نقد، بررسی و نظرات کتاب پسرک خانهی اربابی - فرانسیس آلگود
3.9
132 رای
مرتبسازی: پیشفرض
داستان با پسر بچهای در جنگل شروع میشود که با تصورات و تخیلات خود در حیوانات و گیاهان و درختان صحبت میکند، که فرشتهی مهربون در قالب یه سنجاقک با او ارتباط برقرار میکند، واقعیتی که همهی ما در شرایطی به همین شکل با پدیدههای اطرافمون ارتباط برقرار میکنیم و آنرا جزئی از اسرار پنهانی خود دانسته و فقط با برخی از دوستان صمیمی خود در میان میگذاریم، تخیلی که موجب رشد و شکوفایی استعدادها و افزایش قدرت تخیل و اعتماد به نفس افراد میشود، البته افراد میتوانند بدون توجه به سن و سال در شرایط مختلف این حس را درک کنند و نوعی آرامش درونی را احساس کنند، من خودم گهگاهی با پرندگان، گلها، حیوانات خانگی و درختان صحبت میکنم و احساس میکنم که پاسخ مرا میدهند، حس عجیبی است یکبار امتحان کنید جالب است.
داستان مناسب نوجوانان است و از آنجایی که من هنوز هم داستانهای ماجراجویانه را مثل دوران نوجوانیام دوست دارم، به خواندن آن ادامه دادم ولی اصلا نکته خاصی نداشت و بیمعنا تمام شد. این داستان مثلا ماجراجویانه است، اما کلمات و بیان نویسنده اصلا هیجان لازم را به خواننده انتقال نمیدهد. در ضمن اصلا معلوم نیست پسرک چرا پدر و مادری ندارد. عنوان داستان نیز به ماجرای قصه بسیار بیارتباط است. در ابتدا راوی داستان اول شخص است، اما در قسمتی از آن به سوم شخص تغییر مییابد، حتی اگر اشکال از متن اصلی است، به نظرم بهتر است لااقل در ترجمه اصلاح میشد.
روایتی کوتاه و شیرین از ماجرایی خاطره انگیز..
ترجمه نسبتا تحت اللفظی داشت و شاید به خاطر برگردانده شدن، از گرمی و نشاط داستان کم شده بود. منتها اگر اهل تخیل و رویابافی باشید، ارتباط خوبی با داستان برقرار میکنید و تصور فضای سرسبز جنگل و اتفاقات شیرین و هیجان انگیزی که برای یک کودک رخ داده، برای شماهم لذت بخش خواهد شد.
ترجمه نسبتا تحت اللفظی داشت و شاید به خاطر برگردانده شدن، از گرمی و نشاط داستان کم شده بود. منتها اگر اهل تخیل و رویابافی باشید، ارتباط خوبی با داستان برقرار میکنید و تصور فضای سرسبز جنگل و اتفاقات شیرین و هیجان انگیزی که برای یک کودک رخ داده، برای شماهم لذت بخش خواهد شد.
داستان از یک روز در جنگل شروع می شود که پسر بچه ای در جنگل در حال بازی و جستجو است که ناگهان به دسته ای از سنجاقک ها بر می خورد که بسیار زیبا هستند. یک سنجاقک که بالهای طلایی رنگی دارد به او نزدیک می شود و پسرک زمزمه ای می شنود و فکر می کند خواب است ولی خواب نیست و بعد سنجاقک دور می شود. پسرک تمام راه را تا خانه می دود و پیش پدربزرگ و مادربزرگش برمی گردد. و میز شام را می چیند پدربزرگ از داستان های اغراق آمیز پسرک خوشش می آید و پسر برایش ماجراها را تعریف می کند ولی از صداهایی که شنیده چیزی نمی گوید. پسرک به رخت خواب می رود تا شاید دوباره آن صداها را بشنود. در طی چند هفته بعد دیگر او هیچ صدایی را نمی شنود تا این که قرار می شود دخترعمویش برای تعطیلات پیش آن ها بیاید. روزی که دخترعمویش با پدرمادرش می آیند دختر عمویش در یک جعبه یک لاک پشت با خودش آورده است که از او می خواهد امشب یک خانه و مقداری غذا برای لاک پشت تهیه کنند و فردا لاک پشت را به جنگل ببرند و آزاد کنند. آن ها برای پیدا کردن جعبه به اتاق زیر شیروانی می روند ولی چون آن جا تاریک است پیر برای آوردن چراغ قوه به اتاقش می رود که در این جا دختر هم زمزمه هایی می شنود و سنجاقک را می بیند و می ترسد وقتی که پسرعمویش برمی گردد متوجه ترس او می شود و او می گوید که صداهایی شنید و پسر به او می گوید که این جا همیشه صداهای شنیده می شود و دخترعمویش میگوید که من تابه حال چیزی نشنیده ام و پسر ماجرای زمره هوایی که شنیده را می گوید و می گوید که یک سنجاقک با او حرف زده است و دختر عمویش از شنیدن نام سنجاقک تعجب می کند و می گوید که اوهم آن سنجاقک رادیده فردا با هم به جنگل می روند دوباره سنجاقک را می بینند و او به آن ها جای یک کیسه سکه را نشان میدهد.