نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی مرز - سمیه جعفری
3.8
87 رای
مرتبسازی: پیشفرض
خطر اسپویل:
داستان روایت کردن روزگار ملتی ست که استعمار سرمایه داری زندگی و آرامش را از آنان گرفته و زحمت و بی سوادی و ندادن هیچگونه حقوق. به اجبار وبا زور گلوله و تفنگ به اینگونه جوامع تحمیل کرده اند. مشکلاتی از قبیل کودکان کار، نداشتن سرپناه، نداشتن کار، مهاجرت اجباری و متاسفانه دزدی و خودفروشی را به جامعه تحمیل میکنند. بقول قدیمیها به مرگ میگیرند که به تب رضایت دهیم. پلیسی که با مالیات ما حقوق میگیرد و قرار است امنیت فراهم کند. برعکس عمل میکند، ملت را میزند، میبندد، شکنجه میدهدو بقتل میرساند. جامعه شده است مانند خان و افرادش، در وسعت برزگتر. دولت و پلیس سرکوبگرش. ممنونم از تمام عزیزان روشنگر کتابراه
داستان روایت کردن روزگار ملتی ست که استعمار سرمایه داری زندگی و آرامش را از آنان گرفته و زحمت و بی سوادی و ندادن هیچگونه حقوق. به اجبار وبا زور گلوله و تفنگ به اینگونه جوامع تحمیل کرده اند. مشکلاتی از قبیل کودکان کار، نداشتن سرپناه، نداشتن کار، مهاجرت اجباری و متاسفانه دزدی و خودفروشی را به جامعه تحمیل میکنند. بقول قدیمیها به مرگ میگیرند که به تب رضایت دهیم. پلیسی که با مالیات ما حقوق میگیرد و قرار است امنیت فراهم کند. برعکس عمل میکند، ملت را میزند، میبندد، شکنجه میدهدو بقتل میرساند. جامعه شده است مانند خان و افرادش، در وسعت برزگتر. دولت و پلیس سرکوبگرش. ممنونم از تمام عزیزان روشنگر کتابراه
این داستان کوتاه شرحی از مدت کوتاهی از زندگی مردم گرسنه و کودکان کار افغان رو میده. مردمی که غذایی برای خوردن ندارند و بچهها مجبور به انجام کار سخت هستند. داستانش واقعا غمانگیز بود. خصوصا اونجایی که کودک با خودش میگه کاش گل هم مثل کیک خوشمزه بود تا بشه اون رو خورد. نویسنده خیلی آروم صحنه رو توصیف میکنه و گرسنگی و بیپولی اون مردم رو شرح میده و همین روایت آروم تاثیر عمیق و غم بزرگی رو در دل مخاطب به جا میذاره. خیلی کارشون هنرمندانه بود، با این که داستان نقطهی اوج و فراز و فرودی به اون صورت نداشت، اما با وجود سیر روایی یکنواخت و آرام، کار خودش رو انجام داد و پیامش رو به مخاطب انتقال داد.
کودک 6-7سالهی افغان دوگالن آب را بسختی به وسیلهی نخ زمختی که به شانه هایش انداخته بود در مرز دو کشور جابجا میکرد. گرسنه و درمانده، عطش خوردن خوراکیهای خوشمزهی کودکی جایشان را به توان ناسر انجامی داده بود که کودک افغان با انگشتهای کوچکش رویای آن را در روی زمین گل آلوده میکرد. زنی، مرغی را به شکم بسته بود و وانمود میکرد باردار است تا برای کودکانش خوراک ماکیان ببرد. داستان تا حدودی نامفهوم بود که آن جا کجا بود که ساکنانش در مقابل چشمان پلیس تشنه و گرسنه بودند و از پلیس در هراس. پلیس اگر مراقب امنیت و دارایی مردمان نباشد... به چه کار آید🤔🤔🤔
توصیفات داستان بسیار با جزئیات بیان شده که کاملا حس و حال موجود در محیط داستان رو برای شنونده ملموس میکنه، صدای خواننده هم خوب بود
واقعا تصور یک لحظهی خودمون به جای کودکان کار چه ایرانی چه افغانستانی و.. . خیلی سخت و ناراحت کننده است که بچهای که در سنی قرار داره که باید بازی کنه و زندگی شادی رو تجربه کنه در بین دود و دم کوچه و خیابانها کار میکنه...
و فکر کنید برخورد بد آدمهایی که اطرافشونن چقدر میتونه در حقشون بی انصافی باشه...
داستان تاثیر گذاری بود و امیدوارم هر کسی که گوش میکنه به این فکر کنه که چطور میتونه در حد خودش تاثیر مثبتی روی زندگی چنین بچههایی بذاره حداقل با برخورد درستش...
ممنون از کتابراه🌷