نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی کمربند صاعقه - پرویز دوایی
3.8
216 رای
مرتبسازی: پیشفرض
سما جعفری
۱۴۰۳/۰۹/۱۲
00
داستان راجع به پسر نوجوانیست که از خواهرش میخواهد تا یک کمربند خاص با طرح صاعقه برایش درست کند. وقتی کمربند را میبندد، به دنیای خیالات خود میرود و ماجراهای جالبی را تصور میکند. قلم نویسنده واقعا قابل تحسین است. صدای گوینده بسیار زیبا و رساست و قدرت اجرای ایشان بینظیر. فقط به نظرم چون شخصیت راوی قصه جوانتر بود، شاید بهتر میشد اگر کسی با سن کمتر و صدای مناسبتر برای این نقش انتخاب میشد. اما با این حال ایشان عالی اجرا کردند. خصوصا فراز و فرودهای صدایشان هیجان خوبی به قصه میداد. عنوان کتاب و تصویر پسزمینه ولی کلا بعث میشود خواننده تصور کند با نوعی داستان متفاوت روبروست.
داستان جالبی بود انگاری داستان منو برادرم بود یاد آتیش سوزوندنهای بچگی مون افتادم که این نشون دهندهی قلم خوب نویسنده ست که تونسته این احساس رو در مخاطبش زنده کنه فقط اسم داستان رو دوست ندارم باعث شده مخاطب نتونه قبل اینکه کتاب رو بخونه یه پیش زمینهای تو ذهنش داشته باشه من اول با دیدن اسم کتاب فکر کردم راجع به صاعقه و ویرانیهایی که ببار میاره نویسنده داستانی نوشته یا شاید کسی از برخورد صاعقه کشته شده!!! اصلا توقع نداشته راجع به پسربچهای رویاپرداز باشه به هرحال خوب بود صدای راوی هم که عااالی ممنون از کتابراه
داستان پسرکی کوچک که از خواهرش میخواهد برای او کمربندی با نقش صاعقه درست کند که اسم داستان نیز برگرفته از همین خواستهی کودک است. کمربندی که او را به اوج خیال پردازیهای خود میبرد و در ذهن خود با تلفیق تخیل و واقعیت انچه در صندوق خانه میبیند لحظاتی چند خود را انچنان میابد که ارزو و میلش را دارد. کوتاهی لحظات شیرین عمر و زندگی که با صدای واقعیت به پایان میرسد. صدا گذاری و فضا سازی و استعارههای بکار برده شده همراه با توصیفات شنیدن داستان را دو چندان لذت بخش میسازد.
کوتاه، سرگرم کننده، و سرشار از استعارههای جالب. خاطرات پسر بچه ایکه برای اولین بار به آرزویی که داشته رسیده ولی فرصت بسیار کوتاهی دارد که اکامیاب باشد. شاید همین کمبود وقت نشانه کوتاه بودن آرزو یا خود زندگی باشد، که پرویز خان دوایی با جملات ساده و طولانی که سبک مخصوص خودش هست مارا بیاد خاطرات دوره کودکی و نو جوانی میاندازد! صدای گرم جناب میلاد را قبلا هم شنیده بودم، ولی برای این داستان ایکاش از صدای یک نو جوان استفاده میشد.
داستان قشنگی بود. رویا پردازی کودکانه از داشتن کمربندی جادویی و تلفیق رویا و واقعیت از تجسم صندوق خانه و داستان شیخ صنعان و دختر ترسا هم جالب بود. حتی تخیل از داستانهای سینما و سالن و بازارچه و عید و داستانهای شنیده شده از مادربزرگها و بعد با صدایی به حال برگشتن و خداحافظی از رویاها. راستی که کودکی و رویابافی هایش چقدر شیرین و دلنشین بود. باید خودت این رویا پردازیها و خیالبافیها را کرده باشی تا داستان برایت جداب و شنیدنی شود.
توصیفات جالبی بود از حس و حال یه نوجوان و میلش به خاص بودن
این دوستانی که میگین از یک دو سه میترسین
چه تصوری ازش تو ذهنتون میاد که میترسین؟
به نظرم مثل صدای یه موجود فضایی که از ماه با ما حرف میزنه خیلی خیال انگیز و جالب!
با ادمای معمولی از ماه که صداشون اینجوری پخش میشه
هر تصور و ترس غیر منطقی که دارین برین تو دلش! صورت مسئله رو پاک نکنید فرار نکنید ازش
این دوستانی که میگین از یک دو سه میترسین
چه تصوری ازش تو ذهنتون میاد که میترسین؟
به نظرم مثل صدای یه موجود فضایی که از ماه با ما حرف میزنه خیلی خیال انگیز و جالب!
با ادمای معمولی از ماه که صداشون اینجوری پخش میشه
هر تصور و ترس غیر منطقی که دارین برین تو دلش! صورت مسئله رو پاک نکنید فرار نکنید ازش
توصیف حس و حال یه پسر بچه که فکر میکنه میتونه با ابر قدرت بودن دنیا رو از ظلم و ستم پاک کنه، هم خوبه هم بد، خوبه چون روحیهی مبارزه طلبی شو قوی میکنه، بده چون سنش که بالاتر رفت متوجه میشه ابر قدرتا آدمای سیاس هر کشورن که برای منفعت مردمشون کاری انجام نمیدن، این باعث سرخوردگی میشه چون نتونسته ابرقهرمان بشه و تبدیل میشه به یه ادم عقدهای و افسرده
جلد کتاب و نام داستان با خود داستان همخونی نداشت کلا جلد کتابی آدم رو از اصل داستان پرت میکرد
پسری که میپنداشت با تقلید کردن از ظاهر هنر پیشه خودشم بتونه مثل هنرپیشهها باشه و بعد از پیدا کردن لباس و شلوتر و کفش دنبال کمر بند بود و... خیال بافی میکرد
متاسفانه اصلا با داستان ارتباط برقرار نکردم
پسری که میپنداشت با تقلید کردن از ظاهر هنر پیشه خودشم بتونه مثل هنرپیشهها باشه و بعد از پیدا کردن لباس و شلوتر و کفش دنبال کمر بند بود و... خیال بافی میکرد
متاسفانه اصلا با داستان ارتباط برقرار نکردم
داستان روایت سادگی و شر و شور دوران کودکانه است که با کوچکترین چیزها بینهایت خوشحال و ذوق زده میشویم. احساسات پاک و زلال کودکانه و شر و شور دوران نوجوانی ست. همه دوست داشتند قهرمان فیلم ها باشند و این با یک تیکه پارچه برای شنل یاکلاه و. میسر میگشت . یاد آن روزگاران بخیر. ممنونم از کتابراه
کتاب خوبی بود، تخیلات وافکار بچگانهای که همهی ما روزی باتمام وجود احساسش میکردیم را با جزئیات کامل بیان کرده ولی ایرادی که به این نوشته میتوان گرفت اینکه ادبیات گفتاری از زبان یک پسربچهی ۱۱ساله نبود بلکه تصور میشد نویسندهای بسیار چیره دست سعی میکند به زبان یک کودک حرف بزند.