نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی عشق خاکستری - شهناز شهبازی
3.4
333 رای
مرتبسازی: پیشفرض
آذر
۱۴۰۳/۰۴/۰۳
93
با اینکه گویندگی بسیار افتضاحی داشت ولی خب داستان بدی نبود. داستان راجب دختری بود در یک خانواده پر جمعیت که پدر خشن و عصبانی داشت، روزی پدر خانواده عصبانی وارد خانه میشود و بعد از دیدن یک نامه عاشقانه و عکس پسری به دخترش حمله میکند، جریان از این قرار بود که این دختر با همکلاسی برادرش که ایمان نام دارد در ارتباط است و وقتی نامهای عاشقانه از او دریافت میکند، خبر توسط بقیه به گوش پدرش میرسد و پدرش هم تمام خشمش را دردستش میریزد و دخترک را کتک میزند در همین حین اما برادر دختر فرا میرسد و با پدرش درگیر میشود تا خواهرش را نجات دهد ولی باعث مرگ غیر عمد پدرش میشود و خود را به پلیس معرفی میکند و به زندان منتقل میشود، بدتر از همه اینکه آنها عمویی دارند که بعد از سالها برمیگردد و حاضر به رضایت نمیشود، حتی پرونده را تا قصاص پیش میبرد تا روزی مادر همان پسر یعنی ایمان کتابی را میآورد که در آن ذکر شده باید عموی آنها خسارتهای وارد شده به دخترک را بپردازد، چون دخترک چشم و مو و... خود را از دست داده بود و همین باعث میشود عموی آنها بالاخره دست بکشد.
کتاب صوتی عشق خاکستری داستان کوتاهی است که خانم شهناز شهبازی آن را نوشته است و خانم زهرا مرادی آن را روایت کرده است. روایت داستان را اصلا نپسندیدم و راوی خیلی بد داستان را روایت کرد به صورتی که شنونده را از داستان بیزار میکند اگر روایت داستان خوب و دلنشین باشد شنونده داستان را هم بیشتر دوست خواهد داشت. داستان قصه ی پدری است که در بیرون خانه مردی بسیار خوب و مبادی آداب است ولی در خانه رفتار درستی با همسر و فرزندانش ندارد و بخاطر یک نامه دخترش و همسرش را زیر مشت و لگد میگیرد و فاجعه به بار می آورد و پسر برای نجات جان خواهر مرتکب قتل میشود و به زندان می افتد. پدر جانش را از دست میدهد و دختر یک چشمش را از دست میدهد و سرش کم مو میشود و یک پایش هم بخاطر شکستگی معیوب میشود و در این میان عمویی که هیچوقت نبوده از راه میرسد و ادامه دهنده ی راه پدر و خونخواه او میشود. اگر پدر خانواده با همسر و فرزندانش دوست بود و مشکلات را با زبان خوش و دوستانه و با مشورت همسر و فرزندان حل میکرد این مسائل پیش نمی آمد و زندگی به کام همه ی افراد خانواده شیرین بود. با تشکر از کتابراه عزیز و کانون فرهنگی چوک
کتاب زیبایی بود. این کتاب یه جورایی از یه پدر خانواده صحبت می کرد که اخلاق خوب و شادی و خوشحالیش رو بیرون به مردم نشون میداد و توی خونه مثل سگ با زن و بچه هاش رفتار می کرد. یه پدر باید ارتباط پر از عاطفه و محبت با دخترش داشته باشه و اون دختر حس امنیت داشته باشه و اعتماد به نفس بالایی به دست بیاره اما توی این داستان دختر تحقیر شده بود. و کلا توی این خانواده جنس زن بدبخت و حقیر بود نه حق داشت کسی رو دوست داشته باشه و نه حق داشت دوست داشته بشه و عاشق بشه یعنی یه دختر حق انسان بودن و انتخاب رو نداشت و بسیار مورد ظلم واقع میشد. خیلی خوب به تصویر کشیده شده بود. توی اینجور خانواده ها داشتن دختر رو ننگ میدونن ولی درحقیقت خودشون باعث ننگ و بدبختی هستن نگاه به زن و دختر در این خانواده ها خیلی بد و متاسفانه به دور از احساسات و عاطفه و محبت هست که کاملا اشتباه است و جای تاسف داره که هنوز هم در خیلی از شهرهای کشورمون به دخترها اینجوری نگاه می کنند نگاه ابزاری و دختر رو انسان نمیدونن. و این خیلی بد هست چه دختر هایی که بر سر همین درک نشدن ها از خونه فراری شدن. یا روی به مواد مخدر آوردن. و یا حتی به زنان روسپی تبدیل شدن. امیدوارم این کتاب و امثال این کتاب ها فرهنگ انسانی و انسانیت و رفتار انسانی با دخترها رو در جامعه ایران جا بیندازه.
داستان اینگونه است که دختر جوان خانواده، به تازگی به هم کلاسی برادر بزرگ ترش دل بسته و تمام شب و روزش به فکر کردن به این پسر، یعنی ایمان، گره خورده. داستان از یک صحنه ی رعب آور و پرتنش آغاز می شود؛ جایی که پدر خانواده، که مردی بسیار سنتی است، با چشمانی خون گرفته به دختر جوانش نگاه می کند. کسی از اهالی فضول محله، به او خبر داده که دخترش دوست پسر دارد و پنهان از چشم او، یک نامه از این پسر هم گرفته. حالا این نامه ی عاشقانه در میان صفحات کتابی که در دستان دختر جا خوش کرده پنهان شده و پدر که ماجرا را فهمیده، مثل یک حیوان درنده به سمت دختر حمله می کند تا محتویات آن پاکت کذایی را به چشم خودش ببیند. پدر خانواده از نظر دیگران مردی خوش مشرب است. او صاحب یک قهوه خانه است و تمام محل او می شناسند. حال این مسئله ی جدید برای یک مرد سنتی و بی فکر که تمام خنده و خوشی اش برای هرکس به جز خانواده اش بوده، سراسر بدنامی و بی آبرویی است. حس غرور او حالا با شنیدن ارتباط دخترش با یک پسر جوان بدجوری ترک برداشته و او را به چنان جنونی رسانده که دخترش را به باد مشت و لگد گرفته. مادر خانواده که به سیاق همیشه با شکمی جلو آمده و چشمانی وحشت زده به این قائله نگاه می کند، آن چنان ترسیده که توانایی مداخله ندارد. همیشه برای دختر سوال بوده که چرا با وجود اخلاق بد پدر، مادر به چنین ننگی تن می دهد و هر سال یکی به جماعت بی اختیار و حالا وحشت زده ی این خانه اضافه می کند. او جواب سوالش را نمی گیرد، ولی ترس چنان حال مادر را خراب می کند که در دم، جوان ترین عضو خانواده را که هنوز پا به این دنیا نگذاشته سقط می کند. پدر توجهی به حال بد زنش ندارد و همچنان با خشمی توصیف نشدنی، با لگد به بدن نحیف دختر می کوبد.
موضوع «جنس» و «جنسیت» به عنوان واقعیتی انکارناپذیر، در جوامع انسانی مد نظر بوده و جامعهها را در تقسیم بندی اولیه به دو گروه متمایز «زن» و «مرد» هدایت کرده است. امروزه بسیاری از نظریه پردازان مسائل زنان اعتقاد دارند میان «جنس» و «جنسیت»، تمایز آشکار وجود دارد و نمیتوان عوارض و تبعات جنسیت را صرفاً به جنس نسبت داد؛ هرچند شرایط و ویژگیهای فیزیولوژیکی و زیستی ویژهای در مورد یک جنس خاص موجب شده است که ضوابط و معیارهای اجتماعی و عرفی جنسیتی ویژهای برای او در نظر گرفته شود. اما جالب است بدانیم که در طول تاریخ، هر گاه حکومت و حاکمیت نیز بنا به دلایلی در اختیار زنان قرار گرفته است، آنها آنچنان لطافت و مهربانی زنانه خود را به فراموشی سپردهاند که خشونت، اقتدار و قهاریت حکومتیشان زبانزد خاص و عام شده است.
این داستان روایتی بسیار عالی و به خصوص عبرت انگیز بود من معمولا عادت ندارم رفتارها و کارای شخصیتهای حالا چه داستانی و چه واقعی رو سرزنش کنم بخاطره این کار ولی خب با اینکه اوایل شنیدن این داستان ترس و وحشت برم داشته بود ولی خب وقتی متوجه داستان شدم فهمیدم داستان از چه قراره و برای من به شخصه بسیار بسیار عبرت انگیزه این داستان من شخصا وقتی خودم رو جای اون دختر جوان در چنین خانوادهای تصور میکنم واقعا میگم لا اله الله و هرگز نمیخوام جای همچین کسی باشم بخاطره همین میگم همش عبرته و واقعا نویسنده این داستان، داستتن رو با تمام جزئیات و عالی و کامل نوشته. با تشکر از سرکار خانم شهناز شهبازی بابت این داستان
داستان کتاب خیلی عالی بود و دوست داشتم اما صدای راوی متاسفانه به دل نمیشست کتاب در باره ی دختری بود که عاشق همکلاسی برادر بزرگترش شده دختر پدری سنتی داره و پدرش فهمیده که نامه ی زیر کتاب قایم کرده کتاب و پرت میکنه و کتکش میزنه برادر بزرگتر برای دفاع از خواهرش پدرشو هول میده و پدر میمیره مادر بچه ی سقط میکنه و دختر چشمش رو از دست میده برادرش عذاب وجدان گرفته و خودشو معرفی کرده حالا عموی که اصلا با هاشون رفت و امد نداشته و با پدرشون قهر بوده امده و ادعا میکنه که دنبال خون خواهی برادرشه و دنبال قصاص ولی زن همسایه میاد و میگه قانون عوض شده و اخر کتاب باز بود ممنون از کتابراه
خطر اسپویل :
داستانی که باعث گستاخ تر شدن دخترها میشه دختری که با دوست برادرش دوست شده و در خفا نامه وعکس رد وبدل میکنند اون هم باداشتن پدری سختگیر و خشن، خدا میدونه اگر کمی ملایم تر بود پدرش چه کارهای دیگه هم نمیکرد. اخر وعاقبت عشق مخفیش کشته شدن پدرش توسط برادر مهربون و دانشگاهیش هستش و.... اخر داستان رو اصلا نمی پسندم و این سبک حمایت از دخترها برای اینکه هر روز پررو تر میشن شاید چون من وهم نسلی هام تربیت وشخصیتی نجیب فهیم داریم که احترام به بزرگتر و نجابت بزرگترین ویژگی مون هست
داستانی که باعث گستاخ تر شدن دخترها میشه دختری که با دوست برادرش دوست شده و در خفا نامه وعکس رد وبدل میکنند اون هم باداشتن پدری سختگیر و خشن، خدا میدونه اگر کمی ملایم تر بود پدرش چه کارهای دیگه هم نمیکرد. اخر وعاقبت عشق مخفیش کشته شدن پدرش توسط برادر مهربون و دانشگاهیش هستش و.... اخر داستان رو اصلا نمی پسندم و این سبک حمایت از دخترها برای اینکه هر روز پررو تر میشن شاید چون من وهم نسلی هام تربیت وشخصیتی نجیب فهیم داریم که احترام به بزرگتر و نجابت بزرگترین ویژگی مون هست
سلام داستانهای کوتاه منو وارد دنیای بقیه ادمها میکنه بدون اینکه بخوام واقعا از نزدیک زندگی این آدمها رو ببینم ولی این تجربه باعث میشه که دیگران رو قضاوت نکنم و فقط از یه زاویه به دنیا نگاه نکنم و همین تاثیر کمک میکنه که احساس بودن بکنم و به نظر من این داستان هم مثل بقیه داستانهای کوتاه به من کمک میکنه تا زندگی رو زیباتر ببینم حتی اگه گاهی چیزهایی رو میشنوم که شاید باب میل من نباشه
داستان کوتاهی که توسط خانم شهبازی نوشته شده و در مورد مرد سالاری در خونه و نگاه جنسیتی جامعه نسبت به زن هستش که در قالب یک عشق دختر پسری در یک مقطع زمانی در کشور ما یه تابو بوده و خونواده ها نسبت به اون نگاه سنتی داشتن در حالی که در قانون اساسی کشورمان همان موقع اون موارد لحاظ شده و بهش پرداخته شده ولی اکثرا خبر نداشتن. گویندگی خیلی ضعیفی داشت و در معرفی چهره های منفی داستان یه خورده مبالغه شده
داستان روایت قتلهای ناموسی ست. مردهایی که برای اعضای خانواده پدر نیستند مامور شکنجه و عذاب و تشنج هستند. کاش به ما آموزش میدادند چگونه با اطرافیانمان تعامل و رابطه ای سازنده داشته باشیم. همه این مسائل از نداشتن آگاهی و به اصطلاح غیرت ما آقایان است که متاسفانه سواد، اجتماعی ندارند. مهمترین مطالبه هر جامعه ای از دولت بعداز کار و نان وآزادی بایدآموزش باشد. ممنونم ازتمام عزیزان کتابراه
با سلام نویسنده داستان کوتاه و قشنگی نوشته بود و معلومه کار بلده اما گوینده گوینده اصلا کارش رو بلد نیست یه جاهایی خیلی تند و یه جاهایی خیلی آروم میخوند از رو متن و اصلا احساس و زیبایی نداشت تو صداش و اصلا از طرز خوندنش خوشم نیومد. از اونجایی که خودمم یه گوینده هستم متوجه شدم که تکنیک های گویندگی رو رعایت نکردن و خیلی عجله ای خوندن
من اولا نظرها رو خوندم همچین گفتند روایت دوست نداشتند و صدای راوی بد بود ولی وقتی گوش دادم متوجه شدم تن صدای گوینده خوبه نیاز به اموزش بیشتر داره خوب بود من صداشو دوست داشتم و دوستان کتاب رایگانِ. حتما این بندگان خدا تجهیزات استودیویی شون کامل نیست لطفا دندان اسب پیشکشی نشمرید