معرفی و دانلود کتاب نیاز: بر اساس واقعیت

معرفی کتاب نیاز: بر اساس واقعیت

کودکی نیاز تحت‌تأثیر حضور زنی از هم می‌پاشد، حالا، درست زمانی که نیاز گمان می‌کند سایه‌ی زن از زندگی‌اش کم شده، بار دیگر دچار افسون او می‌شود. مریم اسدی علیایی در کتاب نیاز داستانی درباره‌ی اعتیاد زنان می‌گوید که بر مبنای واقعیت نوشته شده است.

درباره‌ی کتاب نیاز:

مدت‌ها از ماجراها گذشته، نیاز حالا صاحب سالن آرایشگاهی است و زندگی آرامی دارد. او تصمیم عجیبی می‌گیرد، تصمیمی که با تردیدهای فراوان همراه است، اما قصد دارد داستان زندگی‌ پرفرازونشیبش را روایت کند. کتاب نیاز درباره‌ی زندگی نیاز و اتفاقات تلخ و شیرینی است که او را به جایی که الان هست رسانده‌اند.

مریم اسدی علیایی، که پیش از این رمان‌های عاشقانه‌ی دیگری بر مبنای داستان‌های واقعی نوشته، این بار در رمان نیاز ماجرای زنی را روایت می‌کند که دشواری‌های زندگی او را به‌سمت اعتیاد سوق می‌دهند، اعتیادی که نه‌تنها مایه‌ی آرامش او نمی‌شود، بلکه هر آنچه را که دارد نیز از او می‌گیرد.

در کتاب نیاز، ما با مشکلاتی که زنان بر سر راهشان دارند مواجه می‌شویم و با شادی و غم قهرمان داستان می‌خندیم و گریه می‌کنیم. رمان حاضر کتابی آموزنده درباره‌ی مشکلات اعتیاد و مصائبی که با آن به‌همراه می‌آید نیز هست.

کتاب نیاز برای چه کسانی مناسب است؟

اگر علاقه‌مند به رمان‌های ایرانی هستید و دوست دارید داستانی اجتماعی و عاشقانه درباره‌ی اعتیاد بخوانید، کتاب نیاز مناسب شماست.

در بخشی از کتاب نیاز می‌خوانیم:

نگاهم افتاد به احسان به دستش، به حلقه‌ای که دور انگشتش برق می‌زد، به حلقه‌ای که یکی شبیه اون دست خودم بود. انگار سنگینی نگاهم رو حس کرد
نگاهش رو از اون نقطه‌ی نامعلوم گرفت و گفت: امان از تو نیاز، امان از تو
آه کشید و زمزمه‌وار گفت: کاشکی این‌همه دوستت نداشتم
بهم برخورد و در جوابش گفتم: چرا؟ نکنه این حلقه بهت حس اسارت داده اگه داده درش بیار
حلقه رو چرخی داد و گفت: با حلقه، بی‌حلقه ما به هم وصل شدیم، گره خوردیم
رنجیده بود، می‌شد توی صورتش خوند توی نگاهش دید لابه‌لای کلامش شنید، رنجش رو می‌شد حتی نفس کشید... حق داشت بهش حق می‌دادم
کاش زودتر از ناراحتی‌ش حرف می‌زد تا با گرم‌ترین حرفا و عاشقانه‌ترین کلمه‌هایی که بلد بودم از دلش در بیارم گفتم:
حرف بزن احسان چی می‌خواستی بگی
پنجه‌هاش رو فرو کرد بین موهاش و آهی کشید و گفت:
می‌دونی با همه‌ی وجودم دوستت دارم
به تایید سر تکون دادم
- می‌دونی حاضرم نصف عمرم رو بدم تا نصف بقیه‌ش رو با تو بگذرونم
می‌دونستم.. همه رو می‌دونستم
- ولی...
دلم ریخت، انگار زلزله‌ای بنیادم رو لرزوند
- ولی چی احسان؟
- از این به بعد باید بین من و خانواده‌ت باید یکی رو انتخاب کنی
من هر چی داشتم، هر حسی توی وجودم بود از احسان بود. احساس کردم اون دعوا احسان رو ناامید کرده، نباید می‌ذاشتم ازم دور بشه، ناامید بشه... باید با چنگ و دندون نگهش می‌داشتم
- خب... خب اگر اینجا موندم یعنی تو رو انتخاب کردم