🍁 ادگار الن پو، به جرات اولین اسم آشنا برای من هستش وقتی که یادم میاد میخواستم ادبیات انگلیسی بخونم. کم کسی پیدا میشه که شعر معروف و بی نظیر ‘آنابل لی’ اون رو نشناسه، یا شعر ‘تنهایی’ الن پو که به نظرم واقعا زیباست! که اگه دقت کنید اون شعرها هم یه جورایی مثل همین داستانها فضای ترس و خوف داشت! اصلا الن پو قلمش معروف هست به داستانهای کاراگاهی و ژانر علمی تخیلی!
من برعکس یک سری از دوستان، بسیار از داستانها لذت بردم و چیز یاد گرفتم. مثلا:
1. داستان گربه سیاه: خیلی راحته که آدم بتونه از اون اصل، حیوان دوستی و عاشق پیشه به انسانی تبدیل بشه که گربه شو به اون شکل شکنجه کنه، و یا حتی اتفاقی عشقش رو بکشه و توی درز دیوار بزاره. به نظر من این مبالغهها غیرواقعی نبود دوستان! فقط کافیه یه سر به صفحه حوادث روزنامههای داخلی و خارجی بزنیم تا بفهمیم همش میتونه واقعی باشه و مرز بین عقل وجنون چقدر نزدیکه! (همین چند وقت پیش توی تهران چندتا دختر رو توی یه خونه کشته و تیکه تیکه کرده بودند و توی نایلون زباله ریخته بودن!!) پس اجازه بدید که اغراق نویسنده رو نپذیرم!
2. قلب رازگو: یا توی این داستان، یه قاتل هیچ وقت تصمیم نمیگیره که اون کاروکنه، و یا دلیل پررنگی برای قتل نداره! ولی اتفاق قتل توی یه لحظه میافته! آدم قاتل توی این داستان مرتب میگه، که دیوونه ست، یا به شدت عصبی هستش و با عقل سالمی اون تصمیم رو نگرفته و نهایتا هم، خودش، خودشو به پلیس لو میده!
به هر حال در وصف همهی داستانها موضوعی برای تجلیل دارم، فقط اینجا مجال گفتش نیست و میزان تایپ من محدود هستش! گوینده هم صدای خوب و قابل قبولی داشت. در کل باز هم مثل همیشه، ازت ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️
اصلا داستانهای جالبی نبود. بعضی از داستان هاش فقط قصد توضیح جنایتهای فجیع مثل بریدن و تکه تکه کردن اعضای بدن رو داره که به نظرم یک نویسنده روان پریش میتونه اینجور چیزها رو بنویسه. در کل اصلا خوشم نیومد.
درکل بد نبودامامحتوای خاصی نداشت جزاینکه به جزئیات تکه تکه کردن وبریدن اعضای بدن ادما پرداخته بودی سری جنایات تهوع اوررو تشریح کرده بود محتوای همهی داستانها همین بود
من برعکس یک سری از دوستان، بسیار از داستانها لذت بردم و چیز یاد گرفتم. مثلا:
1. داستان گربه سیاه: خیلی راحته که آدم بتونه از اون اصل، حیوان دوستی و عاشق پیشه به انسانی تبدیل بشه که گربه شو به اون شکل شکنجه کنه، و یا حتی اتفاقی عشقش رو بکشه و توی درز دیوار بزاره. به نظر من این مبالغهها غیرواقعی نبود دوستان! فقط کافیه یه سر به صفحه حوادث روزنامههای داخلی و خارجی بزنیم تا بفهمیم همش میتونه واقعی باشه و مرز بین عقل وجنون چقدر نزدیکه! (همین چند وقت پیش توی تهران چندتا دختر رو توی یه خونه کشته و تیکه تیکه کرده بودند و توی نایلون زباله ریخته بودن!!) پس اجازه بدید که اغراق نویسنده رو نپذیرم!
2. قلب رازگو: یا توی این داستان، یه قاتل هیچ وقت تصمیم نمیگیره که اون کاروکنه، و یا دلیل پررنگی برای قتل نداره! ولی اتفاق قتل توی یه لحظه میافته! آدم قاتل توی این داستان مرتب میگه، که دیوونه ست، یا به شدت عصبی هستش و با عقل سالمی اون تصمیم رو نگرفته و نهایتا هم، خودش، خودشو به پلیس لو میده!
به هر حال در وصف همهی داستانها موضوعی برای تجلیل دارم، فقط اینجا مجال گفتش نیست و میزان تایپ من محدود هستش! گوینده هم صدای خوب و قابل قبولی داشت. در کل باز هم مثل همیشه، ازت ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️