نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی گرگ - هوشنگ گلشیری
3.4
456 رای
مرتبسازی: پیشفرض
Niaz
۱۴۰۳/۰۴/۱۸
20
داستان کوتاه و جالبی است برای اینکه با فضای نوشته های آقای گلشیری عزیز آشنا بشید؛ بنظرم این کتاب کاملا مناسب فیلم اقتباسی هست و جالبه! مفهوم بی نهایت عمیقی دارد که داستان در مورد گرگ و زن دکتر است و بقیه ی جزییات داستان همه حاشیه هستند؛ گرگ انقدر زن دکتر را درگیر خودش کرد که آخر به دنبال او رفت و دیگر ردی از زن دکتر باقی نماند و در گرگ حل شد! بنظر من آقای گلشیری عزیز سعی داشته بگوید که هرچقدر ترس هایمان را جدی بگیریم و هرچقدر به آن ها بیشتر فکر کنیم آن ها مانند گرگی سگ نما به ما نزدیک تر میشوند چرا که گرگ خوی دردنده دارد و سگ برای انسان وابستگی میاورد؛ و ترس های ما نیز همینطور هستند؛ هم ما را نابود خواهند کرد و هم جوری کنار ما خواهند ماند که ما به آن ها وابسته میشویم. و هرچه به این ترس ها بیشتر هویت میدهیم و بیشتر رسمیت میبخشیم، ما را بیشتر درون خود میکشند و در آخر مانند زن دکتر در ترس هایمان بلعیده میشویم و هیچ اثری از ما نخواهد ماند
داستان در مورد دکتر و زنش هست که در بهداری نزدیک به روستایی برف گیر ساکن هستن و گرگی که شده یکی از شخصیتهای اصلی و مجهول داستان. راوی داستان هم معلم روستاست. موضوع اصلی داستان زن دکتر و گرگ هست گرگی که ظاهری شبیه سگ داره خوی وحشی گری نداره و زن دکتر رو منسوخ خودش کرده تمام فکر و دکتر زن دکتر این گرگه تو نقاشیاش در زمان تنهایی و شبها به تماشای گرگ از پشت پنجره میشینه.. در چایی از داستان وقتی نقاشی زن دکتر رو توصیف کرده گفته سایه گرگ به قدری بزرگ شده که سایه انداخته رو روستا بنظر من یعنی تمام فکر زن بقدری درگیر گرگ شده که چیزی جز اون به چشمش نمیاد در اخرهم گرگ با تاثیرگذاریش روی زن طعمه خودش رو بدون جنگ و خون ریزی به سمت خودش میکشونه. حالا اینکه زن رو خورده یا چی مشخص نیست.. شاید مفهوم خاصی تو دل داستان بوده که برای من قابل درک نبوده و نه داستان در کل پایان باز داره و به عهده خواننده گذاشته شده که چطور به داستان پایان بده. صدا گذاری بعضی شخصیتهای حاشیهای داستان مثل مرضیه زن معلم اصلا خوب نبود. به هرحال کتابیه که به رایگان در اختیارتون قرار میگیره و ارزش یکبار شنیده شدن روهم داره
با تشکر از گروه کتابراه که کتابهای رایگان در اختیار ما قرار میدهند. داستان در مورد همسر دکتری بود که به علت شغل همسرش در روستایی سرد سیر در کنار قبرستان زندگی میکردی و در تنهایی خود گرگی را میدید که به نظرش آسیبی به اونمی رساند و با او ارتباط عاطفی برقرار کرده بودوبه او ساعتها خیره میشد و در نقاشیش هم تصویری از گرگ بود که سایهاش درهمه جا احاطه کرده بود و حتی شبی که در راه گیر کرده بودند از هرچیزی داشت دریغ نکرد کیفش وحتی گفت کاش پالتو پوستم را میآوردم و همسر دکترش از ترس متوجه نشد که جلو زنش را بگیرد که مبادا گرگ به زنش حمله کند. ولی زن به سمت هدفش رفت هرچند که راهی سختی را انتخاب کرد و اگرانسانها نتوانتده با ترس و تنهایی و مصیبت و اتفاقاتی که برایشان رخ میدهد یا دیگران که باعث آن هستند رودرنشوند و مبارزه نکنند سرانجام مغلوب توهمات و اختلالات روحی و روانی خواهندشد. زن از تنهایی به یک گرگ وابسته شده بود و گرگ را حیوانی بیآزار میدید و مرد از ترس و وحشت نتوانست فکر عقلانی کند و آنقدر دچار وحشت بود متوجه نشد شاید همسرش را ازدست بدهد.
این داستان از کتاب نمازخانه کوچک من هوشنگ گلشیری گرفته شده است. این کتاب ایشان مجموعهای از داستانهای کوتاه است. در این داستان (گرگ)، راوی داستان معلمی است که خود نقش چندانی در پیشرفت داستان ندارد. شخصیتهای اصلی میتوان گفت دکتر، همسر دکتر و گرگ هستند. محور اصلی قصه همان موجودی است که گرگ خطاب میشود ولو آنکه با توجه به نقاشیهای همسر دکتر بیشتر شبیه سگ است. این نامعین بودن هویت آن موجود تا انتهای داستان مخاطب را درگیر میکند. گرگی که به جای خشونت و توحش، کاریزماتیک است و هرکه را با نگاه آتشینش مسخ خود میکند.
داستان میتواند از منظر روانشناسی هم واکاوی شود. همسر دکتر که از سوی گرگ برگزیده شده و عنان قوهی درک خود را به دستان او سپرده است و تمام روح و روان او تنها معطوف به گرگ میشود. در حدی که ذهنش حتی در نقاشی هم نمیتواند از اسارت فکر گرگ خارج شود و هرچه میکشد بخشی از بدن گرگ هستند.
در نهایت میبینیم که گرگ در کمال آرامش و بدون توسل به زور برگزیده خود را به سمت خود میکشاند. برگزیدهای که تماماً تسلیم شده و روانش بندهی گرگ میشود...
ممنون از تیم کانون فرهنگی چوک و تیم کتابراه بابت تهیه این داستان ⊂ (・▽・⊂)
داستان میتواند از منظر روانشناسی هم واکاوی شود. همسر دکتر که از سوی گرگ برگزیده شده و عنان قوهی درک خود را به دستان او سپرده است و تمام روح و روان او تنها معطوف به گرگ میشود. در حدی که ذهنش حتی در نقاشی هم نمیتواند از اسارت فکر گرگ خارج شود و هرچه میکشد بخشی از بدن گرگ هستند.
در نهایت میبینیم که گرگ در کمال آرامش و بدون توسل به زور برگزیده خود را به سمت خود میکشاند. برگزیدهای که تماماً تسلیم شده و روانش بندهی گرگ میشود...
ممنون از تیم کانون فرهنگی چوک و تیم کتابراه بابت تهیه این داستان ⊂ (・▽・⊂)
دوستش نداشتم خیلی از مطالب زیادگویی بود. انگار که نویسنده قصد داشت خواننده را گمراه کنه. در داستانهای معمایی شما یک معما حل نشده دارید که نشانههایی به خواننده میدهید
ودر نهایت معما را نویسنده حل میکند و این مطلب را جالب میکند
اینجا آنقدر موارد بی سر و ته را به هم بافته بود که خودش هم نتوانست معما را حل کند. خانم دکتر بچه دار نمیشد
و نوزده ساله بود
وقتی کتر نبود انگار با شخصی در رابطه است و مشکوک رفتار میکند. آقای دکتر در بعضی جاها شجاع بود و در نهایت از ماشین پیاده نشد؟ تصویر و نقاشی گرگ که بعدا سگ کشیده بود؟
آیا داستان جنایی بود. واقعا هر کتابی که از این نویسنده دانلود کرده باشم را همین الان پاک میکنم
گوینده هم انگار متن خبر را میخواند. آنقدر بی احساس که حتی قابل نقد هم نیست
ودر نهایت معما را نویسنده حل میکند و این مطلب را جالب میکند
اینجا آنقدر موارد بی سر و ته را به هم بافته بود که خودش هم نتوانست معما را حل کند. خانم دکتر بچه دار نمیشد
و نوزده ساله بود
وقتی کتر نبود انگار با شخصی در رابطه است و مشکوک رفتار میکند. آقای دکتر در بعضی جاها شجاع بود و در نهایت از ماشین پیاده نشد؟ تصویر و نقاشی گرگ که بعدا سگ کشیده بود؟
آیا داستان جنایی بود. واقعا هر کتابی که از این نویسنده دانلود کرده باشم را همین الان پاک میکنم
گوینده هم انگار متن خبر را میخواند. آنقدر بی احساس که حتی قابل نقد هم نیست
یک داستان کوتاه جالب و بسیار مفهومی. قبلا از هوشنگ گلشیری قصههایی خوانده بودم ولی این کار بسیار متفاوت بود. زن جوان که همسر پزشک یک روستاست، گرگی را در نزدیکی خانه میبیند و خیلی از او میترسد، تمام فکر و ذکر و حتی نقاشیهایش حول محور گرگ است. گرگی که به نظر سایرین شبیه یک سگ گله است، اما نه برای آن زن.. انگار ترس زن برای خودش مثل یک گرگ درنده و وحشیست، اما دیگران آن را مثل سگی کوچک و اهلی میبینند و به آن بهای چندانی نمیدهند. گرگ فقط آن زن را درگیر خودش کرده است.. صداگذاریها در چند مورد خیلی بد بود. انگار گوینده انگشتش را روی سوراخ بینی گذاشته تا صدایش تغییر کند و تودماغی شود و این اصلا برای شنونده جالب نیست و خیلی هم صدای آزارادهندهای تولید میکند.
داستان کوتاه و روانکاوی است، شخصیت برجسته یک حیوان درنده خو که در داستان خیلی آرام و تأمل برانگیز نمود پیدا کرده است، گرگی که متفکرانه به انسان ها نزدیک می شود و آن ها را به تفکر سوق می دهد، انگار نیاز غریزه ای تغذیه ندارد بلکه دنبال دوست و نوازش است، یاد اسم فیلم رقصنده با گرگ ها افتادم، در کل جالب بود چون برای از تاثیر نگاه خیره که می تونه چقدر فکر و ذهن دیگران را درگیر کند حکایت می کند. چه توهم بود چه حقیقت همه جیز به خودِ آدم ها بستگی داشت.
راوی اول داستان خیلی بی احساس داستان رو میخونه؟! انگار داره گزارش میخونه؟!!! خیلی طرز خوندنش روی اعصابم بود نباید داستان خونی اینطور باشه
از راوی به بگذریم
داستات زیاد گیرا نبود اصل استان در مورد این بود که زن دکتر گم شده و حالا همه دنبالش میگردن همه میدونستند که زن دکتر که معلم بود همش فکر و ذهنش گرگ بود در کل مسخ شده بود حتی هم نقاشیهای بزای بچهها میکشید هم در خیالش گرگ بود در حالی که سگ میکشید
کلا نپسیندم داستانش برام اصلا گیرا نبود
از راوی به بگذریم
داستات زیاد گیرا نبود اصل استان در مورد این بود که زن دکتر گم شده و حالا همه دنبالش میگردن همه میدونستند که زن دکتر که معلم بود همش فکر و ذهنش گرگ بود در کل مسخ شده بود حتی هم نقاشیهای بزای بچهها میکشید هم در خیالش گرگ بود در حالی که سگ میکشید
کلا نپسیندم داستانش برام اصلا گیرا نبود
من چند بار گوش کردم. با وجودیکه سالها از نوشتن این داستان میگذره لیکن همپوشانی با فعل امروز خیلی از ما در زندگی روزانه داره. تنهایی ادما. غمهای پنهان ادما. سرگرم شدن با هنرهای تجسمی ولی عدم توانایی به ثمر رساندن و تخلیه احساسات. گاهی ما در زندگی به میل خودمون و با اغوش باز گرگهایی رو به زندگیمون راه میدیم که در نهایت ما رو پاره پاره میکنند و در سرمای زمستان و گله گرگها محو میشویم. شنونده رو در فکر وتحلیل افکار فرو میبره.
بادرود. کتاب خوبیست. داستان کوتاه و دلچسب است. ماجرای زنیست که خودبه قربانگاه میرود. این کتاب میتواند از نظر روانشناسی مورد تحلیل و بحث قرار بگیرد که چگونه است که یک خانم عاشق گرگی میشود که میداند بسیار درنده و برای جانش خطر آفرین است. کوتاهی داستان به نویسنده اجازه نمیدهد که به صورت ریز به عناصر داستان و صحنه پردازی بپردازد ولی در نویسنده این توانائی وجود دارد. شخصیت پردازی هم متوسط است. باتشکرازکتابراه
خیلی از عزیزان از صدا گذاری داستان گله دارن ولی دقت نمیکنن که راوی داستان یکی از شخصیتهای داستان هست که در همون محیط روستا زندگی میکنه نه یک راوی حرفه ایی و این صدا با اون شخصیت سازگارتره. زیبایی قلم آقای گلشیری هم در داستان میدرخشد. پایان داستان هم بسیار استادانه است. چون هیچ نشانه ایی از کشته شدن زن دیده نمیشه و این به عهده خواننده هست که پایان رو برای خودش تفسیر کنه. شایدزن باگرگ همراه شده و به قبیله گرگها پیوسته!
داستان در بارهی یه دکتره و همسرش که تویه یه روستای زندگی میکنن که برف میاد و یه گرگی که میاد نزدیک بهداری میشینه و هر شب و روز هرکارم میکنن نمیتونم تو تله بندازنش یا با تیر بزننش
زن دکتر سرگرم گرگ شده همشنگاه میکنه یا منتظرشه
و اخر داستانمعلومنشد چی شد
گرگ زن و برده بود یا زن رفته بود یا مرده بود؟
زن دکتر سرگرم گرگ شده همشنگاه میکنه یا منتظرشه
و اخر داستانمعلومنشد چی شد
گرگ زن و برده بود یا زن رفته بود یا مرده بود؟
داستان کوتاه و جذابی بود. در مورد زنی که توو روستای کوچیک زندگیمیکنه و انقد درگیر یه گرگ میشه ک متوجه خطرناک بودنش نمیشه. حکایت ادمهایی که انقدر محو یه چیز میشن که چشماشون کور میشه و خودشونو فدا میکنن. کتابی با ابهام و رمزآلود. خوشم اومد ازش. ممنون از کتابراه که به رایگان در اخیتارمون قرار داد
ازهر چی از خوبی کتابهای اقای گلشیری بگم کم گفتم. نثر روان، بدون کوچکترین دروغ و اغراق و نوشتن از زندگی روز مره واقعی ادمهای ساده و معمولی نه پولدارها و عاشقهای دروغین الکی خوش، به جذابیت و کشش داستانها بی نهایت اضافه کرده. از یه دونه داستانش هم نمیتونم بگذرم. روحش شاد و در ارامش و یادش گرامی