نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی ماهی و جفتش - ابراهیم گلستان
3.8
131 رای
مرتبسازی: پیشفرض
M mohamadi
۱۴۰۱/۰۹/۱۶
10
جادهای رو در نظر بگیرید که تعداد سرعت گیرهای بسیار زیادی رو در سطحش قرار دادند، این سرعت گیرها هدفشون اینه شما سرعتتون رو در موقعیتهای حساس کم کنید، متن و نوشتار ابراهیم گلستان هم پر از سرعت گیرهایی هست که خواننده را وادار به تأمل میکند. گلستان از روشهای خاصی برای خلق این سرعت گیرها و همچنین تکرار مفاهیم در غالبهای مختلفی بهره میگیرد. در داستان کوتاه ماهی و جفتش، فرد بزرگسالی که ذهنیت خود را با واقعیت و عینیت اشتباه گرفته و برای برداشت ذهنی و اشتباه خود از واقعیت، کلمات و جملات و شاعرانگیها میبافد و علت یابی میکند را اینگونه توصیف میکند؛ اکنون سرهایشان کنار هم بود، و دم هایشان از هم جدا بود. بسیار دیده بود، در همه جا، و هرگز این همه هماهنگی ندیده بود، چشمک ستارهها همیشه اینهمه باهم نبود، اما بارانگردش هماهنگ از همدمی بود، یا هماهنگی از همدمی بود.. یا شاید همزاد بودند. زیباترین جمله در توصیف ذهن گرایی مرد را اینگونه میبینم؛ «پسندید بشوند ماهی نوایی دارد» راه ایجاد این تأمل کردن چیه سختگلستان آرایش کلمات را بهم میریزد تا خواننده را به تامل و تفکر وارد. اما مواجه مرد با واقعیت و از هم پاشیدگی پندار رو را در مواجه با کودکی خردسال به نمایش میگذارد که کودک اگرچه آنقدر کوچک است که باید او را در آغوش گرفت و بالا برد و ماهی را به او نشان داد. اما کودک همانند فرد بزرگسال گرفتار پندار و بافتههای ذهنی نیست.. و این هنرمندانهترین صورت از بکارگیری ابزار قیاس است برای مقابل هم قرار دادن، خیال و توهم در برابر واقعیت.. «اما باران شاید باران»
کتاب قشنگی بود، ماهی و تصویرش در شیشه شبیه ما آدمها و سایهمان یا تصویرمان در آینه است، آیا هماهنگ بودن حرکات ما با سایه خودمان، مثل ماهی و جفتش از همدمیست یا همدمی از گردش هماهنگ زاده شدست؟ اصلا ما آدمها با خود و سایهمان همدم هستیم؟ آیا اصلا به سایه خود نگاه میکنیم؟ در کل، از تصورات مرد قصه خیلی لذت بردم، چه نگاه شاعرانهای داشت و چه افکار زیبایی در اثر یک اشتباه در سر میپرورد، اما برایم جالب بود که گاهی کودکان چقدر واقعبینتر از بزرگترها هستند و چقدر اشتباهات بزرگترها گاهی بدیهیست. صداپیشگان پیرزن و بچه خیلی بد بودند و حس خوب قصه را از بین میبردند، راستش بیشتر اجرایشان باعث خنده میشد. راوی نیز صرفا روخوانی میکند و احساس ندارد.
داستان خوبی بود مردی توصیف شده بود عاشق که از دید خودش ماهی تنها را دوتا میدید و از تماشا عشقبازی دو ماهی لذت میبردو در ذهنش تصور کرد که آنها میخواهند همدیگر را ببوسند. وقتی که پیرزن با کودکبه تماشا ماهی آمدندوبچه از روی حس کنجکاوی ماهی را تماشا میکرد و احساس عاشقانه نداشت ماهی را همانطور که تنها بود دید و به مرد گفت ماهی دوتا نیست و مرد وقتی فهمید رفت. من نتیجهای که از این داستان گرفتم حس خوب مرد عاشق پیشه بود با اینکه ماهی تنها بوداو دوماهی میدید یا شاید دوست داشت دو ماهی ببیندو آدمها با حس خوب و عشق میتوانند دو ماهی ببینندو از تماشا ماهی هالذت ببرند هر چند واقعیت چیزدیگر باشد.
داستان قابل تاملی هست
و داستان جالبی
که در بارهی یه مردی هست که از دور فک میکنه ۲تا ماهی تواکواریوم چقدر شکل هم هستن
چقد با همخوبن
با هم شنا میکنن و سر هاشون و بهممیچسبونن
اما بعدا متوجه میشه اصلا یه ماهی وجود داره و داشته از دور تصویر همون ماهی و تویه شیشه میدیده
یعنی زندگی بقیه از دور قشنگه هیچ وقت زندگی بقیه را با خودت یکی ندون
اماصدایه خواننده جالب وگیرا نبود اصلا
هیچحسی تویه صداش نبود
این کتابو باید با حس خوند
مخصوصا اونجا که صدایه پیرزن و در میاورد واای
ممنون
و داستان جالبی
که در بارهی یه مردی هست که از دور فک میکنه ۲تا ماهی تواکواریوم چقدر شکل هم هستن
چقد با همخوبن
با هم شنا میکنن و سر هاشون و بهممیچسبونن
اما بعدا متوجه میشه اصلا یه ماهی وجود داره و داشته از دور تصویر همون ماهی و تویه شیشه میدیده
یعنی زندگی بقیه از دور قشنگه هیچ وقت زندگی بقیه را با خودت یکی ندون
اماصدایه خواننده جالب وگیرا نبود اصلا
هیچحسی تویه صداش نبود
این کتابو باید با حس خوند
مخصوصا اونجا که صدایه پیرزن و در میاورد واای
ممنون
داستان خوبی بود ولی حقیقتش نتونستم لذت رو ازش ببرم صدای گوینده انگار تازه از خواب بیدار شده و داره میخونه یا انگار داره تایپ صوتی میکنه، البته اولین پادکستی نیست که از کانون فرهنگی چوک گوش میدم، بقیه هم کمابیش همینطور بودن ولی به همه نمره خوب دادم بخاطر خود کتاب. ولی فراموش نکنیم مهمترین بخش لذت از کتاب صوتی، صوت و جذبه صدای گوینده است.