رمان خواجه تاش بر خلاف انتظار ما اصلا عاشقانهی اونجوری نبود ینوع عاشقانهی عارفانه بود ودر مورد مردی نوشته شده که خیلی با ایمان ومومن هستش ودر مقابل وسوسههای شیطانی و وسوسههای افسانه مثل یک کوه وایستاد و خدا هم خیلی بهش کمک میکنه و اما مردی که تونسته دختر و مادری را سالها تو خونش پناه بده و در آخرش هم پدر و عموی دختر به واسطهی خواهر آن مرد پیدا شن و افسانه به آغوش پدرش باز میگرده
داستان توش پر از حکمت خدا بود ولرزه به بدن خواننده میانداخت فقطی چیزی جور در نمییومد اونم مادر افسانه بود که معلوم نبود کجا میره وچکار میکنه وچرا آخه گدایی،؟؟ در حالی که در یک عمارت وباع داره زندگی میکنه کمی با عقل جور در نمیومد
هم شروع وهم پایانش عمیق وپر از معنی ومفهوم بود
داستان توش پر از حکمت خدا بود ولرزه به بدن خواننده میانداخت فقطی چیزی جور در نمییومد اونم مادر افسانه بود که معلوم نبود کجا میره وچکار میکنه وچرا آخه گدایی،؟؟ در حالی که در یک عمارت وباع داره زندگی میکنه کمی با عقل جور در نمیومد
هم شروع وهم پایانش عمیق وپر از معنی ومفهوم بود