معرفی و دانلود کتاب طوفان آرامش

معرفی کتاب طوفان آرامش

سحر آقاجریان در کتاب طوفان آرامش، زندگی خود را در قالب یک داستان روایت می‌کند تا از این طریق چراغ راهنمایی برای دیگران باشد تا بتوانند بر مشکلات و سختی‌ها غلبه کنند و امیدشان را از دست ندهند و به دنبال مقصر در میان اطرافیان خود نگردند!

دربارۀ کتاب طوفان آرامش:

این کتاب یک رمان یا داستان درام نیست؛ حکایتی واقعی از یک زندگی پرچالش است. در این کتاب، نویسنده به‌عنوان کسی که در سن کودکی پدر و مادرش از هم جدا شده‌اند، سعی کرده نحوه برخورد با چالش‌های زندگی‌اش را با شما به اشتراک بگذارد.

وقتی از بسیاری از افراد می‌پرسید که چرا تلاش نمی‌کنید تا زندگی بهتری برای خودتان بسازید، یکی از مهم‌ترین دلایلشان این است که «مقصر پدر و مادرم هستند؛ اگر آن‌ها همراه بودند، الان زندگی بهتری داشتم.» «اگر پدرم پولدار بود، الان من هم به جایگاه خوبی در زندگی رسیده بودم.» البته برای هر کس این مقصر که باعث شده او نتواند به اهدافش در زندگی برسد، می‌تواند افراد یا عوامل مختلفی باشد؛ عواملی مثل جایی که در آن به دنیا آمده‌اند، شریک کاری بد، رئیس بد، همراه نبودن همسر، نداشتن پول و پارتی و ده‌ها عامل دیگر که هر چقدر بیشتر به دنبال آن‌ها بگردید بیشتر پیدایشان می‌کنید.

سحر آقاجریان به‌عنوان کسی که تقریباً در زندگی سعی کرده بیشتر به دنبال راه‌حل باشد تا بهانه‌ها باور دارد کلیدی در دست هر انسانی است که به وسیله آن می‌تواند تمام قفل‌های زندگی‌اش را با دستان خودش باز کند و به‌جای یافتن مقصر، همیشه به دنبال راه‌حل بگردد. وقتی ذهنتان درگیر یافتن راه‌حل مسائل زندگی می‌شود، دیگر حتی نمی‌خواهید فکر کنید که چرا این مشکل به وجود آمد؛ چه برسد به اینکه بخواهید به دنبال مقصر بگردید.

تک‌تک کلمات این کتاب، لحظات واقعی زندگی نویسنده هستند که با تمام وجود آن را زندگی کرده ‌است. امیدواریم با خواندن داستان زندگی او، دیگر کمتر دنبال مقصر برای مشکلات زندگی خود باشید و بتوانید از دل سخت‌ترین مشکلات، بهترین فرصت‌ها را برای خودتان بیرون بیاورید و معمار زندگی خودتان باشید.

کتاب طوفان آرامش برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به داستان‌های واقعی و روانشناسانه علاقه‌مند هستید، این کتاب را بخوانید.

در بخشی از کتاب طوفان آرامش می‌خوانیم:

یادم می‌آید وقتی غرزدن‌های مادربزرگم برای غذا درست کردن شروع می‌شد، من می‌رفتم در اتاق و در را می‌بستم و دست‌هایم را روی گوش‌هایم می‌گذاشتم و شروع می‌کردم به بلندبلند درس خواندن. البته بعد از مدتی وقتی دیدم واقعاً آشپزی ‌کردن برای مادربزرگم کار بسیار سختی است، برای اینکه کمتر بابت این موضوع چالش داشته باشیم، خودم کم‌کم شروع کردم به غذا درست کردن. هر‌چند در آن سن کم این کار واقعاً برایم سخت بود، ولی ترجیح می‌دادم برای حفظ آرامش خانه این کار را انجام بدهم؛ چون اولاً غذا درست‌ کردن یک کار ضروری و واجب بود و از طرف دیگر بحث و ناراحتی بر سر این موضوع هم نتیجه‌ای نداشت؛ بنابراین بهترین و درست‌ترین کار در آن شرایط انعطاف‌پذیری و وفق‌دادن رفتار با شرایط فعلی بود. وقتی کم‌کم شروع کردم به آشپزی‌ کردن، متوجه یک موضوع جالب شدم؛ آشپزی ‌کردن برایم بسیار کار دلچسب و جالبی بود. ترکیب‌ کردن مواد غذایی مختلف و در نهایت آماده شدن غذایی که من درست کرده بودم، برایم بسیار جذاب بود. وقتی مشغول غذا درست کردن می‌شدم، کمتر به اتفاقات دیگر فکر می‌کردم و از همه مهم‌تر اینکه بعد از مدتی وقتی در این کار حرفه‌ای‌تر شدم از اینکه یک مهارت جدید یاد گرفته بودم بسیار خوشحال بودم.

مهم‌ترین نکته اما این بود که من توانسته بودم یک موقعیت چالش‌برانگیز را برای خودم به یک فرصت خوب تبدیل کنم. درحالی‌که در ابتدا از غر زدن‌های مادربزرگم ناراحت می‌شدم، بعد از مدتی که آشپزی را یاد گرفتم، فهمیدم که اگر‌چه این کار در ابتدا برایم خوشایند نبود، اما تبدیل به یک فرصت شد تا توانایی خودم را بیشتر کنم و آشپزی را به‌خوبی یاد بگیرم. می‌توانم بگویم بسیاری از تهدیدها و موقعیت‌های زندگی از همین جنس هستند و اگر به‌درستی با آن‌ها مواجه شویم، می‌توانند برای ما تبدیل به یک تجربه ارزشمند شده و باعث شوند توانمندی جدیدی را یاد بگیریم و در نهایت باعث رشد ما خواهند شد.

فهرست مطالب کتاب

مقدمه
معرفی نویسنده
فصل اول: کمی تردید
آیا کار درستی است؟
جدایی پدر و مادرم
وقتی اختلافات به اوج خود می‌رسد
تقصیر کیه؟
فصل دوم: فرصت‌ها را دریاب
کلید حل مسئله
تبدیل تهدید به فرصت
فصل سوم: گمشده‌ای که درون خودمان است
بیرون دنبالش نگرد
استفاده از امکانات موجود برای رسیدن به آرامش
تفاوت آنچه هست و آنچه باید باشد
فصل چهارم: انعطاف‌پذیر باشیم
یک خواهش
ازدواج پدرم
اما من چطور این واقعیت را پذیرفتم
جادوی پذیرش
اشتراک از جنس بافتنی
شکست دوم
فصل پنجم: یک تغییر بزرگ دیگر
آغوش گرم مادر
وقتی مادرت پدری می‌کند
ازدواج مادرم
فصل ششم: این بار هم از خودم شروع کردم
مقصر کیست؟
کمی احساس مسئولیت
چطور به‌جای چرا؟
یک اتفاق ناگوار
فصل هفتم: وقتی ارزش‌هایت مشخص باشد...
پیش به سوی استقلال
وقتی قطب‌نما داشته باشی گم نمی‌شی
فصل هشتم: تضادهای که باعث یکپارچگی می‌شوند
برگشت به مسیر اصلی
یک مثال جالب
اتمام دانشگاه و ادامه مسیر
فصل نهم: هنوز تمام نشده است...
موفقیت یک جاده بی‌انتهاست
کلام آخر