توجه: اگر هنوز کتاب را نخوانده اید، این متن احتمالاً داستان را برای شما لو میدهد!
دو سوم ابتدای کتاب، خسته کننده و یکنواخت است.
زندگی روزانهی زنی الکلی و افسرده که مدام کارهای احمقانهای میکند و بعد پشیمان میشود.
فقط یک سوم آخر کتاب است که ریتم سریعی دارد و جذاب است.
البته منطق داستان کم است. پلیس میتوانست خیلی زود قاتل را پیدا کند.
اگر پلیس دو مظنون بدون مدرک دارد، پس به دنبال مظنونان دیگر میرود. چرا پلیس اصلاً به سراغ تام و آنا نرفت در حالی که مقتول مدتی برای آنها کار میکرده. و با صحبت با دوستان و همکاران مقتول در گالری اش، حتماً کسی پیدا میشد که مگان و تام را با هم دیده بوده.
مقتول حتماً به طریقی با پدر ِ فرزندش آشنا شده بوده. تحقیقات پلیس میتوانست آنها را به راحتی به سمت قاتل هدایت کند، زیرا در آن منطقهی کوچک، چک کردن هتلها و کافهها برای پیدا کردن پدرِ بچه - که میتواند یک مظنون باشد- کار سختی نبود. چون عاشقین پنهانی، معمولاً به هتل و کافهها و رستورانهای دور از منزل خود میروند.
در مواردی که پلیس نمونهی دی انای دارد (از دی انای بچه) از همه نمونه میگیرد. و تام به راحتی لو میرفت...
به نظر شما واقعاً پیدا کردن قاتل برای پلیس اینقدر سخت بود؟
دو سوم ابتدای کتاب، خسته کننده و یکنواخت است.
زندگی روزانهی زنی الکلی و افسرده که مدام کارهای احمقانهای میکند و بعد پشیمان میشود.
فقط یک سوم آخر کتاب است که ریتم سریعی دارد و جذاب است.
البته منطق داستان کم است. پلیس میتوانست خیلی زود قاتل را پیدا کند.
اگر پلیس دو مظنون بدون مدرک دارد، پس به دنبال مظنونان دیگر میرود. چرا پلیس اصلاً به سراغ تام و آنا نرفت در حالی که مقتول مدتی برای آنها کار میکرده. و با صحبت با دوستان و همکاران مقتول در گالری اش، حتماً کسی پیدا میشد که مگان و تام را با هم دیده بوده.
مقتول حتماً به طریقی با پدر ِ فرزندش آشنا شده بوده. تحقیقات پلیس میتوانست آنها را به راحتی به سمت قاتل هدایت کند، زیرا در آن منطقهی کوچک، چک کردن هتلها و کافهها برای پیدا کردن پدرِ بچه - که میتواند یک مظنون باشد- کار سختی نبود. چون عاشقین پنهانی، معمولاً به هتل و کافهها و رستورانهای دور از منزل خود میروند.
در مواردی که پلیس نمونهی دی انای دارد (از دی انای بچه) از همه نمونه میگیرد. و تام به راحتی لو میرفت...
به نظر شما واقعاً پیدا کردن قاتل برای پلیس اینقدر سخت بود؟