زندگینامه و دانلود کتابهای ایزاک بشویس سینگر
ایزاک بشویس سینگر (Isaac Bashevis Singer)، داستاننویس یهودی و برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۷۸ است. وی همچنین جایزه کتاب ملی دریافت کرده است. او جایزه کتاب ملی آمریکا را برای کتاب «روز خوشی: داستانهایی از بزرگ شدن پسری در ورشو» دریافت کرده است.
زندگینامه ایزاک بشویس سینگر
ایزاک بشویس سینگر (Isaac Bashevis Singer) نویسنده لهستانی تبار آمریکایی در ۲۱ نوامبر ۱۹۰۲ در خانوادهای یهودی در دهکدهای نزدیک ورشو به نام رادزمین به دنیا آمد. سینگر که رمان و داستان کوتاه برای کودکان مینوشت و یکی از بزرگترین قصهگویان جهان به شمار میرفت در محلهی یهودی نشین ورشو، (لهستان ایسک – هرز – زینگر) در چدر (مدرسهی ابتدایی) تمام طول روزها را درس یهودیت میخواند. خانوادهاش آن قدر فقیر بودند که گاه تنها بازیچهی او یک شاخهی خشکیدهی نخل بود و روزهای متوالی با آن بازی میکرد. کتابهای غیر درسی به او کمک میکرد مشکلات جسمانیاش را فراموش کند، به خصوص هنگامی که ادگار آلن پو را شناخت.
اما گاهی احساسات ضد یهودی در اروپا او را به فکر خودکشی میانداخت. در سی و یک سالگی که اسم ایزاک بشویس سینگر را انتخاب کرد (بشویس از نام مادرش به تشابه گرفته شده است) به آمریکا رفت. رونیا همسر اول و ایزرئیل پسرشان به روسیه و از آن جا بالاخره به فلسطین رفتند. آنها از کشتار همگانی گریختند، اکثر یهودیهای لهستان و از جمله خانواده و دوستان سینگر همه در جنگ جهانی دوم به دست نازیها کشته شدند. دنیای کودکی او همه از بین رفت و سینگر دوباره آن دنیاهای قدیمی را در داستانهایش خلق کرد. او به زبان یدیش (ترکیبی از آلمانی، روسی و اسلاوی با حروف عبری از راست به چپ) مینوشت.
با ماشین تایپی زهوار دررفته با حروف یدیش تایپ میکرد و به مترجمان کمک میکرد که داستانها را به انگلیسی برگردانند. مقالاتی برای جوییش دیلی فوروارد یکی از روزنامههای نیویورک مینوشت که بخشهایی از داستانهای او را هم چاپ میکرد. تصدیق میکرد «باید خودم را مجبور کنم که ننویسم».
سینگر از مرگ ایزرئیل جوشا برادر بزرگتر خود که نویسندهی قابلی بود و او را خیلی دوست داشت، لطمهی روحی شدید دید. با این همه غم او سینگر را به کار بیشتر واداشت و کتاب بعدی او موسکات خانوادگی باعث شهرتش شد.
سینگر پنجاه و یک سال با آلما همسر دومش زندگی کرد. آلما در فروشگاه بزرگ خیابان پنجم کار میکرد و تا زمانی که نویسندگی سینگر برای آنها درآمدزا شود، از لحاظ مالی خانواده را تامین میکرد. آنها وقت خود را بین آپارتمانی در منهتن و خانهای با مالکیت مشترک در جنوب فلوریدا میگذراندند.
سینگر هر روز ساعت هشت صبح از خواب بیدار میشد و غلات و گریپ فروت یا سیب میخورد و گاهی دوباره به تختخواب میرفت و آنجا در دفترچههای گران قیمت یادداشت برمیداشت. بعدازظهرها مدتی طولانی قدم میزد، گاهی به دفتر روزنامه میرفت تا داستانهایش را تحویل دهد یا به کافهتریا تا دوستان قدیمیاش را ملاقات کند (آنها او را بشویس صدا میزدند). به ندرت تلویزیون نگاه میکرد یا به سینما میرفت و دستگاه گرامافون هم نداشت (به همین دلیل هیچ وقت برداشتها و نسخههای دیگر آثار خود را نشنید.)
طوطی کوچکی داشت که آزاد بود و گاهی روی سر بی موی او مینشست و همسایهها او را با این ویژگی میشناختند که به کبوترها خوب رسیدگی میکند. به خاطر توجهاش به حیوانات دیگر گوشت نخورد. در گیاهخواری خیلی سختگیر نبود، تخممرغ میخورد و به شیرینیهای پنیری علاقهمند بود.
تا چهل سالگی چهرۀ سرشناسی نبود، یکباره مشهور و ثروتمند شد. اما بعد از آن هم ساده زندگی کرد؛ زمانی که فهمید جایزهی ادبی پولیتزر را برده است نزدیک خانهشان مشغول خوردن غذا بود. در هواپیما که برای گرفتن جایزهاش میرفت، در مجلهی «مردم» مطالبی دربارهی خود خواند.
رنگ پریده و طاسی بود. خودش اولین کسی بود که گفت به جنهای داستان هایش شباهت دارد. کت و شلوار تیره، بلوز روشن و کراوات ساده به تن میکرد. نحیف به نظر میرسید به تندی موش خرما راه میرفت. برای سرگرم کردن بچهها دور خانه میچرخید و مثل سگ پارسی میکرد.
در اثر سکتهی مغزی در هشتاد و نه سالگی درگذشت.
کتابهای برگزیده ایزاک بشویس سینگر:
خانواده مسکات
آخرین شرور
روز خوشی: داستانهایی از بزرگ شدن پسری در ورشو
ملک اربابی
شیطان در گورای
جادوگر لوبلین
برده
دشمنان، یک داستان عاشقانه
مدرک