نقد، بررسی و نظرات کتاب مردی از جنس باران - سهیلا سپهری
مرتبسازی: پیشفرض
بدترین کتابها رو هم تا انتها میخونم، یعنی خودم رو ملزم به خوندن میکنم، اما این کتاب انقدر انرژی منفی به من داد که نیمه کاره رها کردم، هر دو صفحه یکبار شخصیتهای داستان عوض میشد، در یک کتاب سیصد چهارصد صفحهای خلق اینهمه شخصیت بسیار کار کودکانهای هست، از خدیجه و راضیه و رضا و هادی و نسیم و شمس گرفته تا محمد و مریم و میثم و سارا و احمد و عاطفه و مهسا و حسین و محمدی و راد و دهها نفر افراد دیگهای که در ادامه کتاب هستن، واقعا برای من عجیب بود اینکه هر اتفاقی بدون در نظر گرفتن زمان توی این چند صد صفحه گنجونده شده بود از بمب گذاری حرم امام رضا گرفته تا شکنجه ساواک و جنگ و خوزستان و جبهه و راهیان نور و خلاصه هر اونچه که در کلمه نمیگنجه، قلم نویسنده ساده و تواناست اما ذهنش متاسفانه بسیار شلخته و نا بسامان
و باز هم اطلاعات پزشکی اشتباه. وقتی خودتون آزمایش میدید، آزمایشگاه، آزمایش رو بدون اجازه و حضور بیمار، باز نمیکنه و به کسی نمیده. بیمار باید تصمیم بگیره، میخواد بازش کنه یا پیش چه دکتری بره. گاهی بیمارستان هم پذیرش بشین، همراهتون باید تحویل بگیره. دکتر چطور خودسرانه آزمایش رو بررسی کرده؟ به فرض هم بررسی کرده، به خود مسیول میگفت که اگر اومد، بگین بیاد اتاق من تا حرف بزنم. این از همون مواردی بود که باعث میشد اتفاقات رو بیهوده بدونی.
رضا شبیه دخترهای لوس و کم سن بود تا یه مرد عاقل و بالغ. باید رفتارهاشون طوری باشه که حس کنی مرده. اگر زن بود، اتفاقی برای داستان نمیافتاد.
متن یکپارچه نبود. فعل چند جمله آخر بود و جملهی بعدی اول جمله. دیالوگها عامیانه بودن اما فعلشون، کتابی.
رمانه و چندین فصل راجع به رضا و خانوادش اما بعدش شخصیتهای زیادی اضافه میشن و هر کدوم داستانی جداگانه دارن.