نقد، بررسی و نظرات کتاب لباس محلی سامر - گری اسمیت
3.8
91 رای
مرتبسازی: پیشفرض
ابوالفضل حیدری
۱۴۰۲/۸/۲۷
00
رمان درباره پیرزنی به نام سامر است که به یاد دوران کودکیاش میافتد و خاطراتی را که مادر بزرگش برایش تعریف کرده را به یاد میاورد پدر سامر در جنگ جهانی دوم سرباز بوده برای همین تمام خرج و مخارج خانواده بر عهدی مادر سامر بوده استمادر سامر تصمیمی میگیرد که به شهر برود و در آن جا به کار بپردازد تا بتواند پول بیشتری به دست آورد وقتی مادرش رفت سامر به شدت ناراحت و غمگین بود و همیشه در کنار پنجره نشسته بود تا یا مادرش نامهای به آنها بدهد و یا خودش باز گردد مادر بزرگ سامر بیمار شد و به همین دلیل بیشتر کارهای خانه بر عمده سامر افتاد و زندگی انها در فقر در حال سپری بود که نامهای از طرف مادر سامر امد که گفته بود قرار است برای کریسمس به خانه باز گردد انها خوشحال شدند و برای مادر یک کادو تهیه کردند که وقتی مادر آمد به آن هدیه بدهند روزها پشت هم میگذشتند تا بالاخره مادر آمد و مادر بزرگ و سامر هدیه مادر را به اومد دادند هدیه هم کارتی بود که روی آن نوشته بود دوستت دارم مادر
داستان کوتاه و عالی بود. این خانواده با اینکه از روستایی در غنا به غرب برده شده بودند و با گذشت دو نسل هنوز مادر بزرگ با نگهداری لباس محلی کنته خود و گفتن داستانهای قدیمی سعی در وصل خود به موطن و سنتهای خود دارد. و با اینکه دو نفر خانم و یک دختر بچه خانواده را تشکیل داده هر کدام با کار کردن و شکار سعی دارند زمان بحران جنگ را سپری کنند. و با نقل داستانهای محلی فرهنک تمدن خود را به نسل بعدی منتقل میکنند. و مادر بزرگ به به ارث گذاشتن کنته به دخترش، این وظیفه را منتقل میکند. تا نسلهای بعدی بدانند که کی بودند و از کجا آمدهاند. موفق باشین.
داستان کوتاهیست که به سختیهای زندگی در زمان جنگ و فقر اشاره دارد. در این داستان با وجود کوتاه بودن، به خوبی به مسئولیتپذیری تمام افراد خانواده حتی کودکان کم سن و سال میپردازد و همدلی و اتحاد آنان را در عین تنهایی نشان میدهد. به نظرم بوههایی که در شرایط سخت بزرگ میشوند، شاید بچگی نکنند اما از همسالان خود بسیار قویتر و مقاومتر بار میآیند. از این که با وجود سختی، اجرای سنتها و شادیهای هرچند کوچک را فراموش نکرده بودند نیز، بسیار خوشم آمد. مثلا تزیین خانه برای کریسمس و دادن هدیههایی به همدیگر که در حد توانشان بود.
داستان قشنگی بوداززمان دوران سخت جنگ صحبت میکرداینکه پیرزنی بنام سامردرکودکی پدرش درجنگ سربازبوده ومادرش برای کاردرشهربوده واوباجسیکابامادربزرگشان درروستابودندسامرباانکه کوچک بودبسیاری ازکارهای خانه راانجام میداد وزمانی مادربزرگاش مریض شدازاوپرستاری میکرد مادرش درکریمس به خانه برگشت واویک کارت برایش درست کرده بود، سامرباانکه پیرشده بودولی اصالت روستایی وقدیمی خودراحفظ کرده وباپوشیدن لباس محلی بنام کنته معروف بود
"لباس محلی سامر" داستان کوتاه و لذت بخشی بود و به نکتههای آموزنده و مفیدی در این کتاب اشاره شده بود... این کتاب دربارهی پسری به نام سامر است که در خانوادهای فقیر به همراه مادر و مادربزرگش زندگی میکند... مادر سامر برای پیدا کردن کار به شهر دیگری سفر کند و سامر را با مادربزرگش تنها میگذارد...
اگر دنیال کتابی سرگرم کننده هستید من این کتاب رو بهتون پیشنهاد میکنم💚🌱
اگر دنیال کتابی سرگرم کننده هستید من این کتاب رو بهتون پیشنهاد میکنم💚🌱