نقد، بررسی و نظرات کتاب بلندیهای بادگیر - امیلی برونته
4.6
169 رای
مرتبسازی: پیشفرض
حسن جزینی
۱۳۹۶/۰۹/۱۴
271
این رمان یکی از عجیبترین و شورانگیزترین آثار ادبیات انگلیس است. امیلی برانته به همراه دو خواهرش، که آنها نیز نویسندهاند، در ناحیهای غمزده و وحشی زیسته اند، زیرا مسئولیتهای کلیسایی پدر آنها را مجبور به اقامت در این ناحیه میکرد. یگانه برادرش به دوردست رفته و آن جا به یک زندگی بیهویت تن در داده بود. بنابراین، امیلی با زندگی آشنایی چندانی نداشت و تنها وجه دردآور و مصیبتبار آن را دریافت. حس عمیق پیوند با طبیعت، که در چشم او همان زمین بایر بود، به او اخلاقی قهرمانی آموخت و به وی امکان داد تا زندگی خود را بپذیرد و از آن لذت ببرد؛ بیآنکه شادیهای دیگری به جز آنچه از ذهن خویش بیرون میکشید او را دلگرم کند. پس، این رمان اثر زن جوانی است که صرفاً از وجود خویش الهام میگرفت. رمان بر زمینهای شاعرانه استوار است که در آن سادهدلیها و درونبینی روانشناختی فوقالعادهای به توالی دیده میشود. به این دلیل، بجاست آن را بیشتر شعر بدانیم تا رمان. به طور مثال، در تحلیل روح هیثکلیف، که مردی است انعطافناپذیر و به حکم تقدیر بدیمن، و برخی از خصوصیاتش، تا حد تباهی، غلوآمیز مینماید، تا اندازهای سادهدلی به کار رفته است. با این حال، این شخصیت دارای برجستگی پرقدرت و حقیقت شاعرانه است، زیرا نویسنده او را میشناسد و چنان صمیمانه با او زندگی میکند که تنها میتوان با موجودات رؤیای خویش اینچنین بود. از این آمیزه سادهدلی و درونبینی نافذ، جنبه دوگانه داستان ناشی میشود که هم آفرینش مطلق خیالپردازی افسونکنندهای است و هم تصویر حقیقت تعجبآوری. قدرت و تازگی بلندیهای بادگیر سبب شد که بعداً این رمان سرمشق بعضی از کاملترین تجلٌیات رمان انگلیسی دوران پس از ملکه ویکتوریا قرار گیرد.
من واقعا با خوندن کتاب گیج شدم و نمیدونم چ نتیجه گیری ازش بکنم برای همین تو اینترنت زدم تا نظرات بقیه خوانندهها رو بخونم، خیلیا گفتن عالیه و شور انگیزه، به نظر منم داستان گیرایی داره و دوست نداری کتابو زمین بزاری تا تمومش کنی ولی موضوع داستان کاملا غم انگیز و سیاه و تاریکه ک نشون دهنده سبک زندگی خود نویسندست در کل کتابی نیست ک دوباره دوست داشته باشم بخونم چون اصلا نمیتونم قضاوتش کنم شخصیتها کاملا خاکستری هستن و هیچ کدوم خوب خالص یا بد خالص نیستن البته مقصر این بد بودنشون هم تنها خودشون نیستن و قاکتورهای زیادی دخالت داره تو نابودی زندگی هر کدومشون ولی پایان خوشی داره ک تنها نکتهای بود ک دوست داشتم اتفاق بیوفته
داستان این رمان درام وزیبا شایددرک بسیاربلندی ازدرد راخواهان باشد شایدبیشتریاان راتاریک سیاه بنامند اماهمانطور ک ازاسمش پیداست عشق هرگزنمیمیرد هیت کلیف باتمام شرارتش ب فرهیختگی دست یافت دراخر اوفهمیده بود تنهاچیزی ک تمامی گناهانش راازبین میبرد عشق است امادربارهی کاترین فقط گفتهی اقای لوٸیجی پیراندلو رامیتوانم گفت: انسانهای بدبخت نتیجهی یک تصمیم اشتباهند
باید اعتراف کنم گاهی احساسات شخصیتهای داستان رو درک نمیکردم در هالهای از ابهام تصویری از خشم و ناامیدی یا نفرت و عشق باهم بود و بنظرم شرایط زندگی نویسنده تو فضاسازی این داستان تاثیر زیادی داشته. اما اینکه چارچوب رمان یه چارچوب بی نقصه و یک رشته اتفاقات بی عیب هست ک هرکدوم سرجای خودشون قرار دارند.
سلام. یه کتاب طولانی و خسته کننده که به هیچ وجه اونقدر که ازش تعریف میشه تعریفی و جذاب نیست.
به نظرم اسمشو باید میذاشتن نفرت و بدی و تباهی هرگز نمیمیرد چون هیچ اثری از عشق توش نبود. از اول کتاب دائم به خودم میگفتم ممکنه بالاخره جذاب بشه و این اتفاق تا نقطه پایان کتاب هم رخ نداد.
به نظرم اسمشو باید میذاشتن نفرت و بدی و تباهی هرگز نمیمیرد چون هیچ اثری از عشق توش نبود. از اول کتاب دائم به خودم میگفتم ممکنه بالاخره جذاب بشه و این اتفاق تا نقطه پایان کتاب هم رخ نداد.