🍁کتابی بود بسیار تاثیرگذار. این کتاب اولین کتاب داستایوفسکی هستش که فقط بیست سال داشت وقتی اون رو نوشت! وهمه رو با نوشتههای خودش متحیر کرد! من داستان شنل گوگل رو خوندم و اینجا توی کتابراه براش نقد هم نوشتم! شخصیت اول مرد داستان ‘ماکار آلکسییویچ’ مثل کارمند فقیر داستان شنل بود! و یا اینکه مکاتبهها و نامه بازیهای دو شخصیت ‘ماکار آلکسییویچ’ و ‘واروارا آلکسییونا’ منو به شدت یاد نامههای جبران خلیل جبران به عشقاش ماری هسگل توی کتاب نامههای عاشقانه یک پیامبر مینداخت!
این کتاب همه ش شامل نامههایی هست که یه مرد مسن به اسم ماکار آلکسییویچ به عشقش واروارا آلکسییونا مینویسه که همسن دخترشه و پاسخ اون نامهها رو هم مرتب دریافت میکنه! نامههایی که با شرح حال تنگدستی هر دو نفر شروع میشه و با توصیفِ خاطرات کودکی دختر و شرایط دردناک پیرمرد ادامه پیدا میکنه! از مرگ پدر واروارا و کوچ اجباری خانوادهاش از یه روستای زیبا به سنپترزبورگ و بیسرپناهشدن اونها برای پسدادن بدهی پدر ما توی مکاتبات میشنویم و نهایتا با یک اتفاق تلخ داستان تموم میشه!
حالا چرا اسم کتاب بیچارگانه!؟ چون جز این دو نفر اصلی که عاشقانه مکاتبه نامهای میکنن، آدمهای بیچارهتری هم توی همسایگی ماکار زندگی میکنن که هیچی ندارن، و از شدت بیپولی مریض شدن و شاهد مرگ عزیزانشون هستن. اما با همه اینها به کتاب خوندن و مطالعه هم علاقه دارن! کتاب میخوانند و به هم قرض میدهند.
تعریفی که داستایوفسکی از ادبیات توی این کتاب داره برای من خیلی زیبا بود. اون میگه:
“ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پندآموز و یک سند است. ”
این کتاب همه ش شامل نامههایی هست که یه مرد مسن به اسم ماکار آلکسییویچ به عشقش واروارا آلکسییونا مینویسه که همسن دخترشه و پاسخ اون نامهها رو هم مرتب دریافت میکنه! نامههایی که با شرح حال تنگدستی هر دو نفر شروع میشه و با توصیفِ خاطرات کودکی دختر و شرایط دردناک پیرمرد ادامه پیدا میکنه! از مرگ پدر واروارا و کوچ اجباری خانوادهاش از یه روستای زیبا به سنپترزبورگ و بیسرپناهشدن اونها برای پسدادن بدهی پدر ما توی مکاتبات میشنویم و نهایتا با یک اتفاق تلخ داستان تموم میشه!
حالا چرا اسم کتاب بیچارگانه!؟ چون جز این دو نفر اصلی که عاشقانه مکاتبه نامهای میکنن، آدمهای بیچارهتری هم توی همسایگی ماکار زندگی میکنن که هیچی ندارن، و از شدت بیپولی مریض شدن و شاهد مرگ عزیزانشون هستن. اما با همه اینها به کتاب خوندن و مطالعه هم علاقه دارن! کتاب میخوانند و به هم قرض میدهند.
تعریفی که داستایوفسکی از ادبیات توی این کتاب داره برای من خیلی زیبا بود. اون میگه:
“ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پندآموز و یک سند است. ”