نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی شهرش، گوسفندانش - هاروکی موراکامی

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
📚الناز محمدی📚
۱۴۰۱/۰۶/۳۱
🍁 اولین بار بود که با قلم این نویسنده‌ی ژاپنی آشنا میشدم. کتاب جالبی بود.
داستان با یه سری خاطرات در مورد دانشگاه و دوستش شروع می‌شود. و اینکه جداشدنشان از هم به دلیل انتخاب همسرانی در شهرهای جدا بودند، خودشان را به دانه‌هایی در باد تشبیه کرده بود که چگونه از هم جدا شدند! یه سری توصیفایی داشت که برام جالب بود. مثلا اینکه بخواد به ما بگه که برف، برف اذیت کنی بود، میگه؛ برف غیررمانتیکی توی جاده باریده بود! یا اینکه خندیدن زن توی تلویزیون هتل، توی برنامه تلویزیونی، رو به خندیدن یه یخچال مایوس تشبیه کرده بود! یعنی هم سردی و بی حسی و هم نا امیدی!!
اون خیلی ظریف به مهاجرت پرداخته بود، که زن میخواد توی همون جای کوچیک بمونه و زادگاهشو دوست داره، و تلاش به ساختن اونجا داره، اما نا امیدی و کمبود امکانات شهر هم رهاش نمیکنه! توی تصورات شهر، سگ سفید، ژولیده و خسته از زندگی رو از راوی میشنویم که نماد خستگی مفرط در آن شهر بود. نشستن زن رو به نشستن مثل میز تحریر تشبیه کرده بود! یعنی خیلی خشک و نا امید.
حتی نکته سیای سوپسیتی توسط دولت رو هم توی این داستان کوتاه میشه دید! زن میخواد گسفندانش را با داروی جدید ضدعفونی کنه! و راوی هم باید همین کار را میکرد و از گوسفندانش مراقبت میکرد،
راوی در نهایت با دیدن زن در تلویزیون تصمیم می‌گیره که از شهر او و گوسفندانش دیدن کند! چون هم‌ خودش کمک میخواد از اون زن، و هم زن به کمک احتیاج داره. ولی بعد مردد میشه برای رفتن به شهر او! و میگه، من هم باید مواظب گوسفندان خود باشم در زمستان. این سمبلی از درد مشترک بود. و کمک به هم نکردن هم در نهایت واضح بود. و آخرش هم جالب بود، برف ادامه داشت، صدها سر گوسفند با چشمان بسته فرو رفته در برف! یعنی فقط دیدن مشکل!
نجمه ضیایی
۱۴۰۳/۰۱/۱۸
من از طرفداران پرو پا قرص موراکامی هستم. اولین کتابی که از ایشون خوندم کافکا در کرانه بود و یکی پس از دیگری آثارشو خریدم و خوندم. هر چند که بهترین اثرش به نظر من همون کافکا در کرانه بود اما سبک نگارش ایشون جوری هست که در عین تخیلی بودن یه سری اتفاقات و حتی شخصیت ها و قابلیتهاشون، اما خواننده احساس میکنه کاملا واقعیه و به طور واضح و روشنی قابل تجسم در ذهن هست. در این داستان نکته ی جالبی که باز هم من رو جذب کرد این بود که موراکامی انسانها رو به اجسام بی جان و اجسام بی جان رو به جانداری که روح داره تشبیه کرده و این جا هم تخیل رو چاشنی داستان کرده. اما با شنیدن این اثر صوتی بسیار متعجب شدم! دوباره و دوباره گوشش دادم و قبل از نوشتن نظر، نسخه ی متنی رو هم پیدا کردم و خوندم. متاسفانه مترجم گرامی، ترجمه ای بسیار ضعیف و پر ایراد ارائه دادن انگار به خودشون کوچکترین زحمتی ندادن که یه مروری به نوشته و اصلاح ایرادات نگارشی داشته باشن! و عجیب تر اینکه نشر چوک با چه انگیزه ای چنین نسخه ی پر ایرادی رو به نسخه ی صوتی تبدیل کردن. و باز بدتر اینکه نسخه صوتی هم اصلا جالب و دلنشین نیست. خوانشگرهای محترم انگار با اجبار و بی حوصلگی روخوانی کردن و تلاشی برای بهبود ایرادات نداشتن... یکنواختی و بی روحی صدای خوانش گرها همراه با ایرادات نگارشی جوری تو ذوقم زد که اگه اولین کتاب صوتی بود که میشنیدم قطعا اولین و آخرین کتاب صوتی بود که به سراغش میرفتم. نسخه و ترجمه ای که نه ارزش خوندن داره نه شنیدن. این به نظر من نه تنها بی احترامی به مخاطب هست، بلکه ارزش اثر و نویسنده رو هم زیر سوال میبره ببخشید که با توپ پر نظرم رو بیان کردم.
سحر اندیشه
۱۴۰۱/۱۱/۰۶
فکر میکنم چیزی که در من کشش ایجاد میکنه و باعث میشه تا به دنبال آثار این نویسنده باشم و بلافاصله بعد از یک اثر به سراغ اثر دیگه‌ای ازش برم، نوعی غافلگیری خاصه که تقربا در همه‌ی آثارش محسوسه. نویسنده از اتفاق ساده‌ای داستانی عادی با ریتمی ثابت میسازه و درست در زمانی که شما به این ریتم عادت میکنید و میخواهید پایانی منطقی و رئال برای این داستان پیشبینی کنید، به غافلگیرکننده‌ترین شکل ممکن با نتیجه‌ای نه تنها غیرعادی بلکه در عین حال نامربوط مواجه میشید. پایانی که حتی نمیشه بهش گفت پایان آزاد، چون اصلن وجود نداره! در واقع اصلن با پایانی مواجه نمیشید.
این در مورد این داستان کوتاه هم صدق میکنه. زنی در مقابل دوربین تلوزیون قرار میگیره و از سیه روزی شهرش حرف میزنه و در نهایت میگه که قصد تولید داروی ضد عفونی کننده‌ی گوسفندان رو دارند تا اینطوری کاری برای دیگران کرده باشند (نه شهر خودشون). این برنامه‌ی تلوزیونی به ظاهر (یا واقعا) نامربوط به داستان اصلی (که واقعا نمیشه دقیق گفت چی هست!) ناگهان طوری جهت داستان رو عوض میکنه که شخصیت اصلی که در ابتدای داستان به عنوان نویسنده‌ای در توکیو معرفی شده بود ناگهان تصمیم میگیرد به میان شهرش و گوسفندانش برگردد و گوسفندانش را برای زمستان آماده کند!
و در آخر اینکه "صدها سر گوسفند با چشمان بسته فرو رفته بود در تاریکی"!
آنیتا ارزانی
۱۴۰۰/۱۱/۲۷
۱. درسی مهم از کتابراه آموختم‌، اینکه به همه نوع سلیقه‌ای احترام میگذارد
۲. درست استکه در درجه اول باید منافع خود را در نظر داشته باشد، ولی نتیجه کار به نفع خواننده و شنونده هم هست
۳. حالا در این میان، اینهمه سر و صدا برای کاستی ک پیش آمده؟؟؟
۴. من هم کتاب را نپسندیدم، چون در ابتدا راجع به نویسنده اطلاعات کسب میکنم، میدانستم ک از افکارش چه خواهد تراوید، ضمنا تفکر او غربی است، پس سطح انتظارم را پایین آوردم. توجه خودم را روی نوع ترجمه اثر گذاشتم.
۵. چون صداپیشگی در تاثیر گذاری داستان بسیار موثر است، و در این اثر متاسفانه کار کرد منفی را القا کرد، قوز بالای قوز شد و دیگ خشم بعضی دوستان بجوش آمد.
۶. اگر به پوچ گرایان و داستانهای سطحی علاقه ندارید، توصیه میکنم وقت گران خود را جای دیگر هزینه کنید
اما شاید دلیلی برای شنیدن این اثر موراکامی داشته باشید.
Ayda Azimi
۱۴۰۰/۱۲/۱۰
این داستان طبق گفته‌ی سایت شخصی خود ایشون از مشهورترین و بهترین داستان‌های ایشون هست و براشون شهرت جهانی زیادی به ارمغان آورد. ژانر این داستان هم مثل بقیه داستان هاشون سوررئالی هست و فضای داستان وهم آلود و خیالی هست. ایشون تو این داستان کوتاه دیدگاهی انتقادی به وضع جامعه و مردم داره. جامعه‌ای که بی تفاوت به رای و نظر مردم اداره میشه و مردمی که نسبت به حقایق زندگی بی تفاوت هستن و تمام اوقات زندگی شون رو به روزمرگی طی می‌کنن. در نهایت هم کنایه‌ای رندانه می‌زنه و می‌گه صد‌ها سر گوسفند با چشمان بسته فرو رفته بود در تاریکی...
ممنون از گروه هنری چوک بابت تهیه و تنظیم این داستان زیبا یه صورت کتاب صوتی. گویندگی‌ها انقدر‌ها که انتقاد تند میشه بد نیست یا بهتر بگم اصلا بد نیست اما قطعاً با تلاش و پشتکار تیم خوبتون بهتر هم خواهد شد ⁦ʕっ•ᴥ•ʔっ⁩❤️🌹
Kayvan Hossein
۱۴۰۰/۱۱/۱۳
اینکه در ابتدا شرح حالی از نویسنده داستان ارائه می‌شود بسیار خوب است. ولی آنچه که از همان آغاز تو ذوق می‌زند صدای نا بهنجار گوینده است که تا پایان ادامه می‌یابد و با آمیختن با صدای ناشیانه دو بازیگر دیگر، کارخیلی مسخره می‌شود. البته که ترجمه افتضاح داستان هم به این رسوایی دامن می‌زند انگار همگی مثل قهرمان داستان مست هستند. آوردن کالوکیش‌ها و هم نشین‌هایی مانند "یکدفعه تالاپی " به ذهنم رسید و بسیاری ترکیبات نا مأنوس دیگر به سبک کار لطمه فراوان زده است. اشتباه فاحش هم مثل "پایان قرن نوزدهم" بجای قرن بیستم کم نیست. ولی جملاتی چون سرنوشت آدم‌ها که مانند پراکنده شدن دانه‌ها بوسیله باد است، بسیار ادبی است. اینکه نهایت سیاه مستی این دو دوست ولو شدن در عقب تاکسی است خیلی جالب است، چقدر این ژاپنی‌ها مردم نجیبی هستند!!!
A.asgari
۱۴۰۱/۱۱/۳۰
داستان با مفهومی بود
از کلامت و تشابهای جالبی استفاده کرده بود
داستان در باره‌ی ۲تا دوست صمیمی بود
که چقدر در دبیرستان دوست رفیق و صمیمی بودن
اما دانشگاه و روزگار اونهارا جدا کرده اون نویسنده‌ی تویه توکیو شده و دوسش تویه آژانس هواپیمایی
و دوره دنیارا گشته گف اگه دوستش دانشگا توکیو قبول شده بود و اون به آزانس هواپیمایی میرفت
شاید سرنوشتشون تقصیر میکرد و جاشون عوض میشد
یه روز که به دیدن دوسش میره
وقتی برمیگرده تویه هتل یه خانمی تویه تلوزیون میبینه که از شهر کوجیکش میگه که میخواد رونقش بده و بزرگش کنه نویسنده از تشابه زیبا استفاده کرده بود و گف خانم پشته میز تحریر نشسته یعنی خیلی خشک و بی روحه
یا گفت لبخندش مثله یخچاله یعنی سرد و خشکه
ممنون از کتابراه بخاطر کتاب‌های رایگانش
Golvazheh Roozbahani
۱۳۹۸/۰۱/۲۷
سلام
گوینده‌ی اصلی بسیار غیرحرفه‌ای بود در حدی که من معتقدم حتی یک بار هم، قبل از اینکه بخوان داستان رو بخونن، بهش نگاه نکرده بودن. ویرگول‌های نابجا و حتی کسره‌های نابجا در بعضی کلمات مانند "درخت زبانِ گنجشک" بجای زبان گنجشک یا اشتباهاتی از این قبیل تمام لذت گوش دادن به این اثر را از بین برد. اگر قرار است کل متن کتابی خوانده شود باید بطور منسجم تمام کلمات کتابی خوانده شود. نه اینکه در یک جمله کفشهام یا کفش هام بخونن و بقیه جمله کتابی.
Mozhgan
۱۴۰۲/۰۸/۰۹
کتاب شهرش، گوسفندانش بیشتر در مورد مردان دولتی بود که نسبت به شهر بی تفاوت بودند و این امر باعث شده بود شهری بی رونق و مردمانی که فقط گوسفند داشتند و محصول برنج داشتندشهری که به نظرمیرسید معادنی زیاد داشت‌ولی به علت بی کفایتی دولت این معادن از بین میرفت یا شاید دولت صاحب میشد. شش ماه در سال برف و سرما بود ومردم فقط درگیر یونجه و سوخت و گرفتن درزهای درها بودند. و نقطه امید زنی بودرندانه که درخواست کمک میکرد ولی در میخواست به مردم کمک کند. و درآخر نویسنده با قلمی‌رندانه مردم شهر را به گوسفندان تشبیه کرده بود که با چشمان بسته فرو رفته در تاریکی
یاشار ح.
۱۳۹۸/۰۷/۲۶
در نظرات بعضی دوستان دیدم که نوشتن داستان زندگی، و چندجا صفات عالی و بسیار خوب نثار این داستان کردن! خب حداقل بگید چرا عالی؟ بفرمایید چه داستانی از زندگی؟! از کتابراه خواهش میکنم نظرات با اشتباهات املایی و نظرات بسیار کوتاه‌رو منتشر نکنه
و اما این داستان،
آخه خداییش این داستان چه حرفی برا گفتن داشت؟! من مجموعه داستان نفر هفتم‌رو از موراکامی خوندم. ۸داستان که ۷تاش نمرهٔ صفر و یکیش (نفرهفتم) نمرهٔ ۷از ۲۰، تا شاید با تک‌ماده قبول شه!!!
بهروز داوطلب📚
۱۴۰۲/۰۱/۰۷
کتاب کوتاه ومفیدی بود
خوشم اومد
پیشنهادمیکنم توی این ایام عیدنوروزی وتعطیلات بعدچندساعت رانندگی توی جاده ویا سفر باوسیله دیگه خیلی مناسبه بعنوان کمی استراحت اینوگوش کنید.
کتاب درباره جوانی است که توی ژاپن بزرگ شده ودوران خیلی خوبی در دبیرستان ودانشگاه بادوستانش گذرونده وایام خیلی خوبی بادوستانش داشته
تااینکه بعددانشگاه ازهم جداشدن وهرکدام به یک شهری مهاجرت کردن و مشغول یک کاری بودن خودش نویسنده ودوستش توی اژانس مسافرتی کارمیکند
این جوان درتوکیوباهم کلاسی خودش ازدواج کرده
مهسامحمدی
۱۴۰۱/۱۱/۲۲
اولین بار بود که از این نویسنده میخونم،
تمثیل هاش برام خیلی جالب بود مثلا جایی که لبخند زن رو به یخچال مایوس تشبیه میکنه
و تو یک داستان کوتاه کلی نکات اجتماعی مفید رو میگه. اینکه شرایط مکانی میتونه کل وجود ما رو متفاوت کنه، انتخاب همسر، مهاجرت، اطرافیان تاثیر در سرنوشت ما دارن، و فکر می‌کنم ترس از تغییر رو هم میگه اینکه مرد دوست داره به شهر زن بره ولی نگران گوسفندان خودشه و تغییر می‌ترسه و ترجیح میده روتین زندگی خودش رو داشته باشه هر چند کسالت بار...
هدیه نازنین
۱۴۰۲/۰۵/۱۹
واقعاً آدم گاهی به این احساس می‌رسه که باید کاری کنه ولی به قول نویسنده تاثیر آب جو و هوای برفی رو باید در نظر گرفت و به زندگی ربات گونه برگشت و بی حوصله ادامه داد کاشکی همون موقع حسمون رو با یه قلم و کاغذ ثبت کنیم و آخر هفته به اون رجوع کنیم ببینیم حالا چی الآن که آب جو نخوردم الآن که برف نمی‌یاد بازم دلم میخواد برم به اون شهر یا نه و نکته خاصی که من از این کتاب شنیدم مردمان ژاپن از حکومت شکایت داشتند من تصور میکردم اونجا هیچ کم کاری پای دولت حساب نمیشه
مجتبی روده کار
۱۳۹۸/۱۱/۰۹
ضمن احترام به نظرات دوستان. از مجموعه بچه‌های چوک و عوامل کتابراه تشکر میکنم. درسته یکم اجرا خوب نبود ولی میشد یه چیزایی فهمید.
به نظر ترجمه اثر یکم ضعیف بود. میشد از عبارات بهتری برا ترجمه استفاده کرد. مثلا بجای ابجو میشد گفت نوشیدنی...
ولی یه چیزی برام خیلی جالب بود معرفی یک شهر کوچیک و ترغیب مردم برای سفر به اونجا بصورت غیر مستقیم.
کاری که نویسنده‌های ما هم می‌تونن از این شیوه و حتی بهتر از اون برای معرفی شهرها و جاذبه‌های گردشگری مون استفاده کنن.
Ylda Hm
۱۴۰۲/۰۴/۰۳
اثر جالبی رو شنیدم... روند عادی و روزمره زندگی شخص با چالش‌هایی در حد خودش و زندگیش... دیدن اخبار توسط شخص و شنیدن حرفهای دختر در اخبار و چالشهای زندگیش و مقاومت دختر برای حفاظت از شهر و گوسفندانش نظر او را جلب کرد در حدی که دلش میخواست در چالش زندگیِ دختر با او شریک شه و به شهر بره و از شهر بازدید کنه... "احساس میکردم لباسهای قرضیم را پوشیدم که خیلی اندازه‌مم نیست... احساس راحتی نداشتم"... و با این روند او به چالشهای خودش فکر کرد...
فاطمه ابراهیمی
۱۳۹۹/۰۶/۲۸
به نظرم داستان بی محتوایی بود. اصلا انتظارچنین اثر سخیفی را از نویسنده معروفی مثل آقای موریکامی نداشتم. فضای غالب داستان، یاًس و ناامیدی بود و اصلا معلوم نیست هدف نویسنده از نوشتن این جملات آکنده از نارضایتی و بیچارگی چی بوده. بیشتر به یک گزارش از وضعیت زندگی مردم فقیر یک منطقه شبیه بود تا داستان کوتاه. صدا و نحوه روایت متن هم بر فضای دلگیر این گزارش بی معنا می‌افزود.
Nafise Jahani
۱۴۰۰/۱۱/۱۶
نمیخوام این اثر رو زیر سوال ببرم و کار گویندگان رو بی اجر کنم. اما واقعیت اینه که من نپسندیدم. محتوای داستان جذاب نبود و البته غیر حرفه‌ای بودن گویندگان به این قضیه دامن میزد. نقاط مثبتی داشت مثل ارائه یه بیوگرافی از نویسنده یا پخش موسیقی مناسب محتوا. اما باز هم نقاط ضعف بیشتر به چشمم اومد. مثلا در همون ابتدا صدای موسیقی از گوینده بالاتر بود!
سیمین شمس
۱۴۰۱/۱۰/۳۰
من به این سبک داستان‌های کوتاه عادت ندارم، قدیمها حتی داستان‌های کوتاه، طویل بودند! ابهامی در داستان‌ها نبود، انتهای داستان‌ها باز نبود، همه چیز مثل روز روشن بود 😅 نهایت یه فلش بک در داستان بود.... ‌اینجا همش منتظر ادامه داستان بودم، چندبار بالا پایین کردم ببینم ادامه دارد یا خیر.... دوست دارم دیگران به نظر من پاسخ بدهند و ببینم چه تعداد مثل من فکر میکنند
Amir Abbas Shamsi
۱۴۰۰/۱۱/۱۳
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت عزیزانی که در گردآوری این کتاب زیبا زحمت کشیدند
داستان در مورد یک مرد است که سالها پیش از زادگاهش مهاجرت کرده است اما فقط توانسته بدن خود را جابه جا کند اما روح خود را فراموش کرده است و این موضوع فکر او را مشغول میکند
و به اینکه مهاجرت کار آسانی نیست هم اشاره کرده است.
الهه رحیمی
۱۴۰۳/۰۵/۱۷
ترجمه داستان بسیار ضعیف بود و مشخص نبود مترجم قصد داشته داستان رو رسمی ترجمه کنه یا غیر رسمی و از کلمات نامناسب و ناهماهنگ با هم استفاده کرده بود. اجرای داستان هم بسیار ضعیف بود و اشتباهات زیادی در خوانش متن وجود داشت. اگر ترجمه و خوانش متن بهتر بود داستان هم مفهوم تر میشد.
پوریا تیموری
۱۴۰۱/۰۷/۱۷
نکات + چندانی ندارد فقط ۳کلمه آخرش بدرد بخور بود
نکات - کم، دوبله ضعیف و صدای خسته، آموزندگی کم، پرت و پلا گفتن موضوعات، نویسنده خواسته حس حال خواننده یا شنونده ببره به ژاپن اما نتونسته
وقت تلف کنی.
آگاتا کریستی این همه از خودش تعریف نکرده اول داستانش ۴دقیقه اول معرفی نامست
mohaddeseh kamali
۱۴۰۰/۱۰/۰۶
من فکر میکنم کتاب باید فکر و خیال رو ب کار بندازه و بعد بشه ازش نتیجه مثبت و حس خوب گرفت. باید مفید باشه برای فرد و جامعه. الان این کتاب بجز القای حس ناامیدی و سکون و افسردگی ک همه همین جوری هم دارن تو زندگی شون درک میکنن، چی داشت ک منتقل کنه ب مخاطب؟ خوب نبود.
بهار تربت نیا
۱۳۹۹/۰۱/۰۲
ممنونم از کتابراه که داستان‌های کوتاه رایگان میگذاره. با اینکه داستان قشنگه ولی اصلا خوندن گوینده درست نیست‌ی نفس میخونه انقدر تن صداش بالاس که‌ی جاهای انگار باداد زدن میخونه و متن داستان رو متوجه نمیشی
Monir Naghikhani
۱۳۹۷/۰۸/۰۷
جالب بود، اینکه یک دفعه مردم برای نفعشان به یکجا هجوم میبرن، فرهنگ وطرز زندگی آنان را دگرگون میکنند وخیلی راحت از آن‌ها میگذرند، بدون اینکه راجع به بلایی که برسرآن‌ها اومده فکر کنند.
هومن علایی الموتی
۱۴۰۱/۰۷/۲۶
آثار موروکامی، همراه با تخیلات و فانتزی‌هایی همراه میشه، اکثرا نمادگرایی‌هایی داخل خودش داره و در تلاش برای انتقال مفاهیمی هست، با اینکه قلم موروکامی رو دوست دارم، ولی با این کتاب نتونستم ارتباط خوبی بگیرم، سیر داستان کند و یکنواخت بود.
فهیمه تعلیمی
۱۴۰۲/۰۶/۱۷
کتاب خوبی بود درسته که با افکار یه نویسنده غربی نوشته شده اما چقدر آشنا بود داستان جامعه‌ای که بی توجه به نظر آرا مردم اداره می‌شد و مردمی که به حقایق زندگی بی تفاوت هستن و تو روزمرگی‌های زندگی غرق شدن
ام البنین زمانی
۱۴۰۲/۰۱/۱۸
از دید من داستان جالبی بودکنایه‌ای به زندگی سطحی و روزمره‌ی انسانها داشت فارغ از اینکه متعلق به چه مکان و زمانی هستند گویی تلنگری است برای همه‌ی ما تا خود را از بند روزمرگی‌ها و سطحی نگری‌ها، رها کنیم.
raana
۱۴۰۱/۰۴/۲۰
سلام
خود داستان که کاملا پوچ و بی محتوا بود، گوینده هم جوری داستان رو روایت میکنه انگار داره چند تا جمله‌ی نامربوط رو پشت هم میخونه، کاملا مثل درس جمله سازی!
خلاصه که بیخیالش شید و برید سراغ کتابای دیگه
Mohammad Alipour
۱۴۰۰/۰۳/۰۶
با احترام به تلاش دوستان، از نظر اینجانب اجرا و صداپیشگی بسیار ضعیف بود.
داستان ممکنه برای خیلی از دوستان جذابیتی نداشته باشه، اما ممکنه برای خیلیا مثل یه خاطره بازی باشه، مرور صفحاتی شاید تلخ، شاید گمشده از زندگی.
roya ghavidel
۱۴۰۳/۰۶/۰۱
صدای موسیقی در ابتدا از صدای گوینده بیشتر بود گوینده خیلی بی احساس و ناشیانه متن رو میخوند وگیرایی نداشت و اجازه تمرکز روی اصل داستان رو نمیداد اینکه یجاهایی کتابی ویجاهایی خودمونی بودند هم جالب نبود.
Sorour F
۱۴۰۱/۰۱/۰۹
خوب نبود. اول از همه ترجمه بد توی ذوق میزد؛ جایی گفته شد، حتما منظور عینک فلزی بوده. اجراها خوب نبود مخصوصا راوی داستان که لحنش یکنواخت و کسل کننده بود و در مکالمات داستان اجرای ضعیفی داشت.
Soheil Alipour
۱۴۰۰/۱۱/۲۵
یک کتاب بی‌دلیل که حتی نمیشه بهش داستان گفت نه پیشنهاد نمی‌کنم وقت و هزینه برای این کتاب بنمابید. البته این نظر شخصی است و ممکن نظرات متفاوتی در ارتباط با این کتاب وجود داشته باشه.
Alireza Karimkhani
۱۴۰۰/۰۸/۰۶
اگر چندنفر داستان -ِ دراماتورژی نشده- رو میخونن اسمش نمیشه نمایش رادیویی. اگه از غلطهای اندک چشم‌پوشی کنیم خوانش متن خوب بود.
باز هم تاکید میکنم این فقط کتاب صوتی هست، نه نمایش رادیویی
Parande Aabi
۱۳۹۹/۰۵/۲۰
متاسفانه اولین تجربه کتاب صوتیم بود. اما بقدری راوی سرد و یخ و بی‌حال داستان رو تعریف می‌کنه حالم از هرچه کتاب صوتیه بهم خورد و نتونستم بیشتر از سه دقیقه داستان رو تحمل کنم
Zahra Hormozi
۱۳۹۸/۰۹/۰۱
یه بار قبل از اجرا متن رو بخونید. اگر جایی رو متوجه نشدید، از دیگران بپرسید. این اجرا مثل روخوانی بچه‌ها سر کلاس بود. به ویژه وقتی معنای متن رو درک نمیکنن و فقط از روش میخونن!
Pooya Parsa
۱۳۹۸/۰۶/۱۷
گوینده اثر نویسنده رو به فنا داد با این لحن و نحوه اجرا، کتاب هم دارای انرژی منفی زیادی بود
Manizhe Ghanbari
۱۳۹۸/۰۵/۳۰
از بس ک این اکادمی کانون "چوک" مزخرفہ اکثرا کاراشون رایگانن.. واقعا ک متاسفم 😥 آقا نخووووون حالمون بد شد
منا صالح
۱۳۹۷/۰۸/۱۱
اصلا منظورش رو نفهمیدم.. دوستانی که کامنتای مثبت عالی بود و.. گذاشتن لطفا اگه منظورش رو فهمیدن بنویسن
محمد علی فرهادی
۱۴۰۳/۰۴/۲۱
سلام داستان یکنواخت بود و بعد از دوستانش صحبت میکرد که یک روز از هم جدا میشدن و بیشتر بیوگرافی شهرش را بیان میکرد وحالت خاطره نویسی بود و از لحاظ گفتاری کسل کننده بود
بهاره
۱۴۰۳/۰۱/۱۰
برخلاف بقیه کتاب‌های موراکامی، با این یکی تونستم ارتباط برقرار کنم، بنظرم به کاراکترها بخوبی فضا داده شده بود و روند داستان اصلا کند پیش نمی‌رفت و خسته کننده نبود.
ژینو شامحمدی
۱۴۰۱/۱۱/۰۹
به خاطر نویسنده ش... نمیخوام ستاره کم‌کنم... ولی داستان واقعا مفهموم خاصی نداشت... بیشتر می‌توان گفت نوشته‌های‌ی نویسنده درونگرایست اما در کل می‌توانست بهتر باشد...
سادات حسینی
۱۴۰۱/۱۱/۰۲
سلام و وقت بخیر. توصیفات داستان جالب بود ولی کلا ادم وسط راه ول میکنه. انتظار این پایان نداشتم. اولین کتاب این نویسنده بود که گوش دادم. شاید به خاطر اینه که با سبکش اشنا نیستم. 😐
ناهید سلطانی
۱۴۰۱/۱۰/۰۶
من اولین باره که از ایشون اثری رو شنیدم. به نظر من جدای از اجرای ضعیف که تاثیر زیادی روی عدم جذابیت این اثر گذاشته بد نبود. ولی ایکاش با اثر جذاب‌تری با قلم ایشون آشنا میشدم.
Negar malek
۱۴۰۰/۰۶/۰۳
چون کتاب رایگانه، ما محکومیم سرطانِ گوش بگیریم!!!!؟؟؟
اینا رو کی تو رادیو استخدام میکنه آخه، همه زحمت نویسنده رو هدر میدن با این نحوه خوانش، از رو هم میخوند بهتر بود.
مهدی رحمتی
۱۴۰۰/۰۱/۳۱
من این نویسنده را نمیشناسم ولی از نظر من داستان بی نهابت مسخره‌ای بود ساید مهمترین نکته ان این بود که سرنوشت ما همه گی‌اش دست خود ما نیست و مقداریش بسته گی به شرایط محیطی دارد
reza safa
۱۳۹۸/۰۸/۱۳
نمیدونم این خلاصه کتاب بوده یا کل کتاب. اگه کل کتاب بوده که واقعا برای من بی‌سر وته بود. شاید هم ترجمه درستی نشده و شاید هم درکش مخصوص خود ژاپنیهاست.
Alireza Shariat
۱۳۹۸/۰۱/۲۲
جالب نبود و ارتباط برقرار نکرد. صدای گوینده هم جالب نبود
سودای علی علیزاده
۱۳۹۷/۰۴/۰۱
سپاسگزارم، یک نکته کوچک یادداشت نموده‌ام که ممکن در ترجمه و یا در اصل و یا هم در برداشت من تفاوت نموده باشد. در قسمت " به جای برف باران بیاد... "معکوسا گفت میشود! ممنون
ژینو شامحمدی
۱۴۰۳/۰۲/۲۰
کاش بیشتر کتاب‌های موراکامی رو بزارید واقعا از سبک نوشتارش خوشم میاد به رئالیسم خفه و در عین حال پر از زندگی.... یک روزمرگی خواصی هم داره که واقعا عالیه
عبدالکامل عبادی
۱۴۰۱/۱۰/۰۷
سلام! عشق وعلاقه به زادگاه و حل نشدن مشکلات شهرهای کوچک را بیان کرده و بنظر بنده، خواسته که به سکوت ساکنان در برابر بی تفاوتی مسؤلان اشاره کند.
1 2 3 4 5 >>