نقد، بررسی و نظرات کتاب آن سوی خط - آلیسون ال راندال
4
44 رای
مرتبسازی: پیشفرض
maniya
۱۴۰۳/۰۹/۰۶
00
داستان در مورد زمانهای قدیم بود که تلفن اولین بار به شهر آنها آمده بود و همه مردم دوست داشتند که از آن استفاده کنند لیا و برادر دوقلویش فرانک از جمله آن مردم بودند لیا دوست داشت که از آن تلفن استفاده کنند و ببیند که چگونه صدا از بین سیمهای آن رد میشود عمو به ۵ سنت پول نیاز داشتم و آنها هیچ پولی نداشتند پس تصمیم گرفتند که معدن قدیمی بروند و در آن جا سنگ قیمتی پیدا کنند و بفروشند و با پول آن تلفن بزنند به مادرشان دروغ گفتند فرانک در تمام این مدت هی میخواست نظر خود را بگوید اما لیا به حرف او گوش نمیداد لیا مدام خودش حرف میزد و میگفت باید زودتر یک زنگ قیمتی پیدا کنی اما وقتی به آن جا رسیدن با دزدها روبرو شدن دزد آنها را دستگیر کردند و خود رفتند اما یکی از دزدها آن دو را آزاد کرد و یک سنگ قیمتی به آنها داد دوقلوهای سنگ قیمتی را فروختند و دزدها را لو ندادند با خوشحالی به طرف تلفن رفتم ولی تلفن چی گفت میخواهید به چه کسی تلفن بزنید و لیزا تازه متوجه شد که باید یک نفر دیگر نیز باشد تا به او تلفن بزند و بسیار ناراحت و غمگین شد و رفت فرانک سرش را تکان داد و گفت من که به تو میخواستم این حرفها را بزنم ولی تو به حرف من گوش ندادی ولیزا فهمید که برادرش فرانک نیز نظرات خوبی میدهد و او هیچ وقت به حرف او گوش نمیداده است پس تصمیم گرفت از این به بعد در تمام کارهایش با او مشورت کند
این کتاب، حتی کودکان را هم نمیتواند سرگرم کند و ایراداتی داد، مثل این که آن مرد تبهکار چرا اصلا بچه ها را آزاد کرد و برخورد خوبی با آن ها داشت. یا چرا بچه ها آن دزدها را به پلیس معرفی نکردند. یا مثلا پند دادن نویسنده به طور مستقیم. زیرا پند و نصیحت وقتی در قالب جمله مستقیم به خواننده منتقل شود، اثر کمتری دارد. در مقایسه، وقتی خواننده، خود از بطن قصه مفهوم مورد نظر نویسنده را دریابد، بهتر در ذهنش میماند یا موثر واقع می شود. ترجمه این اثر هم بسیار سنگین است و کلماتی نامانوس در آن استفاده شده است و اصلا روان نیست. اما خب، نکات مثبتی مثل اینکه بهتر است همیشه شنونده خوبی باشیم، یا اینکه دروغگویی و پنهانکاری از والدین نتیجه ی خوبی ندارد، را نیز میتوان از این داستان استخراج کرد. ضمنا این دوقلو مرا یاد دوقلویی انداخت که میشناسم و قل دختر بسیار شجاع و زباندار است، اما قل پسر فقط حرفهای خواهرش را تایید میکنم و این برایم جالب بود.
به نظرم برای رده سنی خردسالان نوشته شده بود.
کتاب بدی نبود ولی یه چیزایی رو دوست نداشتم:
۱) آقای پولسون سر بچهها رو کلاه گذاشت (البته این برداشت منه چون محاله سنگ قیمتی فقط ۲۵ سنت باشه؛ البته اگه سنگی که زد اسمیت به اونا داده باشه واقعا قیمتی باشه)
۲) چرا روز اول که تلفن به شهر اونا اومده بود یه مسئول درباره تلفن به مردم اطلاعات نمیداد؟!
۳) چرا بچهها زد اسمیت و دوستش کالیب رو لو ندادن؟! مگه اونا دزد نبودن و یکی شون تحت تعقیب. شاید اگه لوشون میدادن مژدگانی خوبی میگرفتن و به مخارج زندگی شون کمک میشد.
۴) اینکه پس از اون همه سختی لیا از تلفن زدن منصرف میشه به خاطر اینکه کسی رو نداره بهش زنگ بزنه (خوب میتونست گزارش زد و دوستش رو تلفنی به اداره پلیس گزارش بده، اینجوری با یه تیر دو نشون میزد)
ولی با این وجود اون قسمتی که لیا فهمید همیشه خودش عقل کل نیست و میتونه روی کمک برادرش و نظرش حساب کنه رو دوست داشتم.
کتاب بدی نبود ولی یه چیزایی رو دوست نداشتم:
۱) آقای پولسون سر بچهها رو کلاه گذاشت (البته این برداشت منه چون محاله سنگ قیمتی فقط ۲۵ سنت باشه؛ البته اگه سنگی که زد اسمیت به اونا داده باشه واقعا قیمتی باشه)
۲) چرا روز اول که تلفن به شهر اونا اومده بود یه مسئول درباره تلفن به مردم اطلاعات نمیداد؟!
۳) چرا بچهها زد اسمیت و دوستش کالیب رو لو ندادن؟! مگه اونا دزد نبودن و یکی شون تحت تعقیب. شاید اگه لوشون میدادن مژدگانی خوبی میگرفتن و به مخارج زندگی شون کمک میشد.
۴) اینکه پس از اون همه سختی لیا از تلفن زدن منصرف میشه به خاطر اینکه کسی رو نداره بهش زنگ بزنه (خوب میتونست گزارش زد و دوستش رو تلفنی به اداره پلیس گزارش بده، اینجوری با یه تیر دو نشون میزد)
ولی با این وجود اون قسمتی که لیا فهمید همیشه خودش عقل کل نیست و میتونه روی کمک برادرش و نظرش حساب کنه رو دوست داشتم.
خب حالا چون سارق بانک به این دوتا لطف کرده، نتیجهی اخلاقی این میشه که نرن لوش بدن؟!! خیلی کودکانه و سطح پایین بود قصه، حتی برای بچهها هم بدآموزی داشت از این لحاظ که دروغ بگن و خودشونو تو خطر بندازن و بعد یه دزد انقدر مهربون باشه که ولشون کنه، سوم اینکه دزده میگه من نسبت به مردم نمیتونم دلرحم نباشم! خب تو اگه دلرحم بودی که سرمایه مردمو از تو بانک نمیدزدیدی!! 😂