یه جاهایی با شخصیت پسر داستان که چشم خودش رو در حین کار تقریبا از دست داده بود همذات پنداری کردم. از خودش گذشت تا خانوادهاش رو سر پا نگه داره ولی یک جایی دیگه نتونست تحمل کنه چون به جز خواهرش بقیه افرارد خانواده با خودخواهی محض رفتار کردند مخصوصا پدرش.
برادری که به دلایلی خودکشی کرده و برادر دیگر پی درس و دانشگاه و دست یافتن به موقعیتهای بهتر و فرار از خانواده، پدری که پی زن دوم رفته و مادر که این وسط پی شوهر دادن دختر به یک آدم قوزی زن مرده اصرار داره و حرص آدم رو در میاره.
برادری که به دلایلی خودکشی کرده و برادر دیگر پی درس و دانشگاه و دست یافتن به موقعیتهای بهتر و فرار از خانواده، پدری که پی زن دوم رفته و مادر که این وسط پی شوهر دادن دختر به یک آدم قوزی زن مرده اصرار داره و حرص آدم رو در میاره.