نقد، بررسی و نظرات کتاب پدرم و درخت گیلاس - فریدون آنداچ
3.8
104 رای
مرتبسازی: پیشفرض
با سلام، در مورد کتاب روایت از پسر بچهای است خاطرات خوش کودکی خود رو در باغ گیلاس گذرونده و بعد در سیاست و وارد شدن به یک حزب مسیر زندگیاش عو ض شده تبعید میشود
اسم نویسنده در گوگل نبود امابا سرچ کلمههای دیگر متوجه شدم نویسنده اهل ترکیه است احتمالا.
اما کلمههایی در این کتاب بود گیج شدم پاورقی نداشت من براتون میذارم اگه دوست داشتین بخونین
کتاب اینجه ممد (نوشته یاشار کمال نویسنده ترکیه) داستان شورش دهقانزادهای است که در برابر زمینداران بزرگ بهپا میخیزد. یاشار کمال، که خود سالها از نزدیک شاهد استثمار و سرکوب دهقانها بود، میگفت که فکر نوشتن این رمان زمانی به ذهنش رسید که شاهد کشته شدن یک یاغی توسط ژاندارمها بود
نیهیلیسم مکتبی فلسفی است که منکر هر نوع ارزش اخلاقی و مبلّغ شکاکیت مطلق و نفی وجود است. و گروهی از آنارشیستهای قرن ۱۹ روسیه را نیز نیهیلیست خواندهاند
کتاب پدران و پسران نوشتهٔ ایوان تورگنیف نویسنده روسی
در این رمان، با «آرکادی» آشنا میشویم. آرکادیِ جوان بعد از فارغالتحصیلشدن از دانشگاه پترزبورگ و همراه با دوست پوچگرایش، «بازاروف» به منزل پدریاش بازمیگردد. بازاروف پزشک جوانی است که مانند نسل اصلاحطلبش با همهٔ سنتها مخالف است و در تقابل سنت و مدرنیته دستوپا میزند
۱۲مارس: ۱۹۷۱ کودتای نظامیان که باعث سر نگونی دولت جودت سونای شد: جودت سونای یک سیاستمدار (پنجمین رئیس جمهور) اهل ترکیه بود.
ایگداسور سرچ کردم نبود احتمالا روستای دورافتاده تو ترکیه است🤔
اسم نویسنده در گوگل نبود امابا سرچ کلمههای دیگر متوجه شدم نویسنده اهل ترکیه است احتمالا.
اما کلمههایی در این کتاب بود گیج شدم پاورقی نداشت من براتون میذارم اگه دوست داشتین بخونین
کتاب اینجه ممد (نوشته یاشار کمال نویسنده ترکیه) داستان شورش دهقانزادهای است که در برابر زمینداران بزرگ بهپا میخیزد. یاشار کمال، که خود سالها از نزدیک شاهد استثمار و سرکوب دهقانها بود، میگفت که فکر نوشتن این رمان زمانی به ذهنش رسید که شاهد کشته شدن یک یاغی توسط ژاندارمها بود
نیهیلیسم مکتبی فلسفی است که منکر هر نوع ارزش اخلاقی و مبلّغ شکاکیت مطلق و نفی وجود است. و گروهی از آنارشیستهای قرن ۱۹ روسیه را نیز نیهیلیست خواندهاند
کتاب پدران و پسران نوشتهٔ ایوان تورگنیف نویسنده روسی
در این رمان، با «آرکادی» آشنا میشویم. آرکادیِ جوان بعد از فارغالتحصیلشدن از دانشگاه پترزبورگ و همراه با دوست پوچگرایش، «بازاروف» به منزل پدریاش بازمیگردد. بازاروف پزشک جوانی است که مانند نسل اصلاحطلبش با همهٔ سنتها مخالف است و در تقابل سنت و مدرنیته دستوپا میزند
۱۲مارس: ۱۹۷۱ کودتای نظامیان که باعث سر نگونی دولت جودت سونای شد: جودت سونای یک سیاستمدار (پنجمین رئیس جمهور) اهل ترکیه بود.
ایگداسور سرچ کردم نبود احتمالا روستای دورافتاده تو ترکیه است🤔
کتاب پدرم و درخت گیلاس اثر فریدون آنداچ داستان مردیست که باغ بسیار بزرگی دارد. او از زمان کودکی فرزندانش این باغ را ایجاد کرده و آن را سر و سامان داده است. اکنون فرزند او پس از مدتها برای دیدن پدرش به باغ برگشته است و...
در قسمتی از کتاب پدرم و درخت گیلاس میشنویم:
صدایش غمگین و گرفته بود. میدانستم جایی میرفتیم که او برای اولین بار آن جا عاشق شده بود. در شهر، در یک مراسم حنابندان، زنی جوان با موهای سیاه و دراز و چشمان زیبا من و برادرم را در آغوش کشید و گریه کرد. چون بچه بودیم چیزی متوجه نشدیم. حتی متوجه پچ پچهای زنانی که ما را نگاه میکردند نشدیم… بعدها فهمیدیم آن زن زیبا که آبجی لیلا صدایش میکردیم اولین معشوقه پدرم بود. من به دره سبز، کندوهای عسل، باغ پر از میوه عمو بنیامین و نحوه شکار ماهی قزل آلا فکر میکردم. در حالی که پدرم زیر لب ترانه رسیدن به منزلگه عشق را سر میداد.
در قسمتی از کتاب پدرم و درخت گیلاس میشنویم:
صدایش غمگین و گرفته بود. میدانستم جایی میرفتیم که او برای اولین بار آن جا عاشق شده بود. در شهر، در یک مراسم حنابندان، زنی جوان با موهای سیاه و دراز و چشمان زیبا من و برادرم را در آغوش کشید و گریه کرد. چون بچه بودیم چیزی متوجه نشدیم. حتی متوجه پچ پچهای زنانی که ما را نگاه میکردند نشدیم… بعدها فهمیدیم آن زن زیبا که آبجی لیلا صدایش میکردیم اولین معشوقه پدرم بود. من به دره سبز، کندوهای عسل، باغ پر از میوه عمو بنیامین و نحوه شکار ماهی قزل آلا فکر میکردم. در حالی که پدرم زیر لب ترانه رسیدن به منزلگه عشق را سر میداد.
نویسنده زیاد بین حال و آینده رفت و آمد میکرد و درنهایت چیزی از داستان دستگیرم نشد.
در قسمتهایی اشتباه تایپی و قواعدی دستوری داشت مانند ص اول ک اسم کتاب بجای (داستان) نوشته شده استان، در پاراگراف اول باید بجای ترسیده ای؛ (می ترسیدی) نوشته شود، در ص دوم در جمله کتاب پدران و پسران را آورد بودم باید بشود (آورده بودم)، در جمله کتاب را به سرعت ورق زده بودم درست نیست وباید بشود (به سرعت ورق میزدم)، در جمله بعدیش هم (ذغالی) باید به جای زغالی اصلاح شود، در ص سوم نیز مژگانت ساهت از نظر دستوری درست نیست و باید (مژگان سیاهت) نوشته شود.
در قسمتهایی اشتباه تایپی و قواعدی دستوری داشت مانند ص اول ک اسم کتاب بجای (داستان) نوشته شده استان، در پاراگراف اول باید بجای ترسیده ای؛ (می ترسیدی) نوشته شود، در ص دوم در جمله کتاب پدران و پسران را آورد بودم باید بشود (آورده بودم)، در جمله کتاب را به سرعت ورق زده بودم درست نیست وباید بشود (به سرعت ورق میزدم)، در جمله بعدیش هم (ذغالی) باید به جای زغالی اصلاح شود، در ص سوم نیز مژگانت ساهت از نظر دستوری درست نیست و باید (مژگان سیاهت) نوشته شود.
همانطور که از اسم کتاب مشخصه "پدرم و درخت گیلاس" بیشتر درباره درخت گیلاس و گل و اینها صحبت شده بود، نقطه قوت این داستان بیشتر ترجمه عالیاش بود، میتوان به راحتی خود را در موقعیتهای گفته شده تصور کرد که حس جالبیست. درکل بسیار سطحی بود و چیز خاصی را دنبال نمیکرد، اما از آنجایی که توقع زیادی از یک کتاب 6 صفحهای نداریم، میتوان گفت بدک نیست.
در این داستان، راوی بیشتر خاطرات قدیمی را یادآوری میکند. به نظرم روایت قصه خیلی به گذشته میرفت و به حال برمیگشت و این باعث میشود خواننده کمی گیج شود و برقراری ارتباط خواننده با داستان را از حالت پیوسته خارج میکند. اما در کل فضاسازیهای زیبایی داشت و خواندنش هم وقت زیادی نمیگیرد.
در مورد یک پسر بچه بود که خاطرات کودکی اش را تعریف می کرد اینکه پدرش چقدر عاشق درخته گیلاس است آن ها در باغ خود در آلاچیق زیر سایه درخت گیلاس نشسته بودند واقع این باغ را پدرش دور از شهر جایی که دست هیچکس نمی رسد درست کرده بود همانطور که در ذهن خود درست کرده بود حوض آلاچیق و درخت ها را دانه دانه کاشته بود از جمله درخت گیلاس او موفق شد و باغش بسیار زیبا و قشنگ بود بیشتر داستان در مورد گل و باغ و بوستان است اینکه باران می بارد و بوی خاک و رطوبت در همه جا پراکنده می شود و آن ها این بوی باغ را تنفس می کنند پسر یک کتاب در مورد پدران و پسران خوانده بود که در مورد سیاست بود و از آن روز خود را نهیلیست می گفت و می گویند که در آینده به جمع سیاست پیوسته است و تبعید شده است در اینجا بین گذشته و حال بود هوای داستان بیشتر بارانی است اینکه پدر و پسر در زیر باران با دوچرخه خراب روی گل و لای راه می روند و به روستایی می رسند که در آن جا عمو بنیامین هست عمو بنیامین یک زنبوردار است و و داستان های مختلفی از خرس ها تعریف می کند که چگونه شبانه به آن جا حمله می کنند و کندوهای عسل را می دزدند و با خود می برند همچنین پدرش نیز در آن جا خاطراتی از گذشته دارد خاطراتی که عشق اولش را در آن روستا دیده است وقتی با دوچرخه به شهر برگشتم پدرش نیز چند کندو با خود آورد و در گوشه ای از باغ گذاشت او کتاب پدران و پسران را با پدرش خواند