نقد، بررسی و نظرات کتاب اتوبوس قرمز - گل چهره مرادی باستانی
3.8
273 رای
مرتبسازی: پیشفرض
maniya
۱۴۰۳/۲/۳۱
00
داستان اول در مورد زن سیاه پوست بود که در مورد بیعدالتی و تفاوت گذاشتن بین سیاه پوستها و سفیدها بود آنها دیگر زیادهروی کرده بودند و (رزا) با ندادن صندلیاش به مرد سفید جریمه شد و این حرکت او آغازی برای همه شد تا اعتراض کنند و انقلابی شکل گرفت تا این قوانین چرک را لغو کند. داستان سال خبیثه در مورد اتفاقهایی بود که در اتوبوس رخ میداد و مرد هر یک از مسافران را توصیف میکرد که چه کار میکنند. داستان دلهره نیز در مورد زنی بود که در اتوبوس نگران بود زیرا زمستان و جاده لغزنده بود مقصد دور و راننده باید از دره عبور میکرد؛ در شب در تاریکی فکر میکرد که ممکن است اتوبوس چپ کند. داستان گنه نیز در مورد دختر بچهای بود که داخل اتوبوس شده بود موقع نشستن پایش به کف نمیرسید موقع ایستادن دستش به میله و موقع کشیدن کارت دستش به دستگاه نمیرسید. داستان سُم نیز در مورد بیماری بود که در اتوبوس برای کناریاش دلیل خوردن آرامبخش را تعریف میکرد اینکه دچار توهمات ترسناکی شده است. داستان آشنا نیز در مورد دختری بود که دوست قدیمیاش را در اتوبوس دید. داستان ایستگاه آخر نیز در مورد پیرمردی بود که در گذشته راننده اتوبوس بود اما عاقبت آلزایمر گرفت و بازنشسته شد. داستان آخر یعنی اتوبوس قرمز در مورد دختری نابینایی بود که با مادرش در داخل اتوبوس نشسته بود او با صداها و قدرت تجسم گراییاش دنیای اطراف را میدید. بیشتر این داستانها در فصل زمستان اتفاق افتاده بود.
با سلام کتاب اتوبوس قرمز که اسم آن از داستان آخر برگرفته شده در مجموع خوب بود و برای نویسندگان تازه کار مشوق خوبی برای ادامه فعالیت می باشد. کتاب دارای متن پیش درآمد عالی بود که لذت بردم از آن، اما هیچ کدام از داستان ها در خصوص موضوع کمک خیرخواهانه که در پیش درآمد به آن پرداخته شده بود اشاره ای نداشتند. به جز دو داستان (سم و اتوبوس قرمز) به رنگ اتوبوس ها اشاره ای نشده. چون اسم داستان اتوبوس قرمز هست انتظار می رفت رنگ اتوبوس ها ذکر می شد در غیر این صورت برای هم پوشانی کلیه داستان ها بهتر بود اسم داستان اتوبوس انتخاب می شدبدون ذکر رنگ. داستان رزاپارکس که در فضایی غیر از ایران اتفاق افتاده، مشخص نبود ترجمه است یا صرفا تخیل نویسنده بر اساس واقعیت. همچنین یک پرش ناگهانی از کودکی به جوانی و متاهلی داشت که کمی گیج کننده بود. داستان سال خبیسه بیشتر به تکرار و روزمرگی می پرداخت و اتفاق خاصی نداشت. در داستان دلهره گاهی لحن داستان عامیانه می شد و گاه رسمی که یک وحدت رویه در این زمینه نیاز داشت. در داستان گنه اول که داستان در جای نامناسب ناتمام ماند و دوم ارتباط اسم داستان را با متن متوجه نشدم که کاش در زیرنویس معنی آن نوشته می شد. در داستان اتوبوس قرمز نوشته این اتوبوس تا خانه ما یک ساعت است! باید می نوشت مسافتی که این اتوبوس از مبدا تا خانه ما طی می کند یک ساعت طول می کشد. در داستان ایستگاه آخر بر عکس بقیه داستان ها که از دید مسافر نوشته شده از زبان راننده به آن پرداخته شد که چون تک داستان بود بهتر بود جزئی تر به دیدگاه یک راننده می پرداخت. ایستگاه آخر طبق نظر این راننده یعنی سرای سالمندان اما متن به وضوح آن را بیان نمی کند. در داستان آشنا لحن راوی و دوستش بهتر بود به یک شکل نباشد.
مجموعه داستانهای کوتاهی که اکثرا اشاره به مسائل اجتماعی دارد. تقریبا همهی آنها قشنگ هستند. اما من داستان سم را که کمی ترسناک بود، بیشتر دوست داشتم. اتوبوس یک وسیلهی حمل و نقل عمومی است و در آن روزانه آدمهای مختلفی میآیند و میروند و میتوان با انواع متفاوتی از آنها آشنا شد. اتفاقات گوناگونی ممکن است پیش بیاید. دیدن آشنایان، بحث و دعوا، گره از کار کسی باز کردن و... اغلب داستانها هم به نوعی با اتوبوس ارتباط داشتند یا در اتوبوس اتفاق میفتادند. بنابراین انتخاب اسم هم هوشمندانه بودهاست.
عالی بود افرادی که میخواید این کتاب رو بخونید و در موردش میخواید اطلاع داشته باشید این کتاب چند داستان کوتاه داره که همهی اونها هم داخل اتوبوس اتفاق میفته من به شخصه از اولین داستانش که بر اثر واقعیت هم بود خیلی خوشم اومد خانومی رنگین پوست که با پا نشدن از جاش و ندادن صندلیش به یه سفید پوست فرهنگ تفاوت بین سیاه پوستها و سفید پوستها رو برداشت بقیه داستان هاشَم قشنگ بود واقعاً، مخصوصا بخش داستان سُم ش به هر حال بخونید پیشنهاد میکنم
با تشکر از کتابراه
به نظر من شبیه داستانهای کوتاهی ستون از صفحه سرگرمی روزنامه س
به هر حال یک مجموعه گرداوری شده و یک نویسنده واحد هم نداره...
یکی از داستانها هم گاه محاورهای بود و گاه رسمی...
مجموعا یکی دو داستان فقط جالب بود.
و با اولین داستانی که خوندم فکر میکردم بقیه داستانها هم به همون سبک و مربوط به انسانهای تاثیرگذار جامعه باشن که نبود...
در کل به عنوان سرگرمی و برای پر کردنی تایم کوتاه انتظار روزانه بد نیست.
به نظر من شبیه داستانهای کوتاهی ستون از صفحه سرگرمی روزنامه س
به هر حال یک مجموعه گرداوری شده و یک نویسنده واحد هم نداره...
یکی از داستانها هم گاه محاورهای بود و گاه رسمی...
مجموعا یکی دو داستان فقط جالب بود.
و با اولین داستانی که خوندم فکر میکردم بقیه داستانها هم به همون سبک و مربوط به انسانهای تاثیرگذار جامعه باشن که نبود...
در کل به عنوان سرگرمی و برای پر کردنی تایم کوتاه انتظار روزانه بد نیست.
داستانهایی تقریبا کوتاه که توی مکانی واقع در اتوبوس در مجموعهای بنام اتوبوس قرمز گرد آوری شده بود. نویسندهها با سبکها و تواناییهای مختلف قصهها رو نوشته بودن. این موضوع که اتوبوس میتواند منشأقصههای متفاوتی بشود جالب بود و رنگ قرمز که منشأ عشق و قدرت و زندگیست پسوندی بود که یک انسان نابینا و پر از احساس از یک اتوبوس توصیف کرده بود. با سپاس از کتابراه عزیز، مطالعه این قصهها رو توصیه میکنم.
درود و سپاس از کتابراه عزیز داستانهای کوتاه که هیچکدوم به جز داستان اول که واقعی بود و آقا رحمان پایانی نداشت و کلا فقط به اتوبوس پرداخته بود، برای من وقت تلف کردن بود چون با مقدمه زیبایی که داشت انتظار بیشتری می رفت اما با همه این احوال من برای نویسندگان تازه نفس که قلم به دست گرفتند آرزو می کنم بیشتر و شیواتر و شیرین تر بنویسند
ففط داستان اولش خوب بود و جالب ولی داستانهای بعذی جذاب نبود و حتی بعضی از داستانها نیمه تمام، تمام شدند ولی در کل از خوندن این کتاب پشیمون نیستم چون اولا ۹۶ صفحه وقت زیادی نمیگیره دوما برای زمانهایی که حوصله سر میره خوب بود. اما با این حال شمایی که اومدی نظرات رو بخونی و دو دلی که کتاب رو بخونی یا نه! من پیشنهاد نمیکنم؛) 🙏🏻