نقد، بررسی و نظرات کتاب کارت بازی - سندی جیرگنز
4
46 رای
مرتبسازی: پیشفرض
maniya
۱۴۰۳/۰۹/۰۲
00
یک داستان ساده روان بود که در آنجاجف به کارتهای بازی بسیار علاقمند بود زیرا همه بچهها از آن کارتها داشتند و با آن کارتها بازی میکردند مادرش به او گفته بود اگر کارهای درست انجام دهی میتوانی از آن کارتها بخری و جف بسیار خوب شده بود و همه کارهایش را انجام میداد اتاقش را تمیز میکرد در تمیز کردن انباری به مادرش کمک میکردمادرش بسیار تعجب کرده بود و فهمیده بود که او به خاطر خریدن کارت انقدر خوب شده است در واقع جف برای خریدن آن کارتهای بازی لحظه شماری میکرد اما وقتی که به آن مغازه رسیدن دیدن که آن جا مغازه تغییر کرده است و به جای دیگری انتقال داده شده پس آنها دوباره به راه افتادند اما وقتی به آن مغازه رسیدن با صف بسیار طولانی مواجه شد که همه آن بچهها میخواستند از آن کارتها بخرندآنها آخرین نفر در صف بودند برادرش آرتور نیز دستشویی داشت و نمیخواست که صبر کند پس آنها با ناراحتی به خانه رفتند در راه یکی از دوستانش را دید که گفت در یکی از مغازهها چند بسته کارت انده است که ما میتوانیم برای آنها را بگیریم پس همه با خوشحالی به راه افتادند اما وقتی به آن جا رسیدن دیدن که آن کارتها نیز فروخته شده جف بسیار ناراحت بود جف مقداری از کارتهایی که دوست نداشت را به برادرش آرتور داد و آرتور آنها را در یک دفتر چسبانده بود جف متوجه شد که یکی از کارتهایی که به برادرش داده است بسیار ارزشمند است و خواست که آن را یواشکی بردارد اما عذاب وجدان نداشت و این کار را نکرد فردای آن روز هوا بارانی بود و آرتور گفت که میخواهد چیزی به برادرش نشان دهد سپس دفتر کارتها را آورد و گفت که من یک کارت ارزشمند دارم و آن را به جف نشان داد جف خوشحال بود که آن کارت را برنداشته است
با سلام
این داستان علاوه بر اینکه برای کودکان خیلی مفیده برای بزرگسالان خیلی خیلی مفیدتره. در این داستان جف علاقه شدیدی برای خریدن کارتهای بازی داشت و هر چقدر دنبالش میدوید و تلاش میکرد بهش نمیرسید. این یکی از نکات بسیار مهمی هست که در زندگی بزرگترها مشهوده. ولی وقتی بعد از تلاشهای بسیار که بازم منجر به شکست در خرید کارتهای بازی شد و تقریبا از خرید کارت جدید ناامید شد. مادرش در اقدامی بسیار راحتتر بدون هیچ مشکلی توانست آنها را بخرد.
پس نکته اول داستان: برای رسیدن به هر چیزی هر چقدر هم تلاش کنی کافی نیست آن در زمان خودش براحتی به دستت خواهد رسید.
بعد از خرید کارتها وقتی بچهها با شادی رفتند که با دوستانشان بازی کنند آنها آن جا نبودند و رفته بودند حالا کارتها دستشان هست ولی کسی برای بازی نیست. پس باید همه مهرهها برای خواستن چیزی در دست باشد تا از آن لذت برد.
نکته دیگر: در حین مرتب کردن کارتها جف کارتهای اضافی را که فکر میکرد لازمش ندارد به برادر کوچکترش داده هست و او یک کتاب درست کرده بود و آن را به کتاب چسبانده بود. بعد جف وقتی کتاب برادرش را مشاهده میکند میبیند آن کارتی که ارزش بسیاری در بردن بازی کارتها دارد الان در دست برادرش هست. خواست آن را بردارد ولی عذاب وجدان اجازه نداد و دوباره برش گردوند. که بعدا آن اتفاق جالب افتاد
این کتاب برای بزرگسالان خیلی خیلی مفیده. چون کلا زندگی بزرگترها را در قالب داستان کودکانه نویسنده به رشته تحریر در آورده است. اگر ما در زندگی این روال را به کار ببندیم خیلی موفق تر از این خواهیم شد که با افکار بزرگسالانه داریم ادامه میدهیم
من این کتاب را خیلی پسندیدم و به همه توصیه میکنم حتما مطالعه نمایند
با تشکر
این داستان علاوه بر اینکه برای کودکان خیلی مفیده برای بزرگسالان خیلی خیلی مفیدتره. در این داستان جف علاقه شدیدی برای خریدن کارتهای بازی داشت و هر چقدر دنبالش میدوید و تلاش میکرد بهش نمیرسید. این یکی از نکات بسیار مهمی هست که در زندگی بزرگترها مشهوده. ولی وقتی بعد از تلاشهای بسیار که بازم منجر به شکست در خرید کارتهای بازی شد و تقریبا از خرید کارت جدید ناامید شد. مادرش در اقدامی بسیار راحتتر بدون هیچ مشکلی توانست آنها را بخرد.
پس نکته اول داستان: برای رسیدن به هر چیزی هر چقدر هم تلاش کنی کافی نیست آن در زمان خودش براحتی به دستت خواهد رسید.
بعد از خرید کارتها وقتی بچهها با شادی رفتند که با دوستانشان بازی کنند آنها آن جا نبودند و رفته بودند حالا کارتها دستشان هست ولی کسی برای بازی نیست. پس باید همه مهرهها برای خواستن چیزی در دست باشد تا از آن لذت برد.
نکته دیگر: در حین مرتب کردن کارتها جف کارتهای اضافی را که فکر میکرد لازمش ندارد به برادر کوچکترش داده هست و او یک کتاب درست کرده بود و آن را به کتاب چسبانده بود. بعد جف وقتی کتاب برادرش را مشاهده میکند میبیند آن کارتی که ارزش بسیاری در بردن بازی کارتها دارد الان در دست برادرش هست. خواست آن را بردارد ولی عذاب وجدان اجازه نداد و دوباره برش گردوند. که بعدا آن اتفاق جالب افتاد
این کتاب برای بزرگسالان خیلی خیلی مفیده. چون کلا زندگی بزرگترها را در قالب داستان کودکانه نویسنده به رشته تحریر در آورده است. اگر ما در زندگی این روال را به کار ببندیم خیلی موفق تر از این خواهیم شد که با افکار بزرگسالانه داریم ادامه میدهیم
من این کتاب را خیلی پسندیدم و به همه توصیه میکنم حتما مطالعه نمایند
با تشکر
درسته یکم ترجمهاش روان نبود ولی محتوای غنی داشت. خیلی دوست داشتم. یکی از بهترین و کم حجمترین کتابهایی بود که تا الان خوندم. بیشترین قسمتهایی که از کتاب دوست داشتم، قسمت عذاب وجدان جف سر برداشتن کارت با ارزش بردار کوچکش بود که اون فکر میکرد برادرش ارزش واقعی اون رو نمیدونه ولی برادرش ارزش واقعی اون کارت رو میدونست و حتی خواست اونو به بهترین برادرش هدیه بده.
گاهی اوقات بچهها خیلی خوب ارزش واقعی چیزهای توی زندگیشون رو میدونن ولی بزرگترها فکر میکنن که اونا غرق دنیای بچگانه خودشون هستن.
گاهی اوقات بچهها خیلی خوب ارزش واقعی چیزهای توی زندگیشون رو میدونن ولی بزرگترها فکر میکنن که اونا غرق دنیای بچگانه خودشون هستن.
داستان میتواند برای کودکان مفید باشد. مثلا بیاجازه برنداشتن وسایل برادرش و محبت او که برایش کارت مهمی گیر آورده بود. همین که برادر بزرگتر کارت را برنداشته و به ندای وجدانش گوش داده بود، درس بسیار مفیدیست وگرنه فردای آن روز عذاب وجدان وی را آزار میداد. اما نحوه تربیتی که در ابتدای قصه به آن اشاره سده را اصلا نپسندیدم. به نظر من اینکه کودکان برای انجام کارهایشان، انگیزه داشته باشند خوب است، اما وقتی رنگ رشوه دادن به خود بگیرد، اصلا روش تربیتی مناسبی نیست.
داستان جالب و کوتاهی بود
درسهای زیادی داشت
نویسنده خیلی سعی کرده بود که معصومیت بچهها رو نشون بده
دنبال یه کارت بازی با ارزش بود که دست برادرش بود اون کارتو بر داشت ولی بعدا پشیمون شد و رفت گذاشت سرجاش
فرداش برادرش اون کارتو بهش داد
احساس خوبی داشت که به برادرش رو دست نزده بود و کارتو برنداشته بود
هدف نویستده این بود که بی اجازه کسی چیزی از کسی برنداریم
به کسی رکب نزنیم
شاید اون چیز یه روزی به ما برسه ولی عذاب وجدانش بدتره
درسهای زیادی داشت
نویسنده خیلی سعی کرده بود که معصومیت بچهها رو نشون بده
دنبال یه کارت بازی با ارزش بود که دست برادرش بود اون کارتو بر داشت ولی بعدا پشیمون شد و رفت گذاشت سرجاش
فرداش برادرش اون کارتو بهش داد
احساس خوبی داشت که به برادرش رو دست نزده بود و کارتو برنداشته بود
هدف نویستده این بود که بی اجازه کسی چیزی از کسی برنداریم
به کسی رکب نزنیم
شاید اون چیز یه روزی به ما برسه ولی عذاب وجدانش بدتره