نقد، بررسی و نظرات کتاب ساندویچ ژامبون - چارلز بوکوفسکی
مرتبسازی: پیشفرض
ترجمهش خوب نبود، مترجم نتونسته شوخی هارو طوری دربیاره که خنده بگیره از مخاطب و رسما طنز کتابو تا حد زیادی از بین برده. به شدت سانسور شده بود به طوری که حس میکنم به شعور منِ خواننده توهین شده. خیلی جاها یا حذف شده بود یا تغییر داده شده بود که باید خودت حدس بزنی. اما درکل خط داستانی دلچسبی داشت و میتونه شمارو سرگرم و درگیرِ تصویرسازی نوشتهها در ذهنتون بکنه. زیاد پایانش رو دوست نداشتم. درکل بدک نبود.
قبل از این کتاب، کتاب عامه پسند و هالیوود را از این نویسنده خوانده بودم. قطعا قدرت نویسندگی جارلز بوکوفسکی انکار ناپذیر است. این کتاب از مهمترین و جذابترین نوشتههای این نویسنده فوقالعاده است.
متاسفانه، به نظر بنده، ترجمه کتاب ضعیف بوده و بههیچ وجه خواننده راجذبنمیکند!
متاسفانه، به نظر بنده، ترجمه کتاب ضعیف بوده و بههیچ وجه خواننده راجذبنمیکند!
خیلی مهمه کهی نویسنده بتونه حرفی رو ک میخاد راحت بزنه، بوکفسکی و سلین تو این کار واقعا ماهرناشکال کار اینجاست که متاسفانه آثار این نویسندههای بزرگ تو ایران اونطور ک باید ترجمه نمیشن و صفحات زیادی سانسور و تغییر داده میشنبهرحال امیدوارم یه روز به رشد فرهنگی برسیم که سانسور در مورد آثار فرهنگی وجود نداشته باشه
به نظرم اونایی که کمتر از ۵ ستاره دادن همچین تجربه هاییو نداشتن ولی به قول خود نویسنده《وقتی حقیقت کس دیگر، عین حقیقت تو باشد و اصلا انگار آن حرف را برای تو گفته، فوق العاده است. 》و من چقدر تو زندگی خودم با بوکوفسکی تشابه داشتم و دارم و به همین دلیل از نوشتههای صریح و بی پردش خوشم میاد.
اکثرا توی هر کتابی که میخونی یه راه روشن و معجزهوار برای شخصیت اصلی پیدا میشه و شخصیت اصلی هم اون رو با دوتا دستش میقاپه. مهم نیست داستان واقعیه یا بر گرفته از تخیلات نویسنده، همیشه یه موفقیتی وجود داره؛ اما در مورد این کتاب؟ ما اینجا با همون گهی که هستیم رو به رو میشیم.
شکستها، راه رفتن و نرسیدن، نداشتن چیزی برای تلاش و...
همه میگن باید کتاب بخونی تا ازش یه چیزی یاد بگیری ولی من میگم باید کتاب بخونی تا بفهمی؛ بفهمی که فقط تو تنها نیستی که دستت به جایی بند نیست، فقط این تو نیستی که از کارای مردم و تلاشهای مسخرهشون برای زندگی متنفری.
ما نیاز داریم که بین اون همه کتاب که بهمون انگیزه دویدن و ادامه دادن میدن، کتابی بخونیم که هیچ انگیزهای بهمون نمیده، جایی که با آرامش خودمون باشیم.
این کتاب سرشار از امیال انسانیه. چیزی که باید باشه.
جایی از کتاب هست که میگه:
" پدر من از مردم خوشش نمیآمد. او از من هم خوشش نمیآمد. همیشه به من میگفت: «بچه باس دیده بشه اما صداش نیاد.» "
تلخ یا شیرین همه ما حداقل یک بار -نه حتما از طرف پدرمون- چنین چیزی رو تجربه کردیم. نه؟
باقی چیزها هم همینطوره. به پیسی خوردن، تنها موندن و غیره و غیره.
و پایان کتاب از همه چیز زیباتره. همونطور که باید باشه.
دیدم که خیلیها از مترجم انتقاد کردن؛ کیه که نخواد کتابی رو بدون سانسور بخونه؟ ولی میدونید؟ چیزی از زیبایی کتاب کم نشده بود.