نقد، بررسی و نظرات کتاب آرات و ملکه درختها - محمد سلطانی نژاد
مرتبسازی: پیشفرض
maniya
۱۴۰۳/۰۳/۰۷
00
داستان در مورد یک پسر بود که به نقاشی علاقه داشت پدرش به عنوان جایزه دوچرخهای را که دوست داشت برایش خرید سپس پدرش به او وظیفهای ملحق کردکه نامهای را به داییش برساند آراد با دوچرخهاش نامه را گرفت و راه افتاد در راه باد نامه را بالای درختی برد او با ناراحتی به خانه رفت پدرش دوچرخش را گرفت و گفت تا وقتی که وظیفهات را انجام ندادی دوچرخه ات دست من است آراد قبول کرد او دوباره به راه افتاد وقتی به بالای درخت رفت نامه روی شاخه دیگری افتاد درخت حرف زد و گفت اگر نامهات را میخواهی باید برایم کاری انجام دهی آراد اول تعجب کرد و گفت چه کاری درخت گفت لکه درختها خشکیده است و تو باید به او آب دهی آرات گفت درخت ملکه کجاست؟ درخت گفت روبروی مدرسه شهرهای درخت همه چی ان است از او بپرس. آرات ب راه افتاد وقتی به مدرسه شهرها رسید درخت همه او وارد مدرسه شد چیدان به او گفت لکه درختها در داخل مدرسه است تو باید از آب چاه چمچم به او بدهی ملکه درختها اطرافش حصار بود و در آن قفل بود آرات قضیه را به بچههای مدرسه گفت و آنها به او خندیدند نگهبان در را برای او نکرد او با ناراحتی در گوشه نقاشی کرد دختر نقاشی او را دید آرات نقاشی را به او داد دختر رف و با پدرش که نگهبان بود برگشت. نگهبان از آرات تشکر کرد و در را برایش باز کرد آرات قضیه را به دختر گفت آنها با هم به چاه چم چم رفتند و از آن جا آبی آوردند بچههای مدرسه مسخره میکردند آرات و دختربه ملکه درختها آب دادند. یک دفعه درخت شاخههایش باز شد او سرسبز و زیبا شد و اطرافش پر از گل شد بچهها تعجب کردند!! ارات وظیفه را انجام داد و از مدرسه رفت وقتی به درخت رسید تمام اتفاقات را تعریف کرد درخت نامه او را داد و تشکر کرد آرات نامه را به داییش رساند.