نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی سوار - روبرت صافاریان
3.9
442 رای
مرتبسازی: پیشفرض
به نام خدا داستانی کوتاه اما اینبار کمی متفاوت با چاشنی و عطر زندگی با شروع نامعلوم منقطع و از هم گسیخته که هرچه جلوتر میرود تکههای پازل به هم نزدیک تر میشوند در ابتدا اصلا معلوم نیست که این چیست جنگ است یا نزاع یا هرچیز دیگری که اول از کشته شدن همراهان و هم قطاران خود سخن میگوید اما کمی اگر تامل کنیم متوجه میشویم که آن چه همراهانش را کشته همان جانوریست که اگنون سوار برآنست جانوری که نمیداند چیست و چه موجودیست و البته اسب سبز رنگ هم فکر نکنم باشپ پس چیست؟ این چه حیاتیست که بدون متابولیسم همچنان به حرکت ادامه میدهد آنهم طبق گفتهی داستان با سرعتی سرسام آور و اما نه شاید اینها همهاش بهانه است! برای فهمیدن اصل منظور و نیت نویسنده شاید آن موجود سبز خیال خود اوست که در حال فرار از همه چیزست از جنگ از خانه. فرزند و زن و کار و زندگی که در ابتدا این برایش قابل درک نبود و حتی برای خوانندگان نیز قابل درک نبود ولیکن هرچه به پایان موصوع نزدیک تر میشد شفاف تر میشد و مانند خود جانور به همه چیز بی اهمیت تر میشد چنانچه که در آخرین کلمات دیگر هیچ چیز برایش اهمیت نداشت و فقط و فقط این حرکت ابدی و نامتناهی به او خلسهای عمیق و آرامشی بی پایان میداد! اما باز هم در شگفتیه داستان ماندم و نفهمیدم چه بود اما شاید هدف همین بود و فقط کمی حس کنم
داستان مردی که سوار بر جانوری شده که نمیدونه اسبه یا پلنگ یا چی؟ اول از جانور چندشش میشده اما به مرور زمان بهش عادت میکنه. جانور مدام با سرعت در حال حرکته و از جنگلها و صحراها میگذره از فصلها و روزها و شبها عبور میکنه. بنظر من جانور و مرد سوار بر اون نشان دهنده عمر و زندگی ما هستن و گذرعمر رو نشون میدن. اینکه مرد در ابتدا از جانور چندشش میشده اما با گذر زمان بهش عادت میکنه نشان دهنده خصلت انسان هاست که به شرایط و محیط عادت میکنن. اینکه در ابتدا مرد مدام میترسیده که از جانور بیوفته ولی به مرور زمان و با کسب اعتمادبنفس دیگه هراسی از افتادن نداشته نشان دهنده نقش اعتماد بنفس تو زندگیمون و مسیرخرکت در جهت اهدافمون هست. اینکه مرد در ابتدا مدام به خانواده و همرزمانش فکر میکرده اما با گذشت زمان براش محو و کمرنگ میشن و تبدیل میشن به خاطراتی دور و حتی بجایی میرسه که دیگه براش مهم نیستن. همه ما اشخاص و مسائلی رو تو زندگیمون داریم که به مرور همین احساس رو بهشون پیدا میکنیم. اما چرا نویسنده مرد رو سوار بر موجودی چندش اور به تصویر کشیده؟ چرا خانواده و فرزندان و همرزمانش با گذشت زمان براش بی ارزش شدن و فراموششون کرده؟ چرا نرد به زندگی پوچ روی جانور خو گرفته و تلاشی برای تغییر وضعیتش نکرده؟ احساسات منفی کینه و کدورت افکار منفی همون جانور چندشی هستن که مارو از عزیزانمون دور میکنن و بجای اینکه مارو در مسیر رشد و تعالی پیش ببرن به سمت تباهی میکشونن. داستان کوتاه و بسیار پر معنی و مفهومی بود و ذهن رو با چراهای زیادی روبه رو میکرد. اسم کتاب هم برگرفته از وضعیت مرد سوار هست و با محتوای داستان در ارتباطه.
منظور از موجود سبز رنگ دنیای ماست که ما سوار بر سرنوشت خویش هستیم اگر دقت کنید این داستان راجب سربازی بود که بعد از جنگ سوار موجود سبز رنگی میشه و منتظره اون موجود سبز رنگ که تقریبا شبیه اسبه اونو پیش خانواده و دیارش ببره اگر دقت کرده باشید این سرباز خودش رو به دست این موجود اسب مانند سپرد و منتظر یه اتفاق بود مثل کسایی که منتظرن یه اتفاقی تا زندگیشون تغییر کنه یا الکی به چیزی برسن نکتهای که داستان خیلی منو به وجد اورد این بود که در پایان این سرباز تمام هدفها وارزوهاش رو فراموش میکنه و عین یه موجود بی ارزش روی این اسب زندگی میکنه درست مثل ادم هایب که هیچ ثمرهای در اجتماع ندارن و از نظر دیگران بی ارزش هستند و به حاشیه میرن و اما پیام: پیام این داستان هم خیلی واضح و اخلاقی بود سرباز میتونست به جایی که خودش رو به اسب بسپاره خودش رو رها میکرد و با رنج و سختی به دیار وخانوادهاش میرسید پس اگه ما هم هدفی یا آرزویی داشتیم میتونیم به جای خیال پردازی و منتظر بودن یک اتفاق شگفت انگیز تلاش کنیم و با سختی و اراده بهش برسیم
در کتاب صوتی سوار از روبرت صافاریان، یاد سه اصل زندگی، عشق و احترام و امنیت، می افتید. جایی که احساس امنیت کنید دیگر برایت مهم نیست که خودت و باورهایتان و تک تک افراد اطرافتان چه کسی هستند. حیوان بود یا نبود، واقعی بود یا نبود، فقط آرام بود و محترم، امن بود و ایمن. سوار روبرت صافاریان، با صدای خوبی گویندگی شده است و احساس آرامش بهتون می دهد. سوار روبرت صافاریان از سبک رئال نمی توان گفت که برخوردار است گویی سوررئال است و شاید سیال ذهن است. مخاطب را درگیر می کند اما منطق روایت را هنوز طی نمی کند. مخاطبش را برای رسیدن به هدفش نمی شود گفت که درگیر می کند چراکه تا بخواهید تصمیم بگیرید که خواندن را ادامه میدهید یا نه کتاب داستانش را تمام می کند.
در این داستان، سربازی که همرزمانش کشته شدهاند، خود را در کنار جانوری مییابد که نمیداند چیست، اما بسیار چندشآور و عجیب است. به مرور زمان، با اینکه هنوز هویت آن موجود عجیب برای مرد مجهول است، اما به او خو میگیرد و انگار با او یکی میشود. زمانش را با او میگذراند و با او به هر مکانی میرود. دیگر از یادآوری و انتظار خانواده و دوستانش دست میکشد و با او رو به جلو حرکت میکند. تصاویری که این داستان در ذهن ایجاد میکند، جاذبهی خاصی ندارد و اکثر کلمات آن یادآور چیزهای چندشآور، متعفن و کریه است. اما به طور کلی قابل قبول است.
فرقی نمیکنه اسب، قاطر، ماشین، هواپیما، منظور از کتاب عبور از عمره، ما در این سن غذاها و سبزیجاتی رو میخوریم که در کودکی نمیخوردیم، خیلی از کارهایی که الان انجام میدیم در سنین پایین تر چندشمون میشد و از انجامش بر حذر بودیم اما به مرور زمان طرز فکر ما تغییر کرد، ابتدا خودمون مهم بودیم ولی بعدها عزیزانی هم واسمون مهم شدن، یهو هم به دلایل مختلف مث نادیده گرفتن شدن، کمبودها و خلاها بوجود اومدن، بدبختی اینجاست که ما به این خلاها هم عادت میکنیم حتی به رنج کشیدن از این خلاها هم عادت میکنیم، کلا ما ادم عادت کردنیم
مفهوم و پیام داستان خوب بود..... زندگی اسب نیست اما شبیه اسب که میچسبی بهش و نمیتونی ولش کنی،،،،،، گذشته و اینده و دلمشغولی و غمها و غصهها و خاطرات و لذتهای کوتاه و تنهایی و همه چی خلاصه......... تاخت میری و پایان راه دیگ همه چی عادی میش و دیگ هیچی برات مهم نیس شاید منظور بعد مرگ،،،،،، این هم دوندگی و اخرش انگار همه چیز توهم 😊😊😊😊 زندگی اسب لجز سبز مضخرفه 😂😂😂 البته یکم خسته کننده بود،،،،،، اوایل دوران کودکی بعد جوانی بعد پیری بعد مرگ و دیگر،،،،،،، ما نگاه ما هیچ 🙂🙂🙂🙂،،،،، ممنون کتابرااااه
از این داستان برداشتهای مختلفی میشه کرد، برداشت اول من مرگ بود که باعث میشه همه تعلقات دنیایی رو از دست بدیم و رها بشیم، برداشت دوم من این بود که منظور از اون جانور یه برهه خاص از زندگیه که به ناچار ادم رو تو شرایط سخت قرار میده، اوایل مقاومت میکنی، فکر و خیال میکنی و با خودت کلنجار میری، ولی یواش یواش تسلیم میشی، همهی اون چیزایی که برات ناممکن بوده برات عادی و دلچسب میشه و این اصلا خوب نیست، به نظر من باید تو این جور شرایط از جانور پیاده بشی، هرچند که زخم برداری....
این کتابو من قبلا شنیدم ولی متوجه نشدم دوباره بعد از مدتها نشستم و بهش گوش دادم منظور از جانور نفس علایقات شخصی، وابستگیهای دنیوی و حتی قدرت هست که بخاطرش همه چیز و همه کس رو له میکنه اولس کارهایی ک میکنه فکر میکنه اونو به جایی میرسونه و تهشو فکر میکنه و همچنین از خود حیوون اولش اذیت میشه و چندشش میاد ولی بعدا بهش عادت میکنه و به بدیها و چندشیها عادت میکنه و تنها خودش و راحتی خودش مهم میشه درسته پیروی از نفس بهش گرما هم میده توی سرمایی که هیچ کس گرما ندارند. عالی بود فوق العاده
واقعا عالی بود
اولش متوجه نشدم و بعد با کمی تامل فهمیدم
موجود سبز زیست گاه ما دنیایه ماست
همزمان داشت از هوس انسان ایندهی نامفهوم
نیاز به غذایه انسان
نمیدانست به کدام سو میرود که نشان از اینده میدهد که نامفهوم است
بدن لجنشان دادن سختیهای زندگی کم و کاستی بالا و بلندیهای زندگی
اول میترسید و بعدا عادت کرده بود که ما اول از زندگی میترسیم و کم کم به زندگی کردن عادت میکنیم
میگفت قضایه حاجت داشت که وقتی خود را رها کرد
از فشاره نیرومند درون انسان میگوید و...
کتاب عالی بود
اولش متوجه نشدم و بعد با کمی تامل فهمیدم
موجود سبز زیست گاه ما دنیایه ماست
همزمان داشت از هوس انسان ایندهی نامفهوم
نیاز به غذایه انسان
نمیدانست به کدام سو میرود که نشان از اینده میدهد که نامفهوم است
بدن لجنشان دادن سختیهای زندگی کم و کاستی بالا و بلندیهای زندگی
اول میترسید و بعدا عادت کرده بود که ما اول از زندگی میترسیم و کم کم به زندگی کردن عادت میکنیم
میگفت قضایه حاجت داشت که وقتی خود را رها کرد
از فشاره نیرومند درون انسان میگوید و...
کتاب عالی بود
داستان عجیبی بود
جانوری که اختیار تو را از دستت ربوده و هیچ شناختی از آن نداری
با وجود اینکه دلت میخواهد به شرایط قبل برگردی نمیتوانی
روزهای اول جدا شدن از زندگی قبلی همیشه با مقاومت شدید همراه هست ولی بدترین شرایط قابل پذیرش و قبولی هست و بعد از مدتی حتی از حداقل امکانات موجود بهترین استفاده را خواهی کرد و شاید روزی برسد کلا ترجیح دهی گذشته را بدست فراموشی بسپاری و از لحظات حال خود لذت ببری
جانوری که اختیار تو را از دستت ربوده و هیچ شناختی از آن نداری
با وجود اینکه دلت میخواهد به شرایط قبل برگردی نمیتوانی
روزهای اول جدا شدن از زندگی قبلی همیشه با مقاومت شدید همراه هست ولی بدترین شرایط قابل پذیرش و قبولی هست و بعد از مدتی حتی از حداقل امکانات موجود بهترین استفاده را خواهی کرد و شاید روزی برسد کلا ترجیح دهی گذشته را بدست فراموشی بسپاری و از لحظات حال خود لذت ببری
دوستان عزیز!!! این داستان کوتاه بهترین داستانیه که من بعد از صدها داستان کوتاه و بلند شنیده ام. این کتاب باید حداقل ۳ بار گوش داده شود تا آدم بتونه درک کنه که نویسنده میخواهد چه پیامی را به خواننده منتقل کند. کسانی که کتاب را نفهمیدند باید بیشتر مطالعه کنند چون که فهم آن برای کسی که که تازه شروع به کتابخوانی کرده اندکی دشوار و چه بسا فراتر از دشوار، دشوار خواهد بود.
کتاب فوق العاده
ممنون
کتاب فوق العاده
ممنون
اسم ماه آوا که میاد روی کتاب شک نکنید اون کتاب مفید و خواندی هست البته من اول با کتاب ارتباط نگرفتم ولی عمیق که گوش میدادم متوجه میشدم کتاب خیلی مفهومی هست که باید دوسه بار گوش داده بشه به نظرم ارزش گوش کردن رو داره بیشتر توضیح نمیدم تا موضوع و اصل داستان مشخص نباشه برای کسی که اولین بار میخواد گوش کنه و خودش با درک خودش بخونه قطعا جذابتر خواهد بود
عالی بود در داستان اسب رو به دنیا تشبیه شده و سواری ما انسانها هستیم قشنگ چسپیدیم به دنیا گاهی رخدادهای تلخ (که در داستان به جنگ تشبیه شده) پیش میاید ولی باید مثل سواری که (همه کشته شدگان رو فراموش کرد و اهمیتی به آن نداد) ما هم باید بتازیم فقط بیاید به آینده و زندگی پیشرو فکر کردن و لذتی که در آینده برای خود و عزیزانمان در انتظار هست
این داستان کوتاه و چندبار گوش دادم نویسنده به زیبایی بدون مقدمه چینی و حواشی داستان خودشو بیان میکنه جوری که هر کسی نسبت به ذایقه شخصیاش از داستان مظمون میگیره برای من بیشتر از روند زندگی فراموشی و گذشت از آرزوهاش جالب بود ترسی که داشت نذاشت پیش خانوادهاش برگرده. ترس سوار و به یه آدم دیگه تبدیل کرد کسی که بدون مبارزه همه چیزش را باخت.
عدم تغییر مسیر زندگی به خاطر ترس از شکست (ترس از افتادن از روی اسب) انسان رو دچار روزمرگی میکنه و کم کم انسان خودش و ارزش هاش رو فراموش میکنه، از ارزشهای انسانیش دور میشه و تبدیل به یک انسان بی روح میشه که هر روز کارهای تکراری انجام میده، تا اینکه همه جیز براش بی معنی میشه و مانند ربات زندگی میکنه.
سپاس از شما بابت صداگذاری فوق العاده
سپاس از شما بابت صداگذاری فوق العاده
کتاب صوتی جالب و بسیارمفیدی بود یک جورایی خیلی خوشم اومد از ادبیاتش امابه شخصا ۳بارگوش کردم تادقیقا منظور و هدف نویسنده را متوجه بشم. خیلی کتاب سنگین و پرباری بود با اینکه کوتاه و مختصر بود. واقعا ممنونم از تموم تیم کتابراه بابت تموم زحماتشون دوستان پیشنهاد میکنم حتما این کتاب صوتی کوتاه راگوش کنید.
این داستان گذر سرسام آور زندگی را نشان میدهد. در ابتدا تمام حواس او به درستی کار میکند مثل دیدن، شنیدن، لامسه، ودر آخر ادراک اما باگذشت زمان تمام آنها روبه زوال رفته وناملایمات زندگی اورا زمخت وبی احساس میکند ودر آخر نیز گذشته خود را مانند کسی که در آخر آلزایمر گرفته بدست فراموشی میسپارد.
با سلام به نظر من عالی بود با اینکه کل داستان بر مبنای تئوری تناسخ هست و با دیدگاه اسلام به زندگی بعد از مرگ به کلی تناقض دارد ولی با درک من و تجربهی کمای نزدیک به مرگ که خودم داشتم بسیار همخوانی دارد و به نظر من فضای پس از مرگ را بدرستی تصویر کرده و واقعی هست با تشکر از تهیه کنندگان
- سوار بودن بدون توقف مرد: زندگی بود که ما خواسته یا ناخواسته اون رو زیست میکنیم.
- حیوان عجیب که معلوم نبود چه بود: اتفاقات آینده که برای ما همیشه ناشناخته ست.
- جنگ و همرزمان و تکاوران: دست و پنجه نرم کردن با مشکلات.
- ندانستن مسیر و مقصد: زندگی همیشه مجهوله و ما نمیدونیم اون توی بقچه ش چی برامون داره!
- سبز بودن بدن سبز و لزج: شاید اشاره به جلبک و پستیها و پلیدیهای این زندگی باشه!
- خوردن میوههای جنگلی توسط فرد: هوسها و نیازها در طول زندگی.
- عادت نکردن سوار در روزهای نخست به حیوان و سواری: کنار آمدن با نحوی زندگی کردن و عادت به آنها.
- غذای حاجت: رهایی از فشار نیرومند درونی و هوسهای انسانی
- التیام از روزهای جنگ: بهتر شدن اوضاع زندگی بعد از گذراندن مشکلاتی توی گذشته.
- در آغوش کشیدن جانور و احساسات جنسی بعد از مدتی تنفر و چندش از آن: هوس.
- سر شدن و بی احساس شدن به این سفر: حس خستگی و نا امیدی به زندگی.
- درست کردن سایبان در جنگل در برابر خورشید سوزان: راهکارهایی برای دفاع از خودمون در برابر مشکلات در مسیر زندگی.
- حس ارامش آن سوار با رسیدن شب: جاها و زمانهایی که از مشکلات میشه دور شد و اروم شد.
- حس گرما از بدن جانور در زمستان: هوش و تفکر ما و ابزار و نعمتهایی که ما توی اطرافمون زمان بروز مشکلات داریم.
- بارش باران و شسته شدن سوار و جانور، اگرچه به تمیزی اهمیت نمیداد: شانسهایی که توی زندکی سر راه آدم قرار میگیره.
و در نهایت، به دست آوردن اعتماد به نفس، سرخوشی و وجد، و رسیدن به بی حسی مطلق!!! ☘️