نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب ادن، عزیزترین دوستم

ادن، عزیزترین دوستم
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۰۹/۰۹
00
داستان در مورد یک دختر به نام روزا بود که پدر و مادرش تصمیم گرفته بودند که انباری خانشان را تمیز کنند در آن جا وسایل دور ریختنی زیادی بود که همه را داشتند دور میریختند یک عروسک به نام تدی خرسه نیز بود که آن را از پنجره پرتاب کردند و آن عروسک داخل باغچه حیاط افتاد در حال بازی بود از اسباب بازیهایش خسته شده بود و برای تفریح بیشتر به باغ رفته بود او در آن جا تدی خرسه را دید و بسیار خوشحال شد تری خرس یک عروسک کهنه و رنگ و رو رفته بود او با خوشحالی آن را به پدر و مادرش نشان نشان داد و گفت ببینی چی پیدا کردم مادرش گفت اون یک عروسک کهنه است دخترم آن را به دور بینداز و به درد نمیخورد رضا وانمود کرد که عروسک را دور انداخته است اما پنهانی آن عروسک را تمیز شست سپس لباسهای قشنگ برای او درست کرد چشمهای قشنگ برای او نصب کرد و یک لبخند نیز برایش گذاشت او اکنون به یک تدی خرسه بسیار تمیز و جذاب تبدیل شده بود اسم آن عروسک را ادن گذاشت زیرا مادرش قبلاً افسانههایی در مورد باغهای بزرگ به نام ادن تعریف میکرد وقتی پدر و مادرش آن عروسک را دیدند بسیار تعجب کردند و فهمیدند که هر چیز دور ریختنی به درد نخور نیست و بعضی چیزها ممکن است ارزشمند شوند آنها نیز تصمیم گرفتند که با آن خرس مهربان باشند رزا عروسکش ادن را بسیار دوست میداشت و با آن سالهای زیادی بازی کرد
هیچ پاسخی ثبت نشده است.