رمان زیبایی بود... شاید روح انسانیت توی خیلی از شخصیتها نمودار بود و خیلیا هم نقطه مقابل
اینکه نشون میده شخصیتهای مختلفی وجود داره... عمو تام با همهی اونا رو برو شد ولی انسانیت خودش رو حفظ کرد... وقتی که از مکان امن خودش یعنی خونه شلبیها بیرون رفت وارد خونه اگوستین شد ک سخت گیری نداشت و دستش برای دزدی و این مسایل باز بود اما نکرد... و بعد پیش لگری رفت که بشدت اونو محدود میکرد اما باز انسانیتش رو حفظ کرد... اونجایی یکم داستان از چشمم دور شد که عمو تام وقتی کنار اتیش نشسته بود و یهو همچیز محو شد و مردی با کلاه که خار اونو پوشنده بود پیشش اومد و قلبشو تسلی داد... خب این برای افراد خیلی معنویه... اما در کل دوست داشتم... مرگ ایوا خیلی غمناک بود و مادرش ماری که قدر خانوادشو نمیدونست و باعث شد اونارو از دست بده... ممنون از کتابراه
اینکه نشون میده شخصیتهای مختلفی وجود داره... عمو تام با همهی اونا رو برو شد ولی انسانیت خودش رو حفظ کرد... وقتی که از مکان امن خودش یعنی خونه شلبیها بیرون رفت وارد خونه اگوستین شد ک سخت گیری نداشت و دستش برای دزدی و این مسایل باز بود اما نکرد... و بعد پیش لگری رفت که بشدت اونو محدود میکرد اما باز انسانیتش رو حفظ کرد... اونجایی یکم داستان از چشمم دور شد که عمو تام وقتی کنار اتیش نشسته بود و یهو همچیز محو شد و مردی با کلاه که خار اونو پوشنده بود پیشش اومد و قلبشو تسلی داد... خب این برای افراد خیلی معنویه... اما در کل دوست داشتم... مرگ ایوا خیلی غمناک بود و مادرش ماری که قدر خانوادشو نمیدونست و باعث شد اونارو از دست بده... ممنون از کتابراه