نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی در انتهای کودکی - مجید اوریادی زنجانی
3.9
484 رای
مرتبسازی: پیشفرض
درود، داستانی تعمل برانگیز و جذاب داشت. در شروع، داستان با درد و کتک شروع میشد و این اتفاق باعث میشد که به شنونده شوک وارد شود و حواسش تا آخر داستان جمع باشد. در میانههای داستان از زندگی پسرک شخص اول بیشتر سخن میگفت و فلاشبکهای درد آوری را شرح میداد و باعث میشد حس دلسوزی و همزادپنداری شنونده برانگیخته شود و او را از اتفاقاتی که ممکن است خیلی نزدیک انسان در حال اتفاق افتادن باشد آگاه کند. داستان طوری بود که با گذر هر ثانیه از آن شنونده را مشتاقتر و حریصتر برای ادامه دادن داستان میکرد. در بند پایانی داستان نیز از تصمیم آغشته به خشم پسرک سخن میگفت و اینکه چطور میتواند یک نفر راهی پیش پای انسانهای نیازمند فرصت بگزارد که زندگی آنها را دگرگون کند. پایان آن نسبتا باز بود و این بسیار به شنونده کمک میکرد که در مورد داستان و عناصر آن بیشتر فکر کند. صداها نیز تقریبا متناسب با نقشها بودند و نمیشد خردهای بر آنها گرفت. ای کاش تمام ما هم بیشتر حواسمان به دور و برمان باشد و بتوانیم مانند آن حاج آقای درون داستان باشیم. بسیار آموختم و لذت برم، سپاس.
به نام خدا همراه هستیم با یک اثر دیگر البته اثری به سبک و سیاق داستان کوتاه از نوع ایرانی که توسط این نویسنده ای که تابحال اسمش را نشنیدم مجید اوریادی زنجانی که۶ احتمالا به خاطر تازه کار بودن خود بنده است در زمینه ی کتاب خوانی و اما داستان های کوتاه که خصوصیات خاص خودشان را دارند به عنوان مثال نباید از ۵ هزار کلمه بیشتر باشند یا نهایتا ۸ کلمه و اینکه داستان های کوتاه همیشه ی خدا یک شخصیت اصلی دارند چرا که وقتی این دو شخصیت بشود نویسنده باید به هردو شخصیت بپردازد و ابن باعث بی رمق شدن شخصیت ها میشود و در نتیجه تعداد کلمات ان از تعداد معین فراتر رفته خاصیت کوتاه بودن خود را به کل از دست میدهد و به طور کلی هنر داستلن نویسی کوتاه جزئیات قراوانی دارد و نویسنده برای اینکه داستان کوتاه خوب و با کیفیتی بنویسد نیاز به تمرین مستمر زیاد بسیار زیادی دارد! و به طور کلی شخصیت باید از عموم مردم اشد و تداعی بخش یک انسان زنده باشد و باقی بحث در این هزار کلمه نمیگنجد و اما داستان که در مورد کودکی است که کودکی نکرده که نویسنده سعی بر آن دارد تا این مسئله را تا اعماق وجود برای خواننده بررسی کند و حس همدردی را در او بر انگیزد تا به طور کلی پیام مورد نظر خود را به مخاطب ابلاغ کند و رسالت نویسندگی خود را نیز انجام داده باشد که بله وظیفه ی نویسنده است تا از درد مردمان و اجتماع خود بنویسد و به نگارش در بیارد
کتاب خیلی جالب و قابل تاملی بود
داستان یه پسر بچهی ۱۱ ساله که مجبور شده بخاطر ۷نفر خانواده خرجی بیاره خانواده شود
از حقوق خودش جز پول تو جیبی چیزی بهش نمیرسید و هر روز کتک میخورد و کار سنگین انجام میداد هر روز باید گرسنگی میکشید
داستان فقر بود و بی پولی
داستان رنج بود و زحمت
که پسر چه دردهای کشیده و چه دردهای داره میکشه
وهیچوقت بچگی نکرده
سرکار میرفت و کار میکرد
که یهو یه پیر مرد مهربون که خستگی بچه رو دید خواست بهش کمک کند
و وقتی پسر بچه لحظهی اخر خواست پول و برداره و به عواقب کارش فکر نکرده بود فقط از دوستش درباره زندان میپرسید و میخواست بخاطر انتقام از اوستا کارش پولهاشو برداره و یه کار راه بی اندازه اون مرد مهربون جلوش ظاهر شد و بهش پیشننهاد کار بهتر و در امد بهتر داد
و پایان داستان باز بود
به نظرم بهترین کار این بود ک پول هارا برگردونه و دیگه پیش اون مرد کار نکنه بره پیش پیرمرد و ازش کار یاد بگیره بهش زور نگه
بنظرم گاهی وقتا یه کمک کوچیک باعث کارهای بزرگ میشه
داستان یه پسر بچهی ۱۱ ساله که مجبور شده بخاطر ۷نفر خانواده خرجی بیاره خانواده شود
از حقوق خودش جز پول تو جیبی چیزی بهش نمیرسید و هر روز کتک میخورد و کار سنگین انجام میداد هر روز باید گرسنگی میکشید
داستان فقر بود و بی پولی
داستان رنج بود و زحمت
که پسر چه دردهای کشیده و چه دردهای داره میکشه
وهیچوقت بچگی نکرده
سرکار میرفت و کار میکرد
که یهو یه پیر مرد مهربون که خستگی بچه رو دید خواست بهش کمک کند
و وقتی پسر بچه لحظهی اخر خواست پول و برداره و به عواقب کارش فکر نکرده بود فقط از دوستش درباره زندان میپرسید و میخواست بخاطر انتقام از اوستا کارش پولهاشو برداره و یه کار راه بی اندازه اون مرد مهربون جلوش ظاهر شد و بهش پیشننهاد کار بهتر و در امد بهتر داد
و پایان داستان باز بود
به نظرم بهترین کار این بود ک پول هارا برگردونه و دیگه پیش اون مرد کار نکنه بره پیش پیرمرد و ازش کار یاد بگیره بهش زور نگه
بنظرم گاهی وقتا یه کمک کوچیک باعث کارهای بزرگ میشه
🍁 اولین کتابی بود که از این نویسنده عزیز میخوندم، و بسیار از قلم ایشون لذت بردم. تخصص روانشناسی کودک و نوجوان ایشون و قلم بی نهایت قوی ایشون، منجر به حلق این داستان کوتاه و زیبا شده بود. کتاب اونقدر زیبا تصویر سازی شده بود که حس میکردم توی همهی لحظات اونجا هستم و بارها دلم خواست برم توی بازار قیصریه (من خودم زنجانی هستم و اون بازار رو میشناسم) و به پسر بچه کمک کنم. پسر بچهای که ذاتی پاک و مودب داشت اما به خاطر مشکلات زندگی، کار اجباری، خشونت بزرگترها، فقر فرهنگی والدین توی بزرگ کردنش، ترک تحصیل کردنش، و فقر مالی، اون ذات مثل آینه رو به کسی تبدیل کرده بود که میخواست دزدی کنه. حتی سیگار کشیدن پسر بچه هم اتفاقی هوشمندانه از قلم نویسنده بود که واقعا در واقعیت وجود داره، بچهها توی این سن به دلیل حملهی زودهمگام مشکلات زندکی به اونها، احساس بزرگ بودن میکنن پس حتی سیگار و نیاز به نیکوتین رو هم از بزرگترها تقلید میکنن! اون جاهایی که گشنه ش بود، یا کفشش پاره بود، و یا وقتی فهمیدم ماه به ماه پولش رو مامانش از اوستاش میگیره و اون بعد از ۶ ماه پول توجیبیهای خودش باید کفش بخره، اشک هام ریخت. این درد واقعی جامعهی ما درمورد کودکان کار هست که استاد زنجانی کتابش کرده بودن!
بودن دیوهایی مثل اوستای اون بچه و فرشتههایی مثل صاحاب مغازهی دومی که به پسر کمک کرد، و جهل و ناآگاهی والدین این بچه، هم واقعیت هستش و امیدوارم که روز به روز از شمار این دیوها کمتر و به اون فرشتهها اضافه تر شه، و مهمتر از همه مادر پدرها قبل از به دنیا آوردن بچه، درمورد کفایت بزرگ کردن اون مطمئن باشن، تا بچههای ما بتونن درس بخونن و آیندهی خودشونو بسازن. ممنون دوست عزیزم کتابراه ☘️
بودن دیوهایی مثل اوستای اون بچه و فرشتههایی مثل صاحاب مغازهی دومی که به پسر کمک کرد، و جهل و ناآگاهی والدین این بچه، هم واقعیت هستش و امیدوارم که روز به روز از شمار این دیوها کمتر و به اون فرشتهها اضافه تر شه، و مهمتر از همه مادر پدرها قبل از به دنیا آوردن بچه، درمورد کفایت بزرگ کردن اون مطمئن باشن، تا بچههای ما بتونن درس بخونن و آیندهی خودشونو بسازن. ممنون دوست عزیزم کتابراه ☘️
سلام و درود
این کتاب گذشتهای نه چندان دور رو حکایت میکنه، که ریال و تومان ارزش بیشتری داشت.
اما هرچند ارزش پول کم شده، پیشرفت آنچنانی در زمینه انسانیت و مخصوصا کودکان و نوجوانان مشاهده نمیشه.
کودکان کار که بخاطر شرایط ضعیف اقتصادی از حداقل حقوق اولیشون مثل درس خواندن، بچگی کردن، و آرامش روانی محروم هستند.
پسر بچه تازه نوجوان این داستان، علاوه بر شرایط ضعیف زندگی، گیر کارفرمای بداخلاقی افتاده، که باعث میشه حتی به دزدی و انتقام در این سن فکر کنه. چیزی که یک واقعیت هست و در جامعه شاهد هستیم. کاش کمی قبل از برخوردمان با آدمها و مجرمان، به دلیل بروز رفتارهایشان بیندیشیم. حداقل کاری که میتوانیم برای یکدیگر انجام دهیم، قضاوت نکردن، افترا نبستن، ناراحت نکردن و...
بامید دنیایی زیباتر و شادتر
کتاب جالبی بود.
تشکر از شما خوبان کتابراهی
این کتاب گذشتهای نه چندان دور رو حکایت میکنه، که ریال و تومان ارزش بیشتری داشت.
اما هرچند ارزش پول کم شده، پیشرفت آنچنانی در زمینه انسانیت و مخصوصا کودکان و نوجوانان مشاهده نمیشه.
کودکان کار که بخاطر شرایط ضعیف اقتصادی از حداقل حقوق اولیشون مثل درس خواندن، بچگی کردن، و آرامش روانی محروم هستند.
پسر بچه تازه نوجوان این داستان، علاوه بر شرایط ضعیف زندگی، گیر کارفرمای بداخلاقی افتاده، که باعث میشه حتی به دزدی و انتقام در این سن فکر کنه. چیزی که یک واقعیت هست و در جامعه شاهد هستیم. کاش کمی قبل از برخوردمان با آدمها و مجرمان، به دلیل بروز رفتارهایشان بیندیشیم. حداقل کاری که میتوانیم برای یکدیگر انجام دهیم، قضاوت نکردن، افترا نبستن، ناراحت نکردن و...
بامید دنیایی زیباتر و شادتر
کتاب جالبی بود.
تشکر از شما خوبان کتابراهی
داستان کتاب در مورد پسر بچهای از قشر ضعیف در زمانهای گذشته است که برای کمک به امرار معاش خانواده میبایست کار کند. اوستای پسر بچه فرد ظالمی هست و باعث عذاب و رنجش پسر میشه ولی یک پیرمرد به عنوان یکی از شخصیتهای داستان ناجی پسر خواهد بود تا اونو از گمراهی نجات بده. موضوع داستان خوبه ولی خب مناسب افراد بزرگسال نیست پس نباید پایان داستان مجهول تموم بشه. البته این پایان برای بزرگسالان قابل فهمه حضور پیرمرد مهربان در پایان داستان و پیشنهادش و پرواز کبوتر از سوراخ نورانی سقف بیانگر اینکه پسرک از دزدی منصرف میشه و پیشنهاد حاجی رو قبول میکنه ولی برای سنین پایین این پایان قابل درک نیست. راوی داستان هم با صدا و لحنی خسته و بی احساس داستان رو بیان میکنه و این از جذابیت داستان کم میکنه. ولی در کل قابل قبوله
داستانی بسیار تامل برانگیز تاثیر گذار. اینکه خداوند چطور هوای این کودک رو داره که فقط به خاطر یه اشتباه کودکانه میخواد خودشو نابود بکنه و با سررسید حاجی که مردی مهربان و دلسوز است کمکی از سوی خداوند به این بچه میرسه که له خاطر اینکه فقط ۱۱ سال داره تازه وارد دوران نوجوانی میشه و چالشهای زیادی اونو درگیر میکنه. انتهای داستان به شدت بر دلم نشست. نویسنده به خوبی بچهها و دنیای اونهارو لمس کرده و اینچنین شیوا به رشته تحریر آورده. ولی بازم راویان داستان اصلا صداهای دلچسبی نذاشتن و این یک ضعف عمده هستش توی اکثر داستانهای صوتی جوک. به خاطر بطرز بیان داستان یه ستاره کم دادم. 😊
داستان در مورد تحمل بچهها میگه، میگه شرایط، سرنوشت ما رو رقم میزنه، اینکه ما کی و چکاره میشیم، بیشتر از اینکه مسببش خودمون باشیم، خانواده مونه، اول خانواده بعد خودمون، مطمئنا یه بچه نمیتونه اندازهی یه آدم بالغ تجزیه و تحلیل کنه، خط تفکرش کوتاهه بچهها برعکس ما آدم بزرگا خیلی امیدوارند، چون همه چیزو خیلی ساده میگیرن، فک میکنن به چیزی که میخوان میرسن، روز خوبشون میاد، اونا نمیدونن روز خوبو باید خودشون بسازن، اکثر اوقات یه اشتباه بچگانه، کل سرنوشت رو تغییر میده از بچهها نخوایم برای ما بزرگترا کاری بکنن، دم پیرمرده گرم
داستان خیلی دوست داشتنی بود و به زیبایی به شرح درد و رنج و سختیهای یک کودک کار میپرداخت. کودکی معصوم که به دلیل شرایط خاص زندگی و فقر، تصمیم دارد که پا در راه نادرستی بگذارد، اما گویی فرشتهای در قالب انسان، با محبت بیانتهای خود، نه تنها او را از این کار منصرف میکند، بلکه مسیر زندگیش را نیز به سمت و سوی خوبی میبرد. من حس میکنم آن حاجی بازاری فرستادهی خدا بود. چقدر شخصیت خوبی داشت و دلم خواست مانند او باشم..
صدای کودک بسیار دلنشین بود و با سن و سال و معصومیت این شخصیت هماهنگی داشت.
صدای کودک بسیار دلنشین بود و با سن و سال و معصومیت این شخصیت هماهنگی داشت.
اول اینکه از گویندگان و... ممنون شروع خیلی خوبی داشت آهنگ و متنی که به عنوان به نام خدا خوانده شد عالی بود در طول داستان هم تمام حس و حال منتقل میشد معنا و مفهوم داستان جالب بود و واقعا نویسنده داستان زندگی بچههای که سن کم مجبور به کار میشوند صاحب کارهای مختلف و عاقبت دوستی با افراد بد رو گفته بود و اینکه نتیجه رفتارهای هرکسی چه چیزی را به همراه داره رو هم گفته بوداما آخر داستان نامفهوم بود یعنی معلوم نشد که این پسر بچه پولها رو دزدید یا نه؟؟!!
عالی بود واقعا جای تاسف داره واسه آدمایی که بااین بچهها عین برده رفتار میکنند یادمه رفته بودم کفش فروشی یه بچهی ده یازده ساله واسم کفش هارو از جعبه در میاورد به صاحب مغازه گفتم این آقا پسر همکارتونه؟ به محض گفتن این کلمه پسر بچه چنان گل از گلش شکفت و سینه شو داد جلو قلبم درد گرفت خوشش اومده بود جای لفظ شاگرد از همکار استفاده کردم همین چیزای کوچیک کلی تو آینده این بچهها تاثیر میذاره امیدوارم روزی برسه هیچ کودکی مجبور به کارکردن نباشه.
باسلام و خداقوت خدمت همه عزیزان از نویسنده تاگویندگان وشنوندگان... بنده که پسندیدم اما بقول برخی ازدوستان، داستانِجالب وجذابی بود فقط چهارستاره دادنم به این دلیل بودکه پایان داستان مشخص نیست تا مخاطبِ آن که قشر کودک، نوجوان یاجوان میتونه باشه بتونه نتیجه گیری کنه.... موضوع سیگارکشیدنش، اقدام به سرقتش، پیشنهادِ حاجی برای جذب کردن واشتغالش درحجرهی او و... همگی مجهول ماندند.... والسلام
کتاب سعی میکرد تا ما را به جای پسر جای دهد و دوست نادانی که سعی میکرد او را به سیگار کشیدن و کارهای اشتباه دچار کند داستان توانسته بچههای کار را به خوبی به تصویر بکشد و همین طور توانسته فشارهای مالی و اقطسادی را نمایان کند کتاب ما. را در احساسات مختلفی میگزارد این تاکتیک نویسنده جالب است و در داستان تنوع ایجاد کرده. و این کتاب توانسته حس خشم و انتقام پسر را جلوه دهد امیررضا محبی ۱۲ ساله
داستان جالبی بود
تجربه وجود دو انسان کاملا متضاد مانند حاجی و اوستا در زندگی باعث میشه در حین رنج کشیدن این دیدگاه رو داشته باشی که تو دنیا آدم خوب هم پیدا میشه
احتمال میدم حضور حاجی در صحنه آخر و پرواز کبوترها رو یک نشانه خاص تلقی کنه و باعث بشه دست به دزدی نزنه
چنین بچههایی اکثرا بچههای خیلی قوی نسبت به هم سن و سالهای خودشان هستند و بیشتر مواقع واقعا قابل تحسین هستند
تجربه وجود دو انسان کاملا متضاد مانند حاجی و اوستا در زندگی باعث میشه در حین رنج کشیدن این دیدگاه رو داشته باشی که تو دنیا آدم خوب هم پیدا میشه
احتمال میدم حضور حاجی در صحنه آخر و پرواز کبوترها رو یک نشانه خاص تلقی کنه و باعث بشه دست به دزدی نزنه
چنین بچههایی اکثرا بچههای خیلی قوی نسبت به هم سن و سالهای خودشان هستند و بیشتر مواقع واقعا قابل تحسین هستند
سلام وقت همگی بخیر... حکایت جالبی بود... ممنون از نویسنده عزیز.. راوی آقای رضایی هر چند هیچ حسی رو به شنونده القا نمیکرد.. بازم خوب بود.. توصیه میکنم دوستان شنونده باشن.. پایان باز قصه... پرواز کبوتر از دریچه نورانی سقف تصور من براینکه که گویای اینست که سرقت از گاو صندوق منتفیه و شاگرد پیشنهاد حاجی رو قبول میکنه.. دوستان با نظر من موافقید... کتابر اه محبوب تشکر...
فوق العادست، مخصوصا برای نوجوانها که جدیدا دارند دنیای کودکی را ترک میکنند! پیشنهاد میکنم حتما گوش کنید.
داستان این کودک با زندگی خیلی از بچه روستاییها شهر نشینان قشر ضعیف برابری میکند، هر چند گوینده با احساس نمیخواند اما اگر با گوش دل این داستان را بشنوید به احتمال زیاد اشک از چشمانتان جاری خواهد شد...
داستان این کودک با زندگی خیلی از بچه روستاییها شهر نشینان قشر ضعیف برابری میکند، هر چند گوینده با احساس نمیخواند اما اگر با گوش دل این داستان را بشنوید به احتمال زیاد اشک از چشمانتان جاری خواهد شد...
دوستان اگه کلاس گویندگی و فن بیان رفتین دلیل بر این نیست گوینده شدین. اجرا افتضاح. من به احترام نویسنده تا آخر گوش دادم ولی اصلا صداها خوب نبود و اصلا قانون و اصول گویندگی رعایت نمیشه چرا؟ راوی که کاملا یکنواخت میخونه انگار کلاس پنجم دبستانی داره رو خوانی میکنه … باید متن و اجرا کنید. خواهشا برای کتاب صوتی از قوی ترها استفاده کنید.
کتاب جالبی نبود. اولا صدای گوینده اصلا گیرا نبود. ثانیا موضوعی که انتخاب شده بود برای داستان کوتاه مناسب نبود. قطعا این داستان برای بزرگسالان نبود، پس نباید پایان باز میداشت. چون کودکان و نوجوانان هنوز درکی از پایان باز ندارند. در واقع اگر هدف از داستان آموزش بوده پس میبایست نتیجه داستان هم مشخص میبود. در کل این کتاب رو توصیه نمیکنم
داستان روایت زندگی دردناک و تلخ کودکان کار است. کودکانی که در کودکی شانه میدهند به زیر بار سنگین کار و کسب درآمد برای گذران زندگی. اگر چشم بینا داشته باشیم در اطراف میبینیم این کودکان عزیز و مظلوم کشور را. امید که هرچه در توان داریم به این عزیزان بی دریغ بدهیم شاید کمی از بار مسئولیت آنها کم کنیم. ممنونم از عزیزان کتابراه
کتابی که زندگی کودکان کار در کودکی و سختی آنها را نشان میدهد و برای زندگی بهتر تلاش میکنند در این دوره سن برای آنها مهم نیست سیر کردن شکم خانواده و پوشاک آنها و همچنین سرپناهی امن اولویت آنها است و انسانهای خیری که به آنها کمک میکنند و متضاد آنها انسانهایی که بر عذاب آنها میافزایند و اذیتشان میکنند.
درسته این داستان در دوردستها یکی از اتفاقات معمول بوده. ولی این کتاب رو برای بچهای خودم پیشنهاد نمیکنم. چون باعث افسردگیشون میشه. از طرفی انتظار نداشتم پسری که خیلی باشعور جلوه داده شده بود. با اون کفشهای پاره. بخواد تحت تاثیر دوستش سیگاری بشه. از همه بدتراز صاحب مغازه بخواد دزدی کنه
در آغاز داستان از کتک و درد کودک گفته شده به راستی خیلی استاد کارش بی رحم بود درد بچههای طبقه متوسط و ضعیف خیلی زیاد از همه شادیها و لذتهای به دوراند همین چیزها باعث میشه به راه خلاف کشیده بشن چون بچهاند و بچهها همه چیز رو سطحی میسنجند ولی اخرش هر چند کارش بد بود ولی انتقام خوبی از استادش گرفت
دغدغه کودکانه با هوس شیطانی خراش دهنده تنگ ظریف کودک معصوم. آیا نیازهای اولیه یک کودک میتواند آینده او را تعییر دهد؟ آیا خدا نمیبیند؟ آیا خدا ماموری در زمین دارد تا کودک را به دستهای بخشنده خدا برساند. آری خدا گاهی در قالب پیرمرد مغازه دار خود را به من و تو نشان میدهد و گاهی با پر پروانه
در داستان در انتهای کودکی هم که یکی از چهار داستان کتاب مذبور میباشد، شخصیت اصلی کتاب پسری است که به تازگی دورهی کودکی را پشت سر گذاشته و قدم در نوجوانی نهاده است. او بواسطهی مشکلات مالی و تربیتی خانواده و همچنین تغییرات رفتاری سن بلوغ با چالشهای بسیاری در زندگیاش مواجه شده است. او در سن بسیار کم مجبور شده تحصیل را رها کرده و شاگرد پارچه فروشی شود که صاحب آن مردی بی عاطفه، پول پرست و خشن است و دائما پسر را تنبیه بدنی میکند.
از آن طرف پسر داستان با شخصی دکان دار و دیگر که نقطهی مقابل این مرد است آشنا میشود که مردی فوق العاده دلسوز، دست به خیر و مهربان است. این مرد با ورود خود به داستان تاثیر شگفت روی پسر میگذارد و او را در تصمیم نادرستش دچار تردید میکند و...
با تشکر از کانون فرهنگی چوک و اپلیکیشن خوب کتابراه💮🌹🌸