نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی عشقهای خندهدار - میلان کوندرا
4.4
10 رای
مرتبسازی: پیشفرض
Mahdi Zamani
۱۴۰۳/۰۶/۰۱
00
پس از مطالعه، با خود میاندیشم که کدام عشق است که خنده دار نباشد؟ کتاب عشق های خنده دار میلان کوندرا؛ در آن شب تابستانی که رایحه گلها در آن پیچیده بود کلمات گناه، خودپرستی، معشوق و مرگ از سینه فلایزمان بالا آمد و با خوشی همه وجودش را فرا گرفت بطوری که احساس کرد روی پشتش دو بال دارد. با شادی مالیخولیایی برای اولین بار احساس کرد کسی عاشقش شده است. قطعا زنان بسیاری به او توجه داشته اند ولی حالا نیاز داشت که با خودش صادق باشد. آیا تا بحال به او عشق ورزیده بودند؟ مگر او گهگاه اسیر توهم نمی شد؟ مگر گهگاه خودش را چون شی نمی دید؟ مگر کلارا بیش از آنکه شیفته باشد حسابگر نبود؟ مگر آپارتمانی که برای کلارا گرفته بود برای کلارا از خود فلایزمان مهمتر نبود؟ زیر سایه عمل الیزابت همه چیز رنگ باخته بود. در آن هوا تنها یک حرف مهم می چرخید و فلایزمان به خود می گفت که عشق تنها یک معیار دارد و آن هم مرگ است و پایان عشق واقعی مرگ است و فقط عشقی که به مرگ منتهی می شود عشق است. رایحه گلها در شب می پیچید و فلایزمان نمی دانست که آیا پس از این زنی دیگر مانند این زن زشت او را دوست خواهد داشت یا نه؟ ولی چه چیزیست که زشتی و زیبایی را با عشق مقایسه می کند؟ چه چیزیست که زشتی چهره را با حسی مقایسه می کند که در عظمتش فی نفسه مطلق منعکس می شود، مطلق بله این مرد جوان کمی بعد به دنیای بزرگسالی تبعید می شد دنیایی که پر از ابهامات است. هرچند به دنبال دختران بسیاری بوده است پیش از هر چیز در پی آغوشی آسایش بخش، بیکران و رهایی بخش بود که او را از وحشت ارتباط این جهان کشف شده مصون می کرد.
تاکنون ازین دست داستانها نخوانده و نشنیده بودم. قطعا میلان کوندرا فیلسوف، متفکر و اندیشمند است، داستانها از هم متفاوت ولی همه یک مسیر را دنبال میکنند و آن نگاه فلسفی داشتن به دنیا، وجود یا عدم وجود خدا، دین، شک و یقین، انسان، عشق و فراتر از عشق، خیر و شر و حتی وقایع روزمره زندگی است، کلا درصدد است نقشی نو دراندازد، نگاه نویسنده به وقایع داستانها پیچیده و پر از جزییات است، او روان انسان را نیز میشناسد، سیر اتفاقات و وقایع در داستان اول "درباره مدرسی که از نقد نوشتن بر یک مقاله تحقیقاتی اجتناب میکندو هر رویداد منجر به یک رویداد چالشی تازه میگردد"، واقعا حیرت انگیز بود، همچنین داستان آخر "ادوارد و دگرگونی وی در مسیر عشق، خدا، جدال حقیقت و دروغ" تحسین برانگیز بود، بنظرم میبایست بارها به داستانها گوش بدهم تا بتوانم آنچه میلان کوندرا در نظر داشت به خواننده منتقل کند را بدرستی دریابم، در یک جمله جامع میتوانم بگویم نویسنده چراغهایی را برای خواننده یا شنونده روشن مینماید تا جهان را جور دیگری ببیند.
حاوی چند داستان از جنس قلم کوندرا؛ بهترین کتاب برای شروع و مزه مزه کردن سبک قلم کوندرا هست به نظرم، این کتاب در فواصل ۱۹۵۲ تا ۱۹۶۲ نوشته شده (این مطلب حائز اهمیت هست چرا که در بافت اجتماعی کمونیستی نوشته شده) و میلان کوندرا در این کتاب در بستر زندگی در شهر Böhem تا عمیقترین لایههای روان و ناخوداگاه یک زن و مرد در طول سالها زندگی نفوذ میکند و ان را برایتان تشریح میکند.
خواندن این کتاب به لحاظ داشتن تمامی آیتمهای داستان کوتاه آن هم در حد اعلا بسیار قابل توجه بود. این اثر اولین داستانهایی بود که از این نویسنده خواندم و از قدرت قلم او شگفت زده شدم. داستانهایی با طرح و پیرنگ قوی، شخصیت پردازی بجا و خوب، فضاسازی شفاف و در مجموع اثری کامل و عالی.
سپاس از کتابراه گویندهی اثر
سپاس از کتابراه گویندهی اثر