی که در طول زندگی بهشون توجهی نمیکردیم بشدت زیبا میشن... ویکتور هوگو مردن انسان قبل از رسیدن مرگ رو به خوبی توصیف میکنه... (ممکنه برای همه یکسان نباشه) اخر داستان مردم از دیدن یک اعدامی لذت میبردن:) جامعه ما هم دچار این موضوع هست... هیچ وقت ایده آلی وجود نداره و ما هیچ چیز رو نمیتونیم به طور مطلق از بین ببریم ولی با به وجود آوردن جامعهای عادلانه و سیستم آموزشی و تربیتی درست میشه خیلی از این موارد رو کاهش داد... و بنظر من تنها عامل مقصر نمیتونه یک فرد باشه بلکه همیشه عواملی هستند... «درخواست لغو اعدام از سوی ما به خاطر بیچارههایی بود که شما میتوانستید به واسه مدرسه... کارگاه آنها را به انسانهای خوب اخلاق گرا و مفید تبدیل بکنید...» در طول داستان هم ما هیچ چیز درباره فردی که محکوم به اعدام شده نمیدونم اینکه چرا محکوم به اعدام شده و... و این موضوع هست که ذهن خواننده رو درگیر میکنه... به جز موارد استثنا اهمیتی نداره که جرم فرد چی بوده و میشه
درود، کتاب بسیار عالی و لذت بخشی بود. چهارچوب و موضوع جدیدی نداشت اما نوع نگارش آن باعث شده بود که گویی شنونده برای بار اول با این موضوع مواجه میشود. در مقدمه داستان اول شخص از حال خودش و مکانی که در آن بود حرف میزد، اینکه آن جا چگونه است و چه حالاتی در آن جا بر او حاکم است و این امر سبب شده بود که شنونده احساس کند به اواسط داستان پرتاب شده و سعی میکرد با داستان همراه شدو تا خود را از گنگی در بیاورد. در بندهای میانه داستان روز قبل را شرح میداد. از اول روزش تا آخر آن و اتفاقات میانه آن را با تشبیهات و استعارههای دلنشین پر کرده بود. ریز به ریز شرایط را در هنگام گذشت زمان و احوالات خود را بیان میکرد و از امیدهای کوچک خود برای ادامه میگفت. و در پایان نیز نابود شدن برج آرزوها امید هایش را درست جلوی چشمانمان به تصویر میکشید و با تشبیهات بی نظیر و به یاد ماندنی شنیدن آن را بسیار لذت بخش کرده بود، سپاس.
نخست این که آوای گوینده بسیار دلنشین بود و با تعدد صداها در قالب کاراکترهای گوناگون فضای داستان به گونهای شکل گرفته بود که آدم خود را در جریان داستان و حاضر در زندان و دادگاه میدید کخ جای قدردانی از گویندگان و نشر ماه آوا را دارد در مورد خود داستان زیبایی داستان در این بود که نشان میداد چقدر زندگی انسانها برای یکدیگر بی ارزش هست تا آن جا که هیئت منصفه صرفا منتظر اعلام حکم اعدام به فرد خاطی و استراحت پس از آن هست و یا وکیل داستان و یا حتی حاضرین در دادگاه و دوم این که چقدر جالب بود که آزادی چنان شگفت انگیز و مسحور کننده است که فرد حتی با آرزو داشتن آزادی جهانی پر از شادی و زیبایی را برای خود متصور است و نکتهی جالب نهایی این که انسانی با روحیهی لطیف و انجام گناه سهوی محکوم به اعدام بود و آنها که سنگدلانه با غیر انسانیترین ذات ممکن تنها منتظر مرگ یک هم نوع خود بودند آزاد!
ویکتور هوگو چندین بار چشمانداز گیوتین رو دیده و ناراحت بوده تا اینکه یه روز از جایی که یک محکوم به اعدام در انتظار یک اعدام از پیش برنامهریزی شده بوده، رد میشه و شروع به نوشتن "آخرین روز یک محکوم" میکنه و به سرعت اونو تموم میکنه و همین ماجراییه که حس و حال یه محکوم در روزهای آخر عمرش رو بیان میکنه و در کتابراه وجود داره.
سه سال بعد هوگو کتاب رو تکمیل میکنه، در این رمان طولانیتر، فردی که به اعدام محکوم شده خواستار بخشش مردم است تا بتونه بار دیگه همچون یک شهروند خوب به زندگی خود در کنار دختر سه سالهاش ادامه بده، اما مردم به شدت از وی متنفر هستند و میخوان که هر چه زودتر او اعدام بشه.
در کتاب طولانی گفتگوی فرد محکوم با کشیش که در آخرین لحظات برای آروم کردنش وارد زندان شده هم اومده.
به هر حال خوشحالی مردم از مرگ یه انسان برام عجییه.
سه سال بعد هوگو کتاب رو تکمیل میکنه، در این رمان طولانیتر، فردی که به اعدام محکوم شده خواستار بخشش مردم است تا بتونه بار دیگه همچون یک شهروند خوب به زندگی خود در کنار دختر سه سالهاش ادامه بده، اما مردم به شدت از وی متنفر هستند و میخوان که هر چه زودتر او اعدام بشه.
در کتاب طولانی گفتگوی فرد محکوم با کشیش که در آخرین لحظات برای آروم کردنش وارد زندان شده هم اومده.
به هر حال خوشحالی مردم از مرگ یه انسان برام عجییه.
ویکتور هوگو رو که میشناسین قلم بشدت قوی و اثرگذاری داره داستان درمورد یک محکوم به اعدامه و از چشم اون داستان نوشته شده و توصیف می کنه که چه حس و حالی داره و اینکه مردم چقدر از شنیدن خبر اعدامش شاد شدن توی روز محاکمه این برام تامل برانگیزه که چطور مردم میتونن از شنیدن خبر مرگ کسی که حتی نمیشناسن هیجان زده شنو توی داستان خود محکوم پیش خودش میگه که مرگ رو به حبس ابد ترجیح میدم و دنیای اطرافش رو خیلی ساده و قشنگ توصیف میکنه از توصیف حسی که نسبت به دیدن نور خورشید داره توی زندون و دادگاه تا دیدن رقصیدن یه گل زرد رنگ توی باد از پنجره دادگاه داستان خیلی تاثیرگذار نوشته شده و یه جوریه که انگار خودت همون محکومی حس میکنی لیاقت یه شانس دوباره رو دارهو متوجه میشی مردم چقدر میتونن بی اهمیت باشن نسبت به مرگ یه نفر در کل داستان رو دوست داشتم ممنون از کتابراه و انتشارات ماه آوا
تا به حال از نگاه یک محکوم به اعدام به زندگی نگاه نکرده بودم و نکته جالب اینجا بود که ویکتور هوگو به عنوان نویسنده ما را از قضاوت در مورد شخصیتها بازداشت و نگذاشت کسی را سیاه یا سفید خوب یا بد ببینیم و با چشم خود به داستان نگاه کنیم. نه او کاری کرد که فقط بتوان بی طرفانه از نگاه آن مرد به دنیا نگریست. او هم نگاهش بی طرفانه بود، بی ریا و ساده. نه خودش را متهم میکرد و مقصر میدانست نه دیگران را. که این شیوه نوشتن به نظرم این داستان کوتاه را به شدت تاثیرگذار کرد. همچنین توجه او به زیباییها و نعمتهای کوچیک دنیا که برای زندانیان چون آرزوهای دست نیافتنی میشود بسیار نظرم را به خود جلب کرد. واقعا انتظار کمتری هم نمیشود از این اسطوره ادبیات، آقای ویکتور هوگو داشت.
بدون شک همین داستان کوتاه میتواند گواهی باشد برای اثبات قدرت نویسندگی خالق اش. توصیفات و توضیحات و مونولوگهای موجود در این اثر آنقدر عالی است که نسبت ترکیب کردن هرکدام اینها با هم فقط از هوگو بر میآید و مانند یک ماشین که روی جاده آسفالت حرکت میکند، ذهن خواننده را بسیار یکنواخت و بدون دست انداز به مقصد انتهای قصه میبرد. همهی آنها که رمان حجیم معروف بینوایان را سالها قبل خواندهاند به خوبی با این جریان حرکت ذهن آشنا هستند و تجربهاش کردهاند. این داستان کوتاه همان حس را برای آدم زنده میکند. در این جاده دست اندازی هم اگر وجود دارد مربوط میشو به حجم بالای صدای موسیقی متن و یا ریتم یک مقدار سریع و شتابزده خواننده که آنهم ربطی به مرحوم ویکتور هوگوی عزیز ندارد.....!! !!
این دفعه نیز با نویسندهای مشهور و نام اشنا برای همگان روبرو هستیم بنام ویکتور هوگو. نویسندهای توانمند که در این کتاب به بیان دفاع از حق یک محکوم نوشته شده محکومی که خودش مانند جرمش نامشخص است. در زمانهی قدیم روشی وجود داشت که بسیار وحشتناک بود که پدیدهی گیوتین نام داشت که در طول تاریخ برای سربریدن مجرمان بکار برده میشد هوگو مخالف اعدام بود. حتی تا سال ۲۰۰۶ فرانسه ۱۵ مین سالگرد حذف اعدام را در منزل هوگو برگزار کرد. هوگو حتی در این مورد اعتراضات و سخنرانیهای فراوانی انجام داده بود. این کتاب را میتوانی یک نوع کتابی قرار دادی از هوگو بیان داشت که او در این کتاب اعدام را میخواست به زیر سوال ببرد
هوگو در این کتاب نیز بیان داشته که فقر مادی از عوامل جنایات است که قابل تقدیر است
هوگو در این کتاب نیز بیان داشته که فقر مادی از عوامل جنایات است که قابل تقدیر است
با درود فراوان خدمت کتاب دوستان گرامی. نظر دادن دربارهی اندیشههای خاصی یک نویسندهی توانا با قلمی قدرتمند بسیار سخت خواهد بود، ولی در مورد این اثر باید بگم که حس یک زندانی در انتظار اعدام را با کل وجود حس کردم. فضا سازی بسیار عالی و خوانش استادانهی آقای عمرانی شگفت انگیز کرده این اثر تاریخی را. حس غمناک یک انسان که میدونه یکی دیگه برای ادامهی زندگیش قراره حکم کنه، چی بر تو گذشتای مجرمای انسان خطاکار! ولی آیا مرگ پایان این جرائم خواهد بود؟ چقدر سخت بوده و هست برای هر کسی که به نوعی در بنده اعمال خودش هست... لذت و شادی دختر بچهای که به جای تفکر بر بازیهای کودکانه، انتظار مرگ کسی دیگر را دارد.. فوق العاده بود این کتاب کوتاه صوتی، احسنت بر تهیه کنندگان و سپاس تیم خوب کتابراه.
نگارش، محتوا، ادبیات و خوانش این کتاب بینظیر بود به طوریکه شنونده را به خود مجذوب و غرق در حال و هوای داستان میکرد. تناقضهای رفتاری فرد محکوم به اعدام قبل و بعد از آگاه شدن به حکم قاضی دادگاه نیز قابل تامل بود و اهمیت امیدواری را نشان میداد. غالبا در محرومیت؛ بصیرت و بینش آدمی قدرت درک بیشتری یافته و اهمیت ریزترین نعمات الهی را بیشتر و بهتر از قبل درک میکند و میداند که تنها حامی و پشتیبان اصلی در زندگی خویش است و بقیه دشمنانی در جامه دوست هستند و به وقت نومیدی و بدحالی وی دلخوش میشوند. بیان عواطف چنین فردی به زبان خودش با ذکر جزئیات تلنگری است برای ما که با اشتباهاتمان حسرت دیدن پرتو نور خورشید را بر دلمان نگذاریم و مرتکب خطایی نشویم که در نتیجه مرگ را بر زندگی با سختی ترجیح دهیم..
بادرود. ضمن قدردانی وتشکراز کتابراه برای معرفی این کتاب واستادعمرانی بخاطربیان نافذوشیوایشان. کتاب تاثیر گذار وتامل برانگیزی بودازنویسنده چیره دستی چون ویکتو هوگو انتظارخلق همچنین اثرراهم باید داشت. شایدپرونده خفاش شب که زنان ودختران رابه عنوان مسافر کش سوارکرده وآنها رادر پارک چیتگرونقاطع دیگر به قتل میرسانددر خاطرداشته باشید. دسته آخر دستگیر، دادگاهی واعدام شد. پدر یکی ازمقتولین که دختر دانشجویش توسط همین شخص به قتل رسیدبودبعدازدستگیری قاتل گفت اینکه این شخص دادگاهی وبه سزای اعمالش خواهدرسید بحثی نیست. ولی کنای کاش سیستم آموزش وتربیتی مادر حوزه خانواده وهمچنبن مدارس وجامعه اصلاحی در آن صورت بپذیرد تا شاهد به بارآمدن چنین افرادی نباشیم. به امید آن روز
فقط صدای زیبای اقای عمرانی باعث شد با عشق این کتاب رو گوش بدم ولی داستان جالبی نبود. تنها نکته مهم داستان این بود ک زندانی در زندان نور خورشید براش لذت بخش بود و در دادگاه با نگاه کردن به بیرون از پنجره تکان خوردن گل زرد با وزش باد حکایت از این داشت ک انسان هنگام زندانی بودن حتی کوچکترین اثری از زندگی براش ارزش داره.
عالی بود!!
چقد غم انگیز که متهم تواین داستان روحیات لطیفی داشت ومحکوم به قصاص شدو مردمی که اون بیرون از رافت ولطافت برخوردارنبودن به راحتی زندگی میکردن ومیخواستن شاهد قصاص باشن!!
وچقد تاسف اور که ما انسانها تو اخرین لحظات قدر زیباییهای این زندگیومیدونیم! وچقد این داستان منو یاد بیگانه البرکامو انداخت! هرچند اون کتاب اگزیستانسیالیسمِ! اما صحنهها، محیط و... دونستن قدر زندگی وتوجه به نکات ریز وزیباییهای دنیا در لحظات پایانی شبیه بهم بود...
این داستان امیدداشتنو دلیل اصلی زندگی ونبود امیدو مساوی بامرگ میدونست هرچندحتی اگه جسممو درقیدحیات باشه!
ودراخر صداگذاری عالیی وخیلی تاثیرگذار بود
مرسی ازآقای رضاعمرانی🌿
چقد غم انگیز که متهم تواین داستان روحیات لطیفی داشت ومحکوم به قصاص شدو مردمی که اون بیرون از رافت ولطافت برخوردارنبودن به راحتی زندگی میکردن ومیخواستن شاهد قصاص باشن!!
وچقد تاسف اور که ما انسانها تو اخرین لحظات قدر زیباییهای این زندگیومیدونیم! وچقد این داستان منو یاد بیگانه البرکامو انداخت! هرچند اون کتاب اگزیستانسیالیسمِ! اما صحنهها، محیط و... دونستن قدر زندگی وتوجه به نکات ریز وزیباییهای دنیا در لحظات پایانی شبیه بهم بود...
این داستان امیدداشتنو دلیل اصلی زندگی ونبود امیدو مساوی بامرگ میدونست هرچندحتی اگه جسممو درقیدحیات باشه!
ودراخر صداگذاری عالیی وخیلی تاثیرگذار بود
مرسی ازآقای رضاعمرانی🌿
با سلام داستان کوتاه و خوبی بود. خوبه که گاهی خودمونو تو شرایط افراد دیگه تصور کنیم هرچند هیچ وقت اون احساس واقعی رو نمیتونیم درک کنیم چون باید به تعداد روزهای زندگی اون فرد جای اون باشیم تا بتون حال اون روز اون فرد رو درک کنیم. در این کتاب نه در مورد شخصیت مجرم نه در مورد جرمش حرفی زده نشده و بیشتر مانور روی خود حکم که اعدام هست و تفاوت دیدگاه مجرم قبل و بعد حکمش بحث شده و ظاهرا داستان معترضانه به نسبت حکم اعدام میباشه. جدای از موضوع این داستان میتونیم فکر کنیم واقعا گاهی یک تصمیم، یک جمله، یک نگاه و... میتونه مسیر زندگی آدم رو عوض کنه میتونه دیدگاهت رو از اون بالا به پوچی بکشونه یا از پوچی به خیلی چیزا..
صدای گوینده عالی بود، شبیه سازی صداها و تصویرسازی عالی بود.
اما داستان بسیار کوتاه و خلاصه شده بود و من به شخصه ترجیح میدادم کتاب اصلی باشه و بلندتر، که بشه افکار محکوم به اعدام و مخالفت با اعدام که هدف اصلی ویکتور هوگو از این کتاب به نظر میاد، بیشتر نمایان بشه.
دوستان من رفتم کتاب اصلی رو خوندم، فوق العاده بود این کتاب، بهترین کتابی بود که در زمینه مخالفت با اعدام خوندم، ضمن اینکه من برام خیلی جالب بود که ویکتور هوگو صداها سال پیش چقدر فکرش مترقی و پیشرو بوده.
توصیه میکنم حتما بخوابد کتاب رو، سوای اینکه مفهوم بلندی داره، فوق العاده ترجمه مرحوم محمد قاضی خوب هستش، و داستان بسیار جذاب و گیراست.
اما داستان بسیار کوتاه و خلاصه شده بود و من به شخصه ترجیح میدادم کتاب اصلی باشه و بلندتر، که بشه افکار محکوم به اعدام و مخالفت با اعدام که هدف اصلی ویکتور هوگو از این کتاب به نظر میاد، بیشتر نمایان بشه.
دوستان من رفتم کتاب اصلی رو خوندم، فوق العاده بود این کتاب، بهترین کتابی بود که در زمینه مخالفت با اعدام خوندم، ضمن اینکه من برام خیلی جالب بود که ویکتور هوگو صداها سال پیش چقدر فکرش مترقی و پیشرو بوده.
توصیه میکنم حتما بخوابد کتاب رو، سوای اینکه مفهوم بلندی داره، فوق العاده ترجمه مرحوم محمد قاضی خوب هستش، و داستان بسیار جذاب و گیراست.
نوشته ویکتور هوگو
بر خلاف اسم پر کننده نویسنده کتابی بود خالی از سر و ته بود و صرفا نوشتهی ناقص و توصیفی مبهم از حال و روز یک محکوم به اعدام است که سراسر توصیف موقعیت است خالی از چراییهای لازم و صرفا تولید سوال در ذهن میکند به عبارتی ساده (مثل فیلمهای اصغر فرهادی و خالی از سر و ته)
چرا محکوم به اعدام است؟
پیشهاش چه بود که مر از تفکرات مثبت بوده و کرباس زندگی را میآراسته؟
چرا به چنین روزی افتاده؟
دفاع وکیل مدافع چگونه بوده است؟
چرا جرم انقدر عمومیت داشته؟
چرا صحنه دادگاه انقدر مملو از آدم است؟
چرا انقدر نگهبان برای زندانی فراهم شده است؟
و هزاران چرای دیگر که بی جواب میماند؟
بر خلاف اسم پر کننده نویسنده کتابی بود خالی از سر و ته بود و صرفا نوشتهی ناقص و توصیفی مبهم از حال و روز یک محکوم به اعدام است که سراسر توصیف موقعیت است خالی از چراییهای لازم و صرفا تولید سوال در ذهن میکند به عبارتی ساده (مثل فیلمهای اصغر فرهادی و خالی از سر و ته)
چرا محکوم به اعدام است؟
پیشهاش چه بود که مر از تفکرات مثبت بوده و کرباس زندگی را میآراسته؟
چرا به چنین روزی افتاده؟
دفاع وکیل مدافع چگونه بوده است؟
چرا جرم انقدر عمومیت داشته؟
چرا صحنه دادگاه انقدر مملو از آدم است؟
چرا انقدر نگهبان برای زندانی فراهم شده است؟
و هزاران چرای دیگر که بی جواب میماند؟
داستان سرشار از کلمات درست و بجا بود، امیدی که تا لحظهی اخر برای صدور حکم داشت رو دوست داشتم و تصمیم عجیبی که بجای حبس ابد اعدام رو پذیرفت برام جالب بود گوش دادنش روزم رو متفاوت کرد خودمو جای محکوم به اعدامی گذاشتم که اگر یک لحظه از ازادی من رو بهش میدادن چه زندگی. برای خودش میساخت. اصل مطلب، فقط نگاه کردن به اعدامی و انزجار مردم نیس، این قضاوت قاضی بود که باعث شده بود داستان اتفاق بیفته، وقتی یه نفر که همه قبولش دارن اعلام قطعی میکنه که شخصی گناهکاره، ب خودی خود تخم تنفر نسبت به مجرم تو دل بقیه کاشته میشه، مگه قانون رو کی نوشته.
این کتاب کوتاه رو باید بارها گوش داد.
این کتاب کوتاه رو باید بارها گوش داد.
چقدر زیبا بعد از توصیف چیزهای کوچکی که در لحظههای نزدیک مرگ برای انسان به شدت زیبا میشوند، لحظه مردن انسان قبل از رسیدن مرگ رو توصیف میکنه.
در بین نظرات، پاسخ یکی از عزیزان که نوشته بودند مردم از اجرای عدالت خشنود میشوند نه از بدبختی فردی دیگر. برای من این سوال رو ایجاد کرد پس چگونه حضرت علی وقتی در مقام قاضی حکم اعدام را برای کسی صادر میکرد با چهرهای غمگین حکم را بیان میکرد?
اجرای عدالت خشنود کننده است ولی اظهار خشنودی از رسیدن وضعیت یک انسان به حکم اعدام نه تنها انسان را به شوق نمیاورد بلکه بسیار تاسف بار و ناراحت کننده است
در بین نظرات، پاسخ یکی از عزیزان که نوشته بودند مردم از اجرای عدالت خشنود میشوند نه از بدبختی فردی دیگر. برای من این سوال رو ایجاد کرد پس چگونه حضرت علی وقتی در مقام قاضی حکم اعدام را برای کسی صادر میکرد با چهرهای غمگین حکم را بیان میکرد?
اجرای عدالت خشنود کننده است ولی اظهار خشنودی از رسیدن وضعیت یک انسان به حکم اعدام نه تنها انسان را به شوق نمیاورد بلکه بسیار تاسف بار و ناراحت کننده است
اینکه خواننده این ابهام رو حتی تا بعد از ابهام داستان داشت که مگه جرم شخصیت اصلی چی بوده رو دوست داشتم.
از طرف دیگه، اینکه حکم اعدامش رو بعد از توصیف روز خوبی که در نظرش بوده رو گرفته اون رو توی یه شوک خاصی فرو میبره، به قول خودش، قبلش فکر نیکرده که جزوی از همین دنیا و مردمه و حالا دیگه نه، توی زندگی همه اتفاقای غیر منتظره پیش اومده و قطعا خیلی هم از ذهن خواننده تجربه چنین حسی غیر ممکن نیست.
به طور کلی از شنیدن این داستان لذت بردم و چون داستان کوتاهی هم هست و هم اثر ویکنور هوگو هست، پیشنهادم اینه که جتما این داستان رو گوش بدید.
از طرف دیگه، اینکه حکم اعدامش رو بعد از توصیف روز خوبی که در نظرش بوده رو گرفته اون رو توی یه شوک خاصی فرو میبره، به قول خودش، قبلش فکر نیکرده که جزوی از همین دنیا و مردمه و حالا دیگه نه، توی زندگی همه اتفاقای غیر منتظره پیش اومده و قطعا خیلی هم از ذهن خواننده تجربه چنین حسی غیر ممکن نیست.
به طور کلی از شنیدن این داستان لذت بردم و چون داستان کوتاهی هم هست و هم اثر ویکنور هوگو هست، پیشنهادم اینه که جتما این داستان رو گوش بدید.
از اجرای زیبای آقای رضا عمرانی واقعا تشکر میکنم. بسیار عالی.
داستان با توجه به کوتاه بودن بسیار عالی و با جزئیات عالی بیان شده. نکته جالب داستان خوشحالی مردم از اعدام یک انسان هست.
تفاوت نویسندگان بزرگ در همین نکتههای کوچک مشخص میشود که چگونه میتوانند حالت و احساسات یک فرد دیگر را به این خوبی انتقال دهند انگار که واقعا به جای او بودهاند.
توجه اعدامی در روزهای آخر زندگی به زیباییهای کوچک و جزئی مانند باریکههای نور خورشید یا گل زرد کوچک میل به زندگی در انسان را به خوبی نشان میدهد. حتی اگر مجرم و از نظر مردم جنایتکار باشد.
داستان با توجه به کوتاه بودن بسیار عالی و با جزئیات عالی بیان شده. نکته جالب داستان خوشحالی مردم از اعدام یک انسان هست.
تفاوت نویسندگان بزرگ در همین نکتههای کوچک مشخص میشود که چگونه میتوانند حالت و احساسات یک فرد دیگر را به این خوبی انتقال دهند انگار که واقعا به جای او بودهاند.
توجه اعدامی در روزهای آخر زندگی به زیباییهای کوچک و جزئی مانند باریکههای نور خورشید یا گل زرد کوچک میل به زندگی در انسان را به خوبی نشان میدهد. حتی اگر مجرم و از نظر مردم جنایتکار باشد.
همیشه در کل تاریخ بشر همین عمل را تکرار میکند، ندانستن قدر زندگی، تنها زمانی زیباییهای دنیا را میبیند که دیگر فرستی برای زیستن ندارند، همیشه بین درست بودن یا نبودن اعدام شک داشته و دارم، هم از جهتی این عمل وحشیانه به نظر میرسد و هم در بسیاری از موارد تنها راه رسیدن به عدالت همین اعدام است. مثلا در بسیاری از موارد مثل فردی که بسیار وحشیانه مرتکب قتل و جنایت میشود ویا حتی با تجاوز جنسی زندگی دختری را به فنا میدهد، شاید تنها مجازاتی که میتواند اندکی درد داغ دیده گان را التیام دهد همین اعدام است و شاید حتی کم هم به نظر برسد
این کتاب اثری بود که فارق از جرمی که اون فرد انجام داده سعی داشت این مفهوم به خواننده القا کنه که فردی که در بند قرار گرفته و جنایتی را مرتکب شده هم حق تجربه زندگی و فرصت دوباره و داره. هرچند عقیده شخصی من اینه که هر فرد جنایتکاری این نگاه گل و بلبل و به زندگی نداره که توجهش به مهربونی آدمها باشه و دنبال دیدن خورشید باشه و اون نگاه شاعرانه را داشته باشه. البته شاید در اون زمان که ویکتور هوگو این کتاب کوتاه نوشت مشکل زمانهاش بوده ولی دغدغه امروز ما نیست. ارزش یک بار گوش کردن و داشت. البته گوینده بسیار خوبی هم داشت. ممنونم. 🌹
راستش خیلی متن و جملات و روال داستان برام جذابیت و هیجان دنبال کردن نداشت. خیلی خوشم نیومد و جذبم نکرد. شاید دیدگاه مشترکی با شخصیت داستان نداشتم که با او همراه و هم نظر باشم. تنها بخشی رو که به نظرم به واقعیت نزدیک بود واکنشهای حاضرین در دادگاه و سرک کشیدنهای همیشگی اطرافیان بود. ولی باز هم نمیتونستم درک کنم که از تلخی سرنوشت انسانها به هر دلیلی که باشه به دنبال هیجان و... باشم. چیزی از این داستان برای خودم نیاموختم. این طور حسی دارم.
اصل مطلب، فقط نگاه کردن به اعدامی و انزجار مردم نیس، این قضاوت قاضی بود که باعث شده بود داستان اتفاق بیفته، وقتی یه نفر که همه قبولش دارن اعلام قطعی میکنه که شخصی گناهکاره، ب خودی خود تخم تنفر نسبت ب مجرم تو دل بقیه کاشته میشه، مگه قانون رو کی نوشته؟! خوده ما
پس رحم و مروت آدما کجا رفته؟!
قسمت اخرش که ترجیح میداد اعدام بشه تا اینکه تا ابد تو زندان باشه از نظر عدهای جالبه ولی ب شدت تاسف برانگیزه، اون نباید امیدشو از دست میداد و تسلیم مرگ میشد هر چند حکم قاضی هم با رای محکوم، یکی بود
پس رحم و مروت آدما کجا رفته؟!
قسمت اخرش که ترجیح میداد اعدام بشه تا اینکه تا ابد تو زندان باشه از نظر عدهای جالبه ولی ب شدت تاسف برانگیزه، اون نباید امیدشو از دست میداد و تسلیم مرگ میشد هر چند حکم قاضی هم با رای محکوم، یکی بود
توصیف برام سخته بگم چه حسی دارم نمیدونم چی بگم ولی تنها چیزی که بدونم اینه که اعدام حکمی غیر انسانی و به گونهای پاداشی است برای مجازات شونده بهترین راه برای چنین مجرمانی شبیه سازی صحنه قتل برای خودشون هست بایک فرق که این شبیه سازی چند بار اتفاق بیفته تا مجرم واقعا بفهمه چه کاری کرده و دیگر به ذهنش هم خطور نکنه که مرتکب قتل بشه البته سخنم به دور از قتلهای غیر عمدی و جایز قتل هشت درباره داستان بخوام بگم مجذوب توصیف نویسنده از صحنه وحال و هوای ماجرا شدم گویی خود نویسنده محکوم به قتل بوده
چه قدرت قلمی.. واقعا بی دلیل نبوده که ویکتور هوگو انقدر اسمش درصدرهست.. لذت بردم وتوصیف فضای داستان به گونهای بود که خودم رو دراونجا حس کردم.. و بااینکه فرهنگها مخالفه.. چقدر توصیف حس وحال اعدامی وحالی که ازدیدن نورخورشید وگل و تماشای عکس العمل آدمها... قوی بود که من خودم روجای اون شخص حس میکردم.. کاری به اینکه مجرم بودیانه ندارم.. چون داستان کوتاه اغلب پایان بازداره... وخواننده دستش بازه درنتیجه گیری.. متاسفانه یاخوشبختانه.. ممنونم از گوینده خوبمون آقای عمرانی وتیم کتابراه ونشر ماه آوا
مثل همیشه، حسی که آقای ویکتور هوگو با نوشته هایش به خواننده یا شنونده منتقل میکند، بسیار زیبا و واقعی و شامل ریزترین نکات آن موقعیت است. یعنی آدم میتواند به خوبی آن شخصیت داستان که مردی محکوم به اعدام بود را درک کند و بتواند خودش را به جای او قرار دهد و دردها و افکاری که او را محاصره کردهاند را احساس کند.
یکی دیگر از مزیتهای این کتاب، پیامهایی اجتماعی است که در پشت داستان نهفته است و میتواند هر انسانی را به اندیشه وادارد.
بنظر من خوب بود و پیشنهاد میکنم.
یکی دیگر از مزیتهای این کتاب، پیامهایی اجتماعی است که در پشت داستان نهفته است و میتواند هر انسانی را به اندیشه وادارد.
بنظر من خوب بود و پیشنهاد میکنم.
به نام خدا به عنوان کسی که در رشته حقوق تحصیل میکنه میگم امیدوارم زمانیکه یک قاضی برای حکم نهایی دست به قلم میشه یک لحظه چنین چیزی رو متصور بشه و خودش رو جای اون شخص بذاره و بعد حکم رو بگه آیا واقعا ما در حدی هستیم که بتونیم زندگیی موجود زنده یک انسان رو ساقط کنیم یا نه آیا اون مجرم در اون لحظه از بیشتر همه قدر زندگی رو نمیدونه؟ بنظر من انسانهای عادی خطرناک تر میتونن باشن تا این مجرم که الا تازه زیباییهای زندگی رو فهمیده ولی اونا هنوز میتونن اشتباه کننن.
واقعا هدف از انتشار چنین دست کتابهای داستانی توسط نویسندگان بزرگ چیه که نه سر دارند و نه ته؟ درست مثل برگ باد گابریل گارسیا مارکزنه مطلبی رو به آدم اضافه میکنند که حالت پند و آموزه داشته باشه نه شور و هیجان داستانی نه بیان علت و معلولی وقایعی چیزی، همینجوری با سر هم کردن چنتا جملهی ادبی و استفاده از تعدادی استعاره و تشبیهات کتاب هاشونو منتشر کردن، که به گمونم چنین اندیشهای رو تداعی میکنه که بیشتر سودای شهرت یا کمبود بودجه داشتند تا خلق اثری شگفت انگیز و جاودانه
خیلی کوتاه میگویم که اگر این کتاب صوتی فوق العاده را کسی گوش نکرده عمرش فنا شده است، یک کتاب صوتی با صداگذاری عالی و شخصیت داستانی فوق العاده که انسان را در لحظه لحظه اتفاقات داستان با خود همراه میکند و انسان را مجبور میکند تا تمام لحظات شخصیت اصلی داستان را در ذهن خود تصور کند و از آن گذشته انسان را به جایی میرساند که حتی احساسات شخصیت اصلی داستان را درک و حتی تجربه میکند، این کتاب صوتی فوقالعاده را از دست ندهید و حتما گوش کنید و مطمئن باشید که پشیمان نمیشوید.
جزییات خارق العادهای در یک داستان کوتاه توسط نویسنده جا داده شده، لحظاتی از زندگی یک فرد اعدامی که تا قبل از شنیدن حکم خودش و امیدی که به زندگی داره حتی به نور کم خورشید هم علاقه منو میشه ولی زمانی که حکم اعدام خودش رو میشنوه دیگ هیچ چیزی براش اهمیت نداره.
شخصی که داستان رو گوش میده یا میخونه احتمال بالا با مجرم همدردی میکنه و برای اون فرد دلسوزی میکنه.
درست یا غلط مجرم شخصی رو کشته و زندگی یک شخص دیگه رو گرفته، به امید روزی که همه چیز بهتر بشه ♡.
شخصی که داستان رو گوش میده یا میخونه احتمال بالا با مجرم همدردی میکنه و برای اون فرد دلسوزی میکنه.
درست یا غلط مجرم شخصی رو کشته و زندگی یک شخص دیگه رو گرفته، به امید روزی که همه چیز بهتر بشه ♡.
اهمیت کتاب تجربه مواجهه یک محکوم با برخی واقعیات قضائیست که برای سایرین تجربه نشده و قابل فهم و ملموس نیست. لذا تجارب استفاده از لذایذ و زیبائیها که روح را به پرواز درآورده و انسان را غرق شهوات روحانی میسازد در چنین شرایطی (شنیدن خبر محکومیت) کاملا رنگ باخته و در کسری از ثانیه تلویزیون رنگی پلاسما مجهز به آخرین تکنولوژیهای بصری در کسری از ثانیه تبدیل به 14 اینچ سیاه سفید و برفکی خواهد شد. که این مهم به بهترین نحو از ادبیات کتاب صادر میگردد.
این کتاب فقط 20 دقیقه است و تا صفحه 20 را قرائت میکند اما اصل کتاب خیلی بیشتر از ایناست (نزدیک 180 صفحه)، از کجا میتوان نسخه کامل را دریافت کرد؟
یکی از بهترین صداهایی بود که تا به حال شنیده بودم و مخاطب را درگیر احساسات میکرد، واقعا عالی بود و تبریک میگم بهتون بابت تولید این کتاب صوتی عالی
متاسفانه خیلی گشتم تا نسخه کامل این کتاب صوتی رو پیدا کنم اما نه در کتابراه و نه در مرجع اصلی این کتاب با صدای آقای عمرانی کامل نیست ایکاش کاملش را هم قرار بدهید ایکاش
یکی از بهترین صداهایی بود که تا به حال شنیده بودم و مخاطب را درگیر احساسات میکرد، واقعا عالی بود و تبریک میگم بهتون بابت تولید این کتاب صوتی عالی
متاسفانه خیلی گشتم تا نسخه کامل این کتاب صوتی رو پیدا کنم اما نه در کتابراه و نه در مرجع اصلی این کتاب با صدای آقای عمرانی کامل نیست ایکاش کاملش را هم قرار بدهید ایکاش
با این که داستان کوتاهی بود ولی خیلی تاثیر گذار بود یه جورایی انگار نویسنده میخواسته همه ما برای چند لحظه خودمون رو جای آدمایی قرار بدیم که به اعدام محکوم میشن که بفهمیم چطور توی یه لحظه همه چیز براشون تو دنیا رنگ میبازه. شاید دلیل اینکه نویسنده هیچ اشارهای به جرم مجرم نکرده این باشه که میخواسته خواننده بدون قضاوت کردن مجرم و بدون اینکه هیچ حس خوب یا بدی نسبت به فرد مجرم داشته باشه فقط احساس اون رو درک کنه
توصیه میکنم بشنوید.... می تونم بگم هوگو با یه دید روانشناسانه به یک محکوم به اعدام نگاه کرده، فردی محکوم که درون خودش جنگی طاقت فرسا رو تحمل میکنه از طرفی فشارهایی که از طرف قضات و هیات منصفه و همینطور از طرف مردم با زاویه دید کاملا" کینه توزانه وارد میشه... اینها میتونه از اعدام به مراتب سهمگین تر باشه (البته این قضاوت هم در نوع خودش خیلی احساساتی محسوب میشه) ولی در یه چالش جدید در رابطه با اعدام و اعدامی واردمون میکنه.
کتاب تکان دهندهای که با قلم هنرمندانهی ویکتور هوگو، مارو همراه میکنه با آخرین روزها و آخرین ساعات و دقایق یک محکوم به اعدام؛ به لحاظ نثر، روانشناسانه بودن و پرداختن به درونیات فرد محکوم عالی. نکتهی جالبی که خود ویکتور هوگو هم تو مقدمه روش تاکید میکنه بی نام و نشان بودن و میشه گفت فراگیر بودن این شخصیته، ای کاش هرکس که قرار بود زندگی فرد دیگری رو قضاوت کنه این کتاب رو میخوند، و حتی تو دانشکده حقوق جزو واحدهای درسی میبود!
چرا مردم از دیدن بدبختی یک عده خوشحال میشن
بدبختی مردم چه نفعی به اونا میرسونه