نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب صوتی آخ جون مرگ!

آخ جون مرگ!
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۱۱/۱۷
00
داستان در مورد یک خانواده بزرگ بود که داشتم برای عزاداری مادربزرگ برنامهریزی میکردند اینکه چه بخرن چگونه پذیرایی کنند و در حال فروش وسایل خانهاش بودن بعد خانه را نیز به فروش گذاشته بودند اما مادربزرگ در اتاق بود و هنوز نمرده بود او با کپسول نفس میکشید. ض حتی نوههایش به فکر این بودند عزاداری موهایش را مش رنگ کنند و مواظب باشد اشک نریزد تا دماغ عملیش باد نکند. چه بچههای بیخیالی شاید بهتر بود به جای گفتگو و بحث در مورد ارث و فروش و مراسم برای شفایش دعا بخوانند و اگر رفتنی هست برای آسانتر شدن مرگش نذر بدهند و ذکر بگویند به پیش او به عنوان رستار باشند نمیدانم ولی آخر داستان گفته بود که مادربزرگ قرض دارد و باید آنها را ادا کند.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.