معرفی و دانلود کتاب آلابولا
برای دانلود قانونی کتاب آلابولا و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب آلابولا
کتاب آلابولا نوشتهی زکریا قائمی، داستان زندگی مردی را روایت میکند که سودای پول و ثروت را در سر میپروراند، به همین خاطر پس از آزادی از زندان و با وقوع انقلاب، با دوستانش به سراغ یک معدن گچ میروند، اما با آغاز جنگ همه چیز تغییر میکند.
دربارهی کتاب آلابولا:
آلابولا داستان زندگی مردی به نام یونس شاهسوند را از دوران جوانی در حوالی پاییز 58 تا دوران میانسالی به تصویر میکشد. او که ترکزبان است، در زنجان به دنیا آمده و قصهاش از شهر تهران شروع میشود، در میانه داستان سراغ سرزمین مادریاش میرود و سرانجام در سمنان میماند. با این حال این سکونت طولانی نیست و او به سوی روستای الواتان در نزدیکیهای سردشت میرود. هرچند باز هم این سفر ادامه مییابد و جغرافیای داستان باز هم تغییر میکند.
شروع رمان با ضمیر اول شخص جمع است: «ما اتفاقی سه نفر بودیم: یونس، فتحی، ماشال.» نویسنده در ادامه داستان با عباراتی چون «سرنوشتم همینه، من اسیر زمینم.» و «آرزو داشتم برم تا به دریا برسم» ترانههای خاطرهانگیزی را برای شما تداعی میکند؛ با این حال خیلی زود برای شما روشن میسازد که با چه نوع داستانی مواجه هستید: «رفته بودیم انقلاب کنیم، بعضیها بیشتر انقلاب کردند، ما را هم منقلب کردند.»
یونس و دوستانش فتحی و ماشال که در مبارزههای سیاسی خود به بنبست رسیدند و با شکست مواجه شدند، جزو زندانیان سالیان اولیه انقلاب هستند که توبه کردند، از این رو مسیر جدیدی را در پیش میگیرند که با آرمانها و باورهای گذشتهشان تفاوت بسیاری دارد. در این راه به سراغ خرید معدن گچ در یکی از نقاط سمنان با نام عجیب جهنمدره میروند. آنها تلاش میکنند با گچهای درون معدن جهنمدره، ثروتمند شوند اما یونس با آنکه معافیت سربازی دارد با آغاز جنگ عراق و ایران داوطلبانه پای در جبهههای نبرد میگذارد و بخشهایی از داستان در این جغرافیا به تصویر کشیده میشود.
جبهه در سردشت قرار دارد و یونس شاهسوند به منطقهای میرود که در آن دوره تاریخی با وجود مخالفان داخلی و گروههای استقلالطلب و خودمختار امنیت بسیار کمی دارد و هر لحظه در آستانهی حادثه است. رمان آلابولا از سیاهی و تاریکی جنگ و اسارت، روایتهای تکاندهندهای ارائه میدهد و گوشههایی را به نمایش میگذارد که در تاریخ معاصر کمتر به آنها پرداخته شده است. از زندان «دولهتو» که سلولهایش بیشباهت به اصطبل نبودند و غذای روزانهشان تنها آب نخود بود. از اعدامهای ساختگی برای به وحشت انداختن زندانیان تا قرارهای مالی برای آزادی اسیران.
یونس و دوستانش از علاقهمندان سینما هستند و به همین خاطر در تمام داستان اشارههایی به فیلمها، کارگردانها و بازیگران میشود. از «همفری بوگارت»، «جان هیوستون» و «کتی هیپورن» در فصلهای اولیه کتاب گرفته تا «سفر سنگ»، «خونبارش»، «طعم گیلاس» و «تنگسیر» در فصلهای پایانی.
این کتاب سبکی واقعگرایانه دارد و رمانی قصهگو و جریانمحور به شمار میرود و نویسنده در اقدامی جذاب هر فصل را به نام یک فیلم نسبتاً مشهور قرار داده و اینگونه به سینما ادای دِین کرده است. آلابولا با دوری از مکث و توصیف، پرشتاب و بدون توقف به روایت میپردازد. نثر روان زکریا قائمی، خوانش جملات طولانی را آسانتر میکند. دیالوگها کوتاه و پر از تنشاند و با کنایههای سیاسی و اجتماعی، تکرار ظالمانه تاریخ را یاد میآورند. در صفحههای نخست رمان، بعضی از جملهها به زبان ترکی بیان شده اما به قدری در لایهلایه کلمات چیده شده که حتی مخاطب غیر ترکزبان نیز جمله را میفهمد.
رمان پیش رو تنها یک شخصیت اصلی و تعدادی شخصیت فرعی دارد؛ با این حال کاراکترها از عمق و پویایی خاصی برخوردارند و هر کدام نماینده طبقه متوسط جامعه دیروزی محسوب میشوند که تغییر میکنند و طبقه متوسط جامعه کنونی را میآفرینند. ساختار زمانی رمان، سیر خطی دارد و خردهروایتهای داستان در خدمت پیرنگ و شخصیتپردازی رمان قرار دارند. جغرافیای کتاب جز بخشهایی که در جبهه غرب میگذرد، اغلب در سمنان سپری میشود و سری هم به تهران، زنجان و ساری میزند. بحثوجدلهای کاراکترها در فصلهای نخست رمان بیشتر بیرونیاند و با نزدیک شدن به فصلهای پایانی این جدلها شکل درونیتر و ذهنیتری پیدا میکنند و همزمان پریشانی بیان راوی بیشتر نمود مییابد.
پیش از این از زکریا قائمی رمانهای «نامههایی به کرت کوبین، غاب» و «تجریش» به چاپ رسیده است و کتاب تجریش توانست جایزه ادبی هفت اقلیم را از آنِ خود کند.
کتاب آلابولا به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
اگر به ادبیات داستانی و رمان ایرانی بهویژه ژانر اجتماعی علاقهمند هستید، این کتاب را از دست ندهید.
در بخشی از کتاب آلابولا میخوانیم:
نگاهم افتاد به دخترِ جوان که عقبتر ایستاده بود و براندازمان میکرد. ادامه دادم «بنده یونس شاهسوند هستم، ایشون آقای نوری و ایشون هم آقای خِبری.»
همچنان دستشدرجیب و سروسینه صاف رو کرد به حضراتِ پشتسرِ بنده و گفت «خوشوقتم آقایون.»
رو برگرداندم که مثلاً کمک بخواهم. دیدم که فتحی دست برده سیگاری از جیبش دربیاورد و ماشال هم اصلاً با ما و آنجا نبود و کاری به کارخانه نداشت؛ داشت دخترک را سِیر میکرد. برگشتم چیزی بگویم که طرف پیشدستی کرد. «نفرمودین کدوم کارخونه.»
دیگر فایدهای نداشت. افتاده بودم توش و باید تا تهش میرفتم. زُل زدم تو چشمش. «بنده و شرکام داریم یه کارخونهی گچ راه میندازیم.»
«موفق باشید. چه کاری از بنده برمیآد؟»
«شنیدهیم که شما یه کارخونهی گچ دارید.»
بالاخره سر از حرفم درآورد. گفت «بله، بله. و شما…»
بین حرفش گفتم «اجازه بدین ناهار در خدمتتون باشیم و وقتتون رو بیشتر بگیریم.»
بیآنکه لحظهای فکر کند، گفت «از لطفتون ممنون؛ نمیتونم خانواده رو تنها بذارم. خانوم ناخوشاحواله و بهتره توی منزل بمونم.»
دیگر نمیدانستم چهطور آن قدِ صاف و سیخ را کمی خم کنم که حرفم به گوشش برسد. حیران بودم که شانسم زد و خودش پراند، «اگر اجازه بفرمایین، همین جا چای در خدمتتون باشیم.»
«خدایا شکرت.» تعارفی پرسیدم «مزاحم نباشیم؟»
باز بیآنکه حتی یک میلیمتر خم شود گفت «در خدمتیم. بفرمایین.»
فهرست مطالب کتاب
ما فرشته نیستیم
ملکهی افریقایی
رودخانهی بیبازگشت
نامهای که هرگز فرستاده نشد
هفت زیبا
بیستهزار سال در سینگسینگ
گیلدا
رود سرخ
برنج تلخ
محاکمه در جاده
یکشنبهها هرگز
روکو و برادرانش
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب آلابولا |
نویسنده | زکریا قائمی |
ناشر چاپی | نشر چشمه |
سال انتشار | ۱۳۹۹ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 252 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-01-0567-1 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی ایرانی |