نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی مسخ - فرانتس کافکا
4.1
111 رای
مرتبسازی: پیشفرض
📚الناز محمدی📚
۱۴۰۱/۰۵/۲۸
50
🍁 کتابی بسیار عجیب با جزییات بیشمار که به راحتی میتونیم اون رو تصویرسازی کنیم. درمورد گوینده هم باید بگم خسته نباشن و کوچکترین ایرادی نداشتن ایشون! دوستان کتابی تا این حد سورئال، با موضوع دگردیسی، از زبان یک راوی شخص سوم که توی اون فضا نیست، و هدف نویسنده این بوده که لحنراوی کاملا بی حس، خنثی، یکدست، و به دور از احساسات باشه…، انتظار دارین با ناز و کرشمه خونده شه؟ یا با ترس ژانر کتابهای ترسناک روایت شه؟! راوی توی این کتاب هدفش اینه که اتفاقات رو از چشم نقش اول (گرگور سامسا) شرح بده، و جالب اینه که توی داستان، شخصیت گرگور هم خودش کاملا بی انگیزه و خارج از عواطف و هیجان زیاده! و در مورد کتاب هم باید بگم، یه سورئال بی نظیر بود، بعد از محاکمه و تنهایی این سومین کتاب از کافکا هست که خوندم. هرچی بیشتر توی قلم این نویسنده پیش میرم بیشتر با ابهامات ذهنیش آشنا میشم! شخصی که زندگی سختی داشته، فکر بسیار پرآشوبی داشته، و توی ۴۰ سالگی با بیماریهای زیادی فوت کرده، باید هم این طور ماورایی بنویسه! من واقعا کتاب رو دوست داشتم. توی اوجش تعجب، در راستای داستان تفکر و در نزولش غصه خوردم! با داستان چندین ساعت زندگی کردم و برام ملموس بود! همون چیزی که نویسنده میخواست!! ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️
ما وقتی از کافکا کتابی میخونیم باید این رو بدونیم که کافکا فلسفهی ذهنیه خودش تو آثارش اولویت داشته بع جنبهی ادبیاتی نوشته هاش
و ادمی بوده که دنبال شهرت از نوشتن و این چیزام نبوده همچین
تو کتاب مسخ ما نماد سازیهایی داریم مثل ادمی که دیگ به کاره محیط زندگیش نمیاد یا خونوادهای که در مرحلهی اول حمایت میکنه از فرزندش ولی به مرور زمان و به واسطهی بی خاصیت بودن و ذاته (سوسک) خونوادهی این ادم هم از حمایتشون دست میکشن و خسته میشن.
حالا یه نکتهی دیگه که این کتاب داره که
کارکتر اصلی تو یک محیطی به نام خونه وجود داره و ازون لوکیشن بیرون نمیره ولی باز با این حال به شخصیتهای مختلف تو جامعه هم میپردازه با این روش که کارکترها رو از جامعه میاره تو لوکیشن بستهای که داریم (خونه) و اونجا به میزان کوتاهی به هر کارکتر و سبک زندگیش میپردازه و برامون از نگاه خوده کافکا شرح میده.
یکی دیگر از جذابیتهای نوشتههای کافکا نا معلوم بودن دلیل وقوع اتفاق یا اسن نا معلوم بودن چجوری به اینجا رسیدن در داستانه
که اصلا تو این داستان کافکا به ما نگفت چرا کارکتر ما تبدیل به سوسک شده یا چی فقط ما از وقوع اتفاق به بعد رو میبینیم که تو اکثر آثار کافکا این مدل نوشتار دیده میشه که با قوانین ذهنی خودش محیط کتاب رو رسم میکنه و دلیل و منطقی هم براش نمیاره و ما باید تو اون زمین با همون شرایط داستان کافکا رو دنبال کنیم که به نظرم خیلی جذابه این مدل نوشتن به سلیقهی خودم.
ازونجایی که کافکا مایل نبوده آثارش پخش بشع من خودمو مجاز به انتقاد و نظر منفی نمیبینم و به نظرم کافکا یک روبیک اندیشست که ما باید با نگاه به آثار و سبک زندگیش به اون اندیشه پی ببریم.
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست...
و ادمی بوده که دنبال شهرت از نوشتن و این چیزام نبوده همچین
تو کتاب مسخ ما نماد سازیهایی داریم مثل ادمی که دیگ به کاره محیط زندگیش نمیاد یا خونوادهای که در مرحلهی اول حمایت میکنه از فرزندش ولی به مرور زمان و به واسطهی بی خاصیت بودن و ذاته (سوسک) خونوادهی این ادم هم از حمایتشون دست میکشن و خسته میشن.
حالا یه نکتهی دیگه که این کتاب داره که
کارکتر اصلی تو یک محیطی به نام خونه وجود داره و ازون لوکیشن بیرون نمیره ولی باز با این حال به شخصیتهای مختلف تو جامعه هم میپردازه با این روش که کارکترها رو از جامعه میاره تو لوکیشن بستهای که داریم (خونه) و اونجا به میزان کوتاهی به هر کارکتر و سبک زندگیش میپردازه و برامون از نگاه خوده کافکا شرح میده.
یکی دیگر از جذابیتهای نوشتههای کافکا نا معلوم بودن دلیل وقوع اتفاق یا اسن نا معلوم بودن چجوری به اینجا رسیدن در داستانه
که اصلا تو این داستان کافکا به ما نگفت چرا کارکتر ما تبدیل به سوسک شده یا چی فقط ما از وقوع اتفاق به بعد رو میبینیم که تو اکثر آثار کافکا این مدل نوشتار دیده میشه که با قوانین ذهنی خودش محیط کتاب رو رسم میکنه و دلیل و منطقی هم براش نمیاره و ما باید تو اون زمین با همون شرایط داستان کافکا رو دنبال کنیم که به نظرم خیلی جذابه این مدل نوشتن به سلیقهی خودم.
ازونجایی که کافکا مایل نبوده آثارش پخش بشع من خودمو مجاز به انتقاد و نظر منفی نمیبینم و به نظرم کافکا یک روبیک اندیشست که ما باید با نگاه به آثار و سبک زندگیش به اون اندیشه پی ببریم.
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست...
از نظر من کتاب جالبی نبود اینکه یک انسان تبدیل به یک حشره زشت مثلا سوسک میشه و زندگیش و به صورت یک سوسک میگذرونه و تمام اهالی اون خونه دارن به زور تحملش میکنند چون مجبورند
خوب و وقتی که مرد یک نفس راحتی بکشند
البته ما تو زندگی واقعی خودمون توی بعضی از خانوادهها افرادی هستند که صفات خوبی ندارند و خواسته یا ناخواسته دوچار پلیدیها و زشتی هستند و در بعضی به یک بیماری تبدیل میشود ولی خانواده راضی به مرگش نیستند و بعضی این گونه افراد را از زندگی خود برای همیشه کنار میگذارند ولی گرگوارد آدم بدی نبود خیلی سوالات تو ذهن آدم میاره که اصلا به چه دلیلی این تغییر زشت در یک آدم خوب صورت گرفت؟ یا چرا این زندگی اینگونه پایان یافت؟ در کل من زیاد از این کتاب خوشم نیومد احساس میکنم برای درک بهتر مطالب چیزهایی کم داشت.
خوب و وقتی که مرد یک نفس راحتی بکشند
البته ما تو زندگی واقعی خودمون توی بعضی از خانوادهها افرادی هستند که صفات خوبی ندارند و خواسته یا ناخواسته دوچار پلیدیها و زشتی هستند و در بعضی به یک بیماری تبدیل میشود ولی خانواده راضی به مرگش نیستند و بعضی این گونه افراد را از زندگی خود برای همیشه کنار میگذارند ولی گرگوارد آدم بدی نبود خیلی سوالات تو ذهن آدم میاره که اصلا به چه دلیلی این تغییر زشت در یک آدم خوب صورت گرفت؟ یا چرا این زندگی اینگونه پایان یافت؟ در کل من زیاد از این کتاب خوشم نیومد احساس میکنم برای درک بهتر مطالب چیزهایی کم داشت.
بنظر بنده داستانی کوتاه اما سرشار از نقد فلسفی دنیای رمز آلود انسانها که به یکباره شما را به تحلیل نوع نگرش انسان به دنیای پیرامون خود اعم از افراد و یا موقعیتهای اجتماعی سوق میدهد، شاید بتوان گفت که با نگاه سطحی به داستان و یا بهتر بگویم تفکرات کافکا، هالهای از پوچی و بی انگیزگی به زندگی در ذهن خواننده ترسیم میشود، اما در واقعیت این گونه نیست چرا که هدف اصلی نویسنده توجه دادن هر چه بیشتر مخاطب به رسیدن اصل ومغز درونی داستان است که این سبک هم در دوره و فرهنگ زمان خود بنوعی یک هوشمندی نویسندگی است که کافکا به زیبایی آن را در این کتاب پیاده کرده.
در مورد مسخ باید بگم که خیلی از ماها وقتی جلوی یک آینه به ایستیم شکل یه حشره نفرت انگیز نیستیم ولی به دید افراد نزدیک و خانواده حتی به غلط میتونیم اون حشره باشیم، که اول از روی دل سوزی به ما محبت میشه ولی بعدها از طرف اونها کنار گذاشت میشیم این کتاب به شدت منو غمگین کرد که چقدر این احساسات گرگور سامسا رو توی زندگی خودم با دل جون حس کردم و این سوال همیشگی توی ذهن
منو که چرا دارم زندگی میکنمو پرنگ کرد
منو که چرا دارم زندگی میکنمو پرنگ کرد
با سلام و عرض خسته نباشید.
من با شنیدن این کتاب متوجه شدم منشأ اون همه تاریکی در آثار صادق هدایت از کجاست.
شاید از نظر واقع گرایی نشه زیاد با اثر ارتباط بر قرار کرد اما بعد از قبول کردن ذات داستانی بودن کتاب انسان غرق در روح موضوع میشه.
توصیه میکنم نقدهایی هوچم در مورد کتاب بخونین چون کمک زیادی به درک مکتب کافکا میکنه.
در آخر ممنون از کتاب راه عزیز.
من با شنیدن این کتاب متوجه شدم منشأ اون همه تاریکی در آثار صادق هدایت از کجاست.
شاید از نظر واقع گرایی نشه زیاد با اثر ارتباط بر قرار کرد اما بعد از قبول کردن ذات داستانی بودن کتاب انسان غرق در روح موضوع میشه.
توصیه میکنم نقدهایی هوچم در مورد کتاب بخونین چون کمک زیادی به درک مکتب کافکا میکنه.
در آخر ممنون از کتاب راه عزیز.
چه فن بیان و لحن خواندنی.!!! چرا؟! واقعا شخص دیگری پیدا نمیشد.؟! به قدری ضعیف که آدم گاهی میخواست از گوشدادن به کلی صرف نظر کند. هرچند متن و ترجمه سنگین است ولی توجیهی برای این نوع گویش و خواندن فن بیان نیست. اگر میخواهید از متن کتاب به خوبی استفاده کنید یا خودتان به دقت بخوانید و یا گوینده دیگری را برگزینید.
سبک این کتاب فلسفی تخیلی بود و بسیار زیبا از مشکلات جامعه سخن میگوید و از پوچ بودن آرزوهای محال، مسخ شدن در گذر زمان با افت تدریجی قدرت در انسان، نحوه ی بر خورد جامعه و نزدیکان با توجه به سطح قدرت فردی، بی مهریِ انسانهای فرصت طلب که با تنبلی و وقاحت آینده حتی پسر خود را تباه میکنند و به زر اندوزی برای نجات از وام و بدهی تلاش میکنند و...
عجیب اما جذب کننده
پر از تناسبهایی برای افرادی که زندگیشون برای خودشون حکم پوچی داره
توصیه اصلی من اینه که این کتاب رو در حال خوب بخونید یا زمانی که در رویه تغییر هستید
تفکر نویسندهها از کتابهایی که خواندند شکل گرفته میشود
و در اینجا میشود گفت علت نوشته شدن کتابی مثل بوف کور از صادق هدایت مشخص میشود
پر از تناسبهایی برای افرادی که زندگیشون برای خودشون حکم پوچی داره
توصیه اصلی من اینه که این کتاب رو در حال خوب بخونید یا زمانی که در رویه تغییر هستید
تفکر نویسندهها از کتابهایی که خواندند شکل گرفته میشود
و در اینجا میشود گفت علت نوشته شدن کتابی مثل بوف کور از صادق هدایت مشخص میشود
گره گور که تمام زندگی در اسارت خانواده و خواستههای اونا بوده و هیچکس به این فکر نمیکرد که خواسته خود گره گوار و حرف دل خودش چی بوده به حشرهای تبدیل میشه که هیچکس حرفش را نمیفهمه! مثل گذشته.... اما شاید این راهی برای رهایی گره گوار بوده که اون رو نفهمیده.... رهایی از بند خانواده و تحمیل یک شغل به او