فرض کنید شما بعد از آنکه صبحانهتان را تمام و کمال نوش جان کردید و حتی ذره از آن را نیز باقی نگذاشتید. با یادداشتی مواجه میشوید که میگوید صبحانهتان مسموم بوده است. اولین واکنش شما چیست؟ اصولا بنظر من اولین کار ممکن رفتن به بیمارستان است. اما از نظر لمونی اسنیکت زنگ زدن به اورژانس مشکلات و دردسرهای زیادی دارد. پس تصمیم میگیرد خودش این معما را حل کند و متوجه شود چه کسی صبحانهاش را مسموم کرده است. برای همین از آنجایی که خودش همیشه صبحانهاش را آماده میکند به این نتیجه میرسد که شاید کسی که چایی و یا عسل و سایر مواد صبحانه را به او فروخته یا تهیه کرده است صبحانه او را مسموم کرده است. پس سفر خود را برای کشف این معما شروع میکند و به تک تک جاهایی که مواد صبحانهاش را از آنها تهیه کرده است سر میزند و سعی میکند فرد خیانت کار را پیدا کند.
بنظر من قسمت پایانی داستان با اینکه شکه کننده و غیرقابل حدس بود از طرفی به دلایلی ناممکن بود و با اطلاعات طول کتاب متناقض بود. که خود نویسنده نیز به این موضوع اشاره میکند. از طرفی قسمت جالب داستان این است که اسم شخصیت اصلی کتاب با اسم نویسنده کتاب یکی است و ویژگیهای مشترکی با نویسنده کتاب دارد. کتاب به نحوی روایت شده است که انگار تمام ماجراهای کتاب توصیفی از یکی از تجارب نویسنده است. بیشتر از اینکه در طول کتاب تمرکز قضیه استوار بر موضوع مسموم بودن صبحانه باشد، تمرکز بر روی مسائل فلسفی است که از نظر من بیشتر شامل تفکرات نویسنده بودند. از آنجایی که فلسفه به معنای تفکر کردن است پس از نظر نویسنده این تفکرات کاملا عجیب غریب نیز به نوعی فلسفه هستند.
بنظر من قسمت پایانی داستان با اینکه شکه کننده و غیرقابل حدس بود از طرفی به دلایلی ناممکن بود و با اطلاعات طول کتاب متناقض بود. که خود نویسنده نیز به این موضوع اشاره میکند. از طرفی قسمت جالب داستان این است که اسم شخصیت اصلی کتاب با اسم نویسنده کتاب یکی است و ویژگیهای مشترکی با نویسنده کتاب دارد. کتاب به نحوی روایت شده است که انگار تمام ماجراهای کتاب توصیفی از یکی از تجارب نویسنده است. بیشتر از اینکه در طول کتاب تمرکز قضیه استوار بر موضوع مسموم بودن صبحانه باشد، تمرکز بر روی مسائل فلسفی است که از نظر من بیشتر شامل تفکرات نویسنده بودند. از آنجایی که فلسفه به معنای تفکر کردن است پس از نظر نویسنده این تفکرات کاملا عجیب غریب نیز به نوعی فلسفه هستند.