نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی ماهی طلایی - ازوپ
4.5
424 رای
مرتبسازی: پیشفرض
maniya
۱۴۰۳/۰۹/۱۸
00
داستان در مورد یک پیرمرد ماهیگیر بود که هر روز به دریا می رفت و یک ماهی صید می کرد و آن را در بازار می فروخت و با پول آن نان می خرید زنش نیز نخ ریزی می کرد و به او کمک می کرد روز پیرمرد هنگام ماهیگیری یک ماهی طلایی و بسیار زیبا را شکار کرد مایع زیبا گفت من زیاد گوش ندارم و به درد تو نمی خورم اگر مرا آزاد کنی هر چیز بخواهی به تو می دهم پیرمرد ماهی را آزاد کرد و از او چیزی نخواست وقتی به خانه رفت ماجرا را برای زن عصبانی شد و گفت چرا از او چیزی نخواستی برو و به او بگو که تشت چوبی مرا به طلا تبدیل کنند پیرمرد دریا رفت و ماهی را صدا کرد و خواسته اش را گفت مایه آرزوی او را برآورده کرد وقتی به خانه رفتی تشت او طلا شده است زن ولی ناراضی بود و گفت تو باید بری و از او یک خانه بخواهید پیرمرد به دریا رفت و به ماهی خواسته اش را گفت وقتی برگشت دید یک خانه بزرگ دارد اما زنش باز ناراضی بود او حریص شده بود و گفت که می خواهد یک قصر داشته باش پیرمرد مجبور کرد پیش ماهی برود او پیش ماهی رفت و گفت که زنش حریص شده است و حالا می خواهد که قصد داشته باشد ماهی گفتم تو پیرمرد خوبی هستی این آرزویت را نیز برآورده می کنم وقتی برگشت دید که زنش در قصر است و خدمتکاران به او خدمت می کنند زنگ باز ناراضی بود و گفت که می خواهد ملکه بشود پیرمرد به دریا رفت و خواسته اش را برآورده کرد اما باز زن گفت که من می خواهم صاحب آن ماهی شوم پیرمرد سرباز اجیر کرد و او را پیش ماهی برد پیرمرد تمام حقایق را به ماهی گفت و ماهی با ناراحتی رفت و دیگر هیچ وقت برنگشت وقتی او به خانه رفت دید که همه چیز مثل قبل شده است و و زنش نیز یک نخ ریزی می کند
داستان بسیار زیبایی بود و حاوی پیامی مهم بود که تنها با خواندن آن متوجه میشوید. روزی مردی ماهیگیر مشغول ماهیگیری است که یک ماهی سخنگو و طلایی در دام او می افتد، ماهی به پیرمرد میگوید اگر من را آزادکنی هرچه بخواهی به تو میدهم ولی پیرمرد ساده دل هیچ درخواستی ندارد و ماهی را فورا آزاد میکند ولی وقتی به خانه برمیگردد و ماجرا را برای همسرش تعریف میکند، مجبور میشود دوباره به دریا برگردد زیرا همسرش زنی زیاده خواه و بدجنس است و از دست پیرمرد عصبانی میشود و به او میگوید به دریا برگردد و از ماهی بخواد که این تشت چوبی را به تشت طلایی تبدیل کند، پیرمرد هم اطاعت کرده و به دریا برمیگردد و ماهی را صدا زده و ماجرا را میگوید و ماهی هم آنچه را که باید انجام میدهد، اما قصه به همین جا ختم نمیشود بلکه چند روز بعد دوباره زن، پیرمرد را به دریا میفرستت و از او میخواهد که به ماهی بگوید به آن ها خانه ای بزرگ و مجلل بدهد و پیرمرد هم به دریا برمیگردد و با ماهی در میان میگذارد و در آخر آن ها نصیب خانه ای بزرگ و زیبا میشوند ولی باز هم زیاده خواهی های زن ادامه پیدا میکند و چند روز بعد مرد را دوباره به دریا میفرستت واز ماهی میخواهد که خانه شان را به قصری زیبا تبدیل کند و همینگونه هم میشود و آن ها به سادگی صاحب قصری باشکوه میشوند ولی باید بگویم این هم پایان ماجرا نیست و دوباره چند روز بعد مرد به دریا برمیگردد تا پیام زنش را که خواسته به ملکه تبدیل شود به ماهی برساند و ماهی با سخاوت همیشگی اش این کار را هم به انجام می رساند، تا چندی بعد که زن دوباره خواسته ای را مطرح میکند و آن خواسته صاحب همان ماهی طلایی شدن است ولی اینبار ماهی دیگر خواسته آن ها را برآورده نمیکند و هر آنچه که به آن ها داده پس میگیرد.
داستان ماهی طلایی داستانی بسیار زیبا و آموزنده نوشتهی ایزوپ و با روایت بسیار زیبای خانم غزل قنبرزاده است. داستان دربارهی زیاده خواهیهای تمام نشدنی زن ماهیگیر است که هر چه بیشتر بدست میآورد باز هم بیشتر میخواهد تا جایی که این حرص و طمع و زیاده خواهی باعث میشود همهی آنچه را که بدست آمده از بین برود و دوباره به همان وضع سابق برگردند. این داستان هم برای کودکان و هم برای بزرگسالان بسیار آموزنده است و به همه یاد میدهد که خواستهها هم باید حد و اندازهای داشته باشد و انسانها باید شکر گذار آنچه بدست میآورند باشند. این داستان با ترانهای زیبا و شاد شروع میشود که برای کودکان بسیار جالب و تاثیر گذار است و باعث میشود با اشتیاق بیشتری داستان را گوش کنند.
با تشکر از کتابراه و آوا رسا برای تهیهی داستانهای زیبا و آموزندهی رایگان برای کودکان.
با تشکر از کتابراه و آوا رسا برای تهیهی داستانهای زیبا و آموزندهی رایگان برای کودکان.
گوینده عالی بود و داستان هم قشنگ بود،،، شعر اولش هم قشنگ بود 😁 باید قدر داشته هارو دانست فرصتها رو با طمع و حرص از دست نداد به جای تشکر چیزای بیشتر میخواست تا رسید به خود ماهی و هم ماهی و هم چیزایی که گرفته بودن از دست دادن 😁😁😁 ما اومدیم پیشتون دوباره بچهها، با داستانای زیبا اوارسا، با ما بیاین میبریمتون توی قصهها، با شادی و شادی شماست ارزوی ما، با ما بیان بشینین اومدیم کنارتون، کلی صدای قشنگ میخونه قصه براتون 🥰 تو بهترین توی زمینی قدرت بدون، تو شاد شاد با ما از ته دلت بخون، اخم بد همیشه غمگین که اصلا نمیش😜😁 بیاین بهم قول بدیم دوست بمونیم همیش😁
داستان قشنگی بود، زنه ماهی رو بیچاره کرد انقدر خواسته داشت
چرا بعضیها انقدر پر توقع هستند؟
درسته داستان بود اما واقعا در واقعیت هم این جور آدمها هستند.
به خصوص توی تربیت الان بچهها که بیشتر بچهها پرتوقع شدن.
آموزش خوبی داره که بچه یاد بگیر سطح توقعش از دیگران رو بیاره پایین و یاد بگیره برای بدست آوردن خودش باید دست به کار بشه.
ابن داستان ضربالمثل باد آورده را باد میبرد رو به خوبی انتقال داد.
برای بدست آوردن باید تلاش کنی نه بشینی تا دیگران برات مهیا کنن.
ممنون از کتابراه برای صوتی کردن این کتاب
چرا بعضیها انقدر پر توقع هستند؟
درسته داستان بود اما واقعا در واقعیت هم این جور آدمها هستند.
به خصوص توی تربیت الان بچهها که بیشتر بچهها پرتوقع شدن.
آموزش خوبی داره که بچه یاد بگیر سطح توقعش از دیگران رو بیاره پایین و یاد بگیره برای بدست آوردن خودش باید دست به کار بشه.
ابن داستان ضربالمثل باد آورده را باد میبرد رو به خوبی انتقال داد.
برای بدست آوردن باید تلاش کنی نه بشینی تا دیگران برات مهیا کنن.
ممنون از کتابراه برای صوتی کردن این کتاب
داستان درمورد پیرمرد ماهیگیری هست که پادشاه ماهیها رو شکار کرده و اون رو آزاد میکنه، بدون اینکه چیزی ازش بخواد. اما همسر پیرمرد میگه باید از اون درخواست کنی که تشت چوبی من رو تبدیل به یک تشت طلایی کنه. ماهی این خواسته رو برآورده میکنه، اما زن هر روز خواستههای بیشتر و جدیدتری داره تا این که... این داستان به ما یاد میده که به داشتههامون قانع باشیم، چون زیادهخواهی باعث میشه اون چیزهایی که داریم رو هم از دست بدیم.