نقد، بررسی و نظرات کتاب مردی که دوبار مرد - ریچارد آزمن
4.2
119 رای
مرتبسازی: پیشفرض
کتاب مردی دو بار مرد یک کتاب جنایی کمدی هست به نظر من... داستان خیلی پر جذبه شروع میشه. اینطوری که رئیس پلیس عاشق مادر مامور پلیس تحت فرمانش میشه و با او رابطهای عاشقانه شروع میکنه که به نظرم خیلی جالب اومد اما از همینجا دیگه این داستان قطع میشه و داستان دیگهای در جای دیگهای شروع میشه که مربوط به ناپدید شدن مقداری الماس هست و این الماسها البته برای یک گروه مافیا میباشد که دست به هر کاری میزنند حتی آدمکشی تا به الماسها برسند... اما ماجرای جنایی و مافیایی از جایی طنز میشه که چهار تا مرد وزن مسن در حد پیر که بازنشستههای سازمانام آی فایو (دقیقا نمیدونم چی هست) هستند به طریقی وارد ماجرا شدن و به همکاری و همفکری پلیس اومدن و در نهایت درایت و زیرکی یک پیرزن با عث شد به الماسها برسن و الماسها از دست مافیا نجات دادن... مشکل از اونجا شروع شد که موقع خوندن داستان مرتب یادم میرفت اینها آدمهای پیری هستن.. و اصلا قابل باور نبود... در نهایت الماسها به خیریه داده شد... کل داستان همین بود ولی اگه میخواین ماجرا جوییها و خطر کردن این آدمهای پیر جسور را ببینید بخونید داستان را..
با تشکر از کتابراه.... من الله توفیق
با تشکر از کتابراه.... من الله توفیق
🍃💜🍃درود و سپاس بیکران از کتابراه و جشنواره کتابهای رایگان یلدایی
✔ژانر کتاب جنایی معمایی و پلیسی است
✔ولی ترجیحا اشتباه مرا تکرار نکنید که اول کتاب را تمام کنید و بعد سراغ درباره کتاب بروید، پیشترها توضیحات را میخواندم و کتاب را آغاز میکردم. شاید تا اواسط کتاب اصلا متوجه سن نقش اولیها نشدم و کلی طول کشید تا وارد اصل ماجرا بشوم. پس ابتدا کتاب اول نویسنده را بخوانید تا مانند من دست و پا نزنید
✔کتاب تعلیقهای بسیاری داشت که مرتبا شک و تردید خواننده را برای یافتن مجرم واقعی به مبارزه میطلبید
✔تصویر سازیها خیلی عمیق نبودند ولی کار خواننده را راه میانداختند
✔توجیه خلاف و جرم و جنایت آنقدر پیش پا افتاده و عادی است که گاهی میپرسیدم اگر واقعیت این جوامع همین باشد، چطور سنگ روی سنگشان بند است؟؟!!!
✔هیچکدام از شخصیتها را دوست نداشتم، فقط کنجکاو بودم که مزور ترینشان کدام است، همین
✔کشش داستانی برای من مورد بالا بود
✔محتوا سطحی و کاملامادیگرایی محض، چاشنی دوستیها را هم باور نکردم، روکش کاکائویی نازک کیم؟! شکننده و قهوهای
✔ژانر کتاب جنایی معمایی و پلیسی است
✔ولی ترجیحا اشتباه مرا تکرار نکنید که اول کتاب را تمام کنید و بعد سراغ درباره کتاب بروید، پیشترها توضیحات را میخواندم و کتاب را آغاز میکردم. شاید تا اواسط کتاب اصلا متوجه سن نقش اولیها نشدم و کلی طول کشید تا وارد اصل ماجرا بشوم. پس ابتدا کتاب اول نویسنده را بخوانید تا مانند من دست و پا نزنید
✔کتاب تعلیقهای بسیاری داشت که مرتبا شک و تردید خواننده را برای یافتن مجرم واقعی به مبارزه میطلبید
✔تصویر سازیها خیلی عمیق نبودند ولی کار خواننده را راه میانداختند
✔توجیه خلاف و جرم و جنایت آنقدر پیش پا افتاده و عادی است که گاهی میپرسیدم اگر واقعیت این جوامع همین باشد، چطور سنگ روی سنگشان بند است؟؟!!!
✔هیچکدام از شخصیتها را دوست نداشتم، فقط کنجکاو بودم که مزور ترینشان کدام است، همین
✔کشش داستانی برای من مورد بالا بود
✔محتوا سطحی و کاملامادیگرایی محض، چاشنی دوستیها را هم باور نکردم، روکش کاکائویی نازک کیم؟! شکننده و قهوهای
با تجربهای که از رمان قبلی ریچارد آزمن داشتم، میدونستم با یه معمای پیچیده و شکفتانگیز رو به رو نیستم ولی شخصیتهای جذاب و اون اشارات حکیمانهشون به زندگی و مرگ درخشان و جذابش میکنه و انتظاراتم کاملاً برآورده شد. از اول با یه معمای قتل طرف نیستیم. چهار دوست بالای هفتاد سال در یه دهکده مخصوص سالمندان مشغول حل پروندههای قتل هستن. پروندههای قدیمی ولی مثل رمان قبلی اتفاقات هیجانانگیز و قتلهایی اتفاق میافته و سر و کار این گروه سن و سال دار به باندهای تبهکاری میافته. باید بگم ریچارد آزمن خیلی خوب تونسته از ظرفیت مغفول مانده سالمندان در ادبیات استفاده کنه و یه داستان جذاب بیافرینه. در کل نوعی آرامش تو کتاب جریان داره که برام جذاب بود و حالا با شناخت شخصیتها جالبتر هم میشه. روابط این آدمها و تصمیماتشون به نظرم از ویژگیهای جذاب این کتابه.
کتاب رو از سر بی حوصلگی و بیخوابی شروع کردم ابتدای کتاب با جزئیات بیش از حد و گنگ بودنش خیلی به زود تر خوابیدنم کمک میکرد ولی اصلا فکرش رو نمیکردم که به جایی برسم که از خوابم بزنم تا بتونم ادامه داستان رو بخونم یه نظرم نویسنده به مقصودش رسیده کتاب در حد بالایی از جذابیت قرار داره البته که اگه از قسمت سرسری مردن دسته جمعی تبهکارا زیادی ناراحت نباشید هوش بالای نویسنده رو تو نکته گویی خاص هر کاراکتر و طنز زمینهای بعضیاشون تحسین میکنم. و مطمئنم از کتابهایی هست که بیشتر از یکبار خواهم خوند.
اصلا ارزش خوندن نداشت، حیف وقت، کلا ده بیست تا جملهی جالب داشت کل کتاب. نمیدونم به خاطر ترجمه بود یا خود نویسنده گنگ نوشته بود. حس میکنم نویسنده پرش ذهنی زیادی داشته و همین کتابو از وضوح درآورده بود. تعداد شخصیتها الکی زیاد بود و تقریبا نصف داستانا و شخصیتا میتونستن وجود نداشته باشن. شاید اگر به جای رمان این کتاب تبدیل به فیلمنامه میشد، خروجی بهتری داشت
ابتدای داستان برای من کسل کننده و هم سردرگم کننده بود یعنی تشخیص کارکترهای داستان کمی دشوار بود وهمچنین ماجرای داستان
ولی هرچه جلوتر میروید گرههای قصه باز شده و میفهمی که چی به چیه
یکی از نکات قوت کتاب بها دادن به سالمندان و مهم بودن وجود آنان و استفاده از تجربیات سالمندان بوده
این باور را که سالمندان از کار افتادهاند رو نقض کرده
که من این پیام کتاب رو داست داشتم
ولی هرچه جلوتر میروید گرههای قصه باز شده و میفهمی که چی به چیه
یکی از نکات قوت کتاب بها دادن به سالمندان و مهم بودن وجود آنان و استفاده از تجربیات سالمندان بوده
این باور را که سالمندان از کار افتادهاند رو نقض کرده
که من این پیام کتاب رو داست داشتم
خوشم نیومد ازش کشش داستان خیلی کم بود و گره و معماهای داستان اگر چه جالب بود ولی باز نتونستن کشش و هیجان داستان رو بالا ببرن، و در نهایت پایان داستان خیلی بد بود فقط برای اینکه سر و ته ماجراها رو هم بیاره چند نفر رو کشت تا همه چی ختم به خیر بشه؟ یه عضو ارشد مافیا آخه اینجوری تنها و غیر حرفهای کشته میشه؟ اون دلال بین الملی از اون بدتر....
داستان جنایی و جذابی داشت همراه شخصیتهای داستان به دنبال حل معما بودم. خوبی کتاب برای من این بود که جای حدس و گمان رو هم برای من مخاطب گذاشته بود. اولش فکر میکردم چون شخصیتهای اصلی داستان افراد مسن هستن نتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم اما همون ده پونزده صفحهی اول با شخصیتهای اصلی ارتباط گرفتم. در کل کتاب خوبی بود
کتاب تقریبا خوبی بود ابتدا خیلی جذب داستان شدم و مرتب انرا دنبال میکردم اما موضوعات خیلی در هم شد و خیلی طولانی در صورتیکه نویسنده میتوانست سریعتر داستان را تمام کند تا از جذابیت ان کاسته نشود، اما همین کش دادن زیاد موضوع باعث میشود علاقه به خواندن کم شود و نصفه رهایش کنیم. توصیه نمیکنم.
اولش که داستان رو شروع کردم دیدنِ
شخصیتهای ۶۰ساله و ۷۰ ساله تو ذوقم زد! فکر میکردم با یه داستان کسل کننده طرفم! قسمت معرفی کتاب رو نخونده بودم چون از قدیم گفتن اسب پیش کشی دندوناشو نمیشمرن!
اولای کتاب تعدد زیاد شخصیتها باعث شد فکر کنم نویسنده خواسته الکی شلوغش کنه! بعد که جلوتر رفتم دیدم همهی شخصیتها نقش خودشون رو دارن و حتی حضور یه پسر بچه هم به پیدا کردن سرنخی کمک میکنه!
اولای داستان خبری از جملات قشنگ و هیجان نبود سعی میکردم خودم رو قانع کنم که ادامه دادن کتاب ارزششو داره دیدن اسم ایران و اینکه یکی از شخصیتها یه روان درمانگر بود مجابم کرد ادامه بدم!
در ادامه، هم جملات قشنگ دیدم و هم کلی اتفاقات مهیج و غافلگیرکننده افتاد. طوری شده بود که دیگه آخرای داستان دوس داشتم تموم نشه و همچنان ادامه داشته باشه!: -))