نقد، بررسی و نظرات کتاب برگ باد - گابریل گارسیا مارکز
4.3
393 رای
مرتبسازی: پیشفرض
کتاب در مورد فرهنگ و عقاید کلمبیای دههٔ ۴۰ میلادی است. که تو قرن بیستم در بعضی جامعهها مشاهده میشود، که چگونه با آبروی خانوادهای میتوانند بازی کنند. یا به کسی که تو لاک خودش است انواع تهمتها را بزنند. یا بچهای را در مجالس ترحیم یا مهمانیها که حضورش نیاز نیست و حتی برایش مضر است شرکت میدهند. (برداشتم از برک باد، اگر خیلی شخصی کنم اینکه امتیازاتی که از طرف شخص یا شرکت و... برایمان داده میشود اگر با درایت و آینده نگری برخورد نکنیم زود از دست خواهیم داد. چون همه در پی منفعت خود هستند وقتی کارشان تمام شد. پشت سر خود نگاه نکرده میروند. بخصوص شرکتهای پیمانکار) در آخر اینکه وقتی محل زندگی یا کسب و کارمان از رونق افتاد بایستی جرات کنیم برای یافتن محل مناسب ترک دیار کنیم و به نشانهها یا یادگاریهای پدرانمان وابسته نباشیم.
کتاب خوبی بود و سبک نگارشش نیز بسیار روان بود و البته این را میتوان از مهارت مترجم در ترجمه کردن دید
ولی از چند جهت ایراد داشت:
اول اینکه در سر فصلهای مشخص شده نگفته شده بود که هم اکنون چه کسی حرف میزند چون داستان سه تا راوی داشت که ناگهانی حرف میزدند و آدم گیج میشد و بعد از اندکی متوجه میشد که دیالوگها برای چه کسی است
ایراد دوم اینکه سادگی زیاد کتاب باعث شده بود کسل کننده شود
نویسنده هر چند زیاد سعی کرده بود که داستان معمایی باشد ولی باز هم جذابیت آنچنانی نداشت
گاها ابهامهایی به وجود میآمد که منتظر بودی رفع شوند ولی همچنان افزوده میشدند کتاب، کتابی با انتهای باز نبود که بتوانیم خودمان تکمیل کنیم بنابراین استفاده از اینگونه مسائل از جذابیت کتاب کاسته بود
ولی از چند جهت ایراد داشت:
اول اینکه در سر فصلهای مشخص شده نگفته شده بود که هم اکنون چه کسی حرف میزند چون داستان سه تا راوی داشت که ناگهانی حرف میزدند و آدم گیج میشد و بعد از اندکی متوجه میشد که دیالوگها برای چه کسی است
ایراد دوم اینکه سادگی زیاد کتاب باعث شده بود کسل کننده شود
نویسنده هر چند زیاد سعی کرده بود که داستان معمایی باشد ولی باز هم جذابیت آنچنانی نداشت
گاها ابهامهایی به وجود میآمد که منتظر بودی رفع شوند ولی همچنان افزوده میشدند کتاب، کتابی با انتهای باز نبود که بتوانیم خودمان تکمیل کنیم بنابراین استفاده از اینگونه مسائل از جذابیت کتاب کاسته بود
کتابی که دیدگاه جدیدی (حداقل به من) نداد پیام هایی که کتاب میرسوند، جوری سطحی بود که به درد زمانه نگارش خودش میخورد. توصیف های طولانی و گاها بی مفهوم که مجبور میشی از روش بگذری و بخشی از نوشته رو جدی نگیری. خط داستانی کسل کننده که فقط با سوال هایی که تو ذهن ایجاد میکرد، خواننده مجبور به ادامه خوندن داستان میشد، خود داستان جذابیتی نداشت. عوض شدن ناگهانی صحنه ها و همچنین راوی ها بدتر باعث گیجی مخاطب میشد. احساس میکنم نویسنده تو نگارش این داستان خواسته بگه قدرت دست منه و خواننده هرچی مینویسم باید قبول کنهولی یه نکته ی جالبی که داشت توصیف یک صحنه توسط سه راوی مختلف بود و این یکم کسل کنندگی داستان رو کم میکرد درکل کتابی نیست که بخوام دوباره بخونمش
کتاب برگ باد کتابی با یک نگرش تلخ و تاریک به گوشهای از تاریخچه شهر ماکاندوست. یک اتفاق ساده که خاکسپاری دکتری مرده ست رو واکاوی میکنه و این مرگ رو از زاویه دید سه نفر نگاه میکنه. بی نهایت سوال در این کتاب بی پاسخ میمونه و پایان باز کتاب هم به نظر من چندان جذاب نیست. نقطه قوت کتاب قلم بسیار زیبای پائولو کوئیلو و البته کوتاه بودن داستانه. خواننده شاید دوست داشته باشه لااقل تکلیف بعضی از معماها داده بشن اما متاسفانه اکثر اونها بی پاسخ میمونند. در پایان خوندن این کتاب رو به کسانی که چیز دیگهای واسه خوندن ندارن اما مثله من اعتیاد به مطالعه دارند پیشنهاد میکنم.
با سلام و درود و تشکر از کتابراه بابت ارائه این اثر
این اولین کتاب بود که از گابریل گارسیا مارکز مطالعه کردم و البته انتظارم از مطالب و جذابیت کتاب خیلی بالا بود ولی خیلی به دلم ننشست. چون خیلی زیاد به جزئیات بی اهمیت پرداخته بود. بیان از زبان راویان مختلف خواننده را گیج میکرد و یکباره از یک راوی به راوی دیگر میپرداخت و در اثنای مطالعه دیر متوجه میشوی که نقل قول تغییر کرده است. مطالب داستان حس نا امیدی و بدون هدف خاصی رو القاء میکنه. البته ممکنه بعضی از عزیزان از این سبک آثار استقبال کنند و دوست داشته باشند که مطالعه کنند. با سپاس فراوان.
این اولین کتاب بود که از گابریل گارسیا مارکز مطالعه کردم و البته انتظارم از مطالب و جذابیت کتاب خیلی بالا بود ولی خیلی به دلم ننشست. چون خیلی زیاد به جزئیات بی اهمیت پرداخته بود. بیان از زبان راویان مختلف خواننده را گیج میکرد و یکباره از یک راوی به راوی دیگر میپرداخت و در اثنای مطالعه دیر متوجه میشوی که نقل قول تغییر کرده است. مطالب داستان حس نا امیدی و بدون هدف خاصی رو القاء میکنه. البته ممکنه بعضی از عزیزان از این سبک آثار استقبال کنند و دوست داشته باشند که مطالعه کنند. با سپاس فراوان.
کتاب برگ و باد استعارهای از فساد جامعه است و عنوان داستان اشارهای به انبوه جمعیتی دارد که در دوران کوتاه رونق اقتصادی به ماکوندو هجوم میآوردند و به دنبال تلخکامی و رکود اقتصادی آن جا را ترک میکنند ولی این کتاب از گابریل گارسیا مارکز به نظر من یکی از ضعیفترین کارهای این نویسنده معروفه و داستان خالی از هیجان و کسل کننده پیش میره و نباید با نگاه به نویسنده کتاب را انتخاب کرد و صرفا این داستان یک اثر ادبی است. در کل اگه تا الان هیچ کدوم از آثار گابریل گارسیا مارکز رو نخوندید پیشنهاد نمیکنم که از این اثر شروع کنید
شاید بعضی از خوانندگان به این داستان امتیاز کامل بدهند...
اما بنظر من که 4 ستاره به این داستان بیشتر تعلق نمیگیرد!!
این داستان در همان دهکده سرهنگ بوئندیا در رمان صد سال تنهائی اتفاق میافتد و به دیدگاه هر جامعه و مخصوصا بعضی از افراد سرشناس به زندگی میپردازد
و دیگر اینکه اخلاق تا چه اندازه در خانوادههای قرن ۱۹ و اوایل قرن 20 ارزش و اعتبار دارد....
اما در هر صورت داستان زیبائی از احساسات جنسی و پایبندی به قول و قرار و مهمان نوازی به گونهای متعصبانه میباشد. ا
منکه لذت بردم.
اما بنظر من که 4 ستاره به این داستان بیشتر تعلق نمیگیرد!!
این داستان در همان دهکده سرهنگ بوئندیا در رمان صد سال تنهائی اتفاق میافتد و به دیدگاه هر جامعه و مخصوصا بعضی از افراد سرشناس به زندگی میپردازد
و دیگر اینکه اخلاق تا چه اندازه در خانوادههای قرن ۱۹ و اوایل قرن 20 ارزش و اعتبار دارد....
اما در هر صورت داستان زیبائی از احساسات جنسی و پایبندی به قول و قرار و مهمان نوازی به گونهای متعصبانه میباشد. ا
منکه لذت بردم.
اگر با نوع نگارش نویسنده آشنا باشید میدونید که توصیفهای دقیق و بعضا طولانی از ویژگیهای کتابهای گابریل گارسیا مارکز هست، داستان توسط چند راوی تعریف میشه که ممکنه گیج کننده باشه. از این دو مورد که بگذریم، داستان پر مفهوم و عمیقی داریم که هرچند درمورد جامعه کلمبیا دهه ۵۰ مطرح شده اما انگار برای همین روزها نوشته شده. اینکه چطور راحت به دیگران تهمت میزنیم، قضاوت میکنیم و آبروی یک نفر رو تحت شعاع قرار میدیم
من کتابهای دیگهای هم از مارکز خوندم و این کتاب هم با توجه به اینکه کلا مارکز سبک نوشتاری به شدت توصیفی (گاهی حوصله سر بر) داره مثل بقیهاش بود. ولی داستانی که توی این کتاب روایت شده بود خیلی خاص نبود. نوشتههای بهتری هم از مارکز وجود داره. کلا اگر حوصله توصیف و جزئیات بیش از اندازه رو ندارید سراغ این یکی نرید حتی اگر مارکز خوندید
اول کتاب متوجه نبودم که چهار راوی داستان را تعریف میکنند هر چه جلوتر رفتم برایم جالب شد و میخواستم جلوتر رفتن راویان را بخوانم و بدانم.
داستان برگ باد که توفان برگ هم نام دارد از شهری در خیال مارکز و هجوم صنعت و بعد رخت بر بستن آن از شهر و اتفاقاتی که بر سر مردم و یک خانواده خاص میآید صحبت میکند
جالب است🌸
داستان برگ باد که توفان برگ هم نام دارد از شهری در خیال مارکز و هجوم صنعت و بعد رخت بر بستن آن از شهر و اتفاقاتی که بر سر مردم و یک خانواده خاص میآید صحبت میکند
جالب است🌸
متاسفم... ندیدم توی نظرها هیچکسی به این موضوع اشاره کنه، به ناچار خودم دست بکار شدم شاید راه برای خوانندههای متاخر کتاب روشن تر بشه! دکتر و کشیش در هنگام ورود اشتباه گرفته میشن و به نوعی جا به جا میشن، به رفتارهای دکتر در مقام کشیش بیشتر توجه کنید، داستان زیباتر و برخی ابهامها مرتفع میشه.
"توفان برگ" (برگ باد) در رمان گابریل گارسیا مارکز، استعارهای از فساد و تغییرات اجتماعی است که با هجوم و سپس خروج جمعیت از ماکوندو در پی نوسانات اقتصادی همراه است. تنهایی و فساد اخلاقی، که از طریق شخصیت پزشک نمایان میشوند، در تک گوییهای راویان و خاطرات دوران شکوفایی و رکود شهر تأثیر میگذارند.
مهمترین شخصیت داستان، دکتر است، چرا که نه تنها ماجرای دفن او رخداد اصلی داستان است، بلکه غرایب رفتاری او باعث شده است شخصیتاش کاملا تشخص بیابد. او سالهای سال در خانهاش میماند و بیرون نمیآید. تنهایی عظیم و خاص دکتر و ایستادگیاش در برابر خواستههای جامعه، از ویژگیهایی است که به خواننده غریب بودن آن را القا میکند. دکتر انسانی نامتعارف است که انگار از اعماق تاریخ به ماکوندو پرتاب شده است. از طرفی رفتار او انتقام جویانه و کینه توزانه است. هنگامیکه با ورود دکترهای شرکت موز بیماران ماکوندو دیگر به او مراجعه نمیکنند، او هم تصمیم میگیرد طبابت را رها کند و طوری بعدها روی این موضعش پافشاری میکند که وقتی مردم شهر زخمیهایشان را که دم مرگاند نزد او میآورند، او باز در به روی کسی نمیگشاید و از آن زمان دشمنی مردم شهر را نسبت به خود ایجاد میکند. مرگ او نیز جالب است. به گفته سرهنگ او زمانی خود را به دار میآویزد که دیگر مدتهاست ظاهرش مانند مردگان شده است.