از داستانهای این کتاب، متاسف شدم که چجوری میشه سه تار یه آدمی که اونو با عشق و زحمت خریده، توسط یه آدم متعصب شکسته بشه؟
و چجوری یه مادر میتونه بچهی خودش رو به خاطر ترس و زورگویی شوهر جدیدش رها کنه و به چشم بچهی مردم بهش نگاه کنه؟
و چجوری وسواس یه آدم میتونه آسایش رو از بین ببره؟
مگه میشه یه زن حسرت زدن یه لاک صورتی داشته باشه؟
چرا یه پدر به خاطر رنج روزهگرفتن به خودش اجازه میده که با دخترش بدرفتاری کنه؟
مگه میشه یه دختر از اینکه فقط کنار پدرش دراز کشیده، احساس گناه کنه؟
و ماجرای بقیهی قصههاش که باورش دردناکه!
در آخر هم از تیم خوب کتابراه برای فعالیت خوبشون ممنونم🙏💖🙏
و چجوری یه مادر میتونه بچهی خودش رو به خاطر ترس و زورگویی شوهر جدیدش رها کنه و به چشم بچهی مردم بهش نگاه کنه؟
و چجوری وسواس یه آدم میتونه آسایش رو از بین ببره؟
مگه میشه یه زن حسرت زدن یه لاک صورتی داشته باشه؟
چرا یه پدر به خاطر رنج روزهگرفتن به خودش اجازه میده که با دخترش بدرفتاری کنه؟
مگه میشه یه دختر از اینکه فقط کنار پدرش دراز کشیده، احساس گناه کنه؟
و ماجرای بقیهی قصههاش که باورش دردناکه!
در آخر هم از تیم خوب کتابراه برای فعالیت خوبشون ممنونم🙏💖🙏