معرفی و دانلود کتاب گسست
برای دانلود قانونی کتاب گسست و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب گسست
کتاب گسست نوشتهی راضیه اسلامی نسب، داستان افول مردی اهل ادب و معناست که زندگی را به تمامی زیسته، اما به لحاظ از دست دادن تدریجی قدرت مغز، زندگیاش به سمت نابودی میرود.
خلاصه کتاب گسست:
هستی همسر حامد در اوج جوانی متوجه میشود همسرش حامد به آلزایمر مبتلا شده است. ظاهر شدن بیماری آلزایمر در سن چهل و دو سالگی، بسیار کم اتفاق میافتد اما همین امر زندگی عاشقانه و شیرین هستی و حامد را به چالش کشید و از استاد ادبیات دانشگاه، مردی خانهنشین و از همسرش که وکیلی پرکار است، مراقب و پرستار ساخت.
این کتاب به مسائل درونی انسانها از قبیل مرگ و زندگی، عشق و فرزندآوری، تنهایی و رابطه، معنا و ایمان، نگاهی متفاوت میاندازد.
گسست یک پرسش مهم پیش روی شما میگذارد:
وقتی سلولهای مغز به سمت نابودی میروند، زمانیکه انسان قادر به تجزیه و تحلیل و قضاوت و برقراری ارتباط نیست، هنگامیکه رابطهی فرد با «زمان» از بین میرود و تمامی وابستگیهای زندگی یکی یکی جلوی چشمانش نابود میشود، کدام ذخیرهی معنا یا ایمان، کدام عشق یا کدام خاطره، به انسان انگیزه دوباره زیستن را میدهد؟
در بخشی از کتاب گسست میخوانیم:
حامد تخم مرغها را در ظرفی هم زد، دستش را نزدیک تابه برد. روغن داغ شده بود. تخم مرغها را کف تابه ریخت. صبر کرد تا کمیببندد. قارچ و پنیر را روی تخم مرغ پهن کرد و املت را رول پیچید.
هستی دستش را زیر چانهاش گذاشته و به برگهای چنار پشت پنجره خیره بود. این درخت از صمیمیترین دوستانش بود. هر صبح قبل از آنکه کتری را روی گاز بگذارد، توی بالکن میرفت و به او سلام میداد. گاهی یواشکی برگهایش را میبوسید. به نظر هستی آدم در دنیا چند جور دوست خالص و ناب نیاز داشت: یکی آنکه با او بگوید و بشنود، احساس تفاهم کند. کسی که بشود با او دنیا را از افقی نزدیک به هم تماشا کرد کسی که دیوانگیهایش شبیه دیوانگیهای آدم باشد و بغضها و قهقهههایش هم.
یکی دیگر دوستی بود که از آدم بیشتر بفهمد، اما بیادعا باشد. به آدم نوازش و ستایش ببخشد و گهگاه که میبیند و هم برش داشته و خیلی مست شده، با سوزنی ملایم بادش را خالی کند. هر آدمی به دوستی احتیاج دارد که هم در گوشش بخواند: "تو خوبی و دنیا با تو جای بهتری است" و هم هر از گاهی در گوشش نجوا کند: "خیال نکن خیلی آدمی! نه! تو هم یک خری مثل بقیه! منتها خریتت خیلی مجال ظهور پیدا نکرده!" و مهم بود که آن دوست این پروژه پنچرسازی روحی را چنان با ملایمت انجام دهد که آدم بعد از مدت کوتاهی زمین گیر شدن، به خودش بیاید و دوباره راه بیفتد.
به جز اینها آدم به نوع سومی دوست هم نیاز داشت: دوستی که فقط بشنود. در سکوت مطلق. دوستی که در برابر آدم خالی خالی باشد. بدون هیچگونه واکنشی. دوستی برای روزهایی که آدم سرش به سقف بودنِ خودش میخورد. دنیا با همه بزرگیاش بر او تنگ میشود و فقط محتاج ناله کردن است. بدون اینکه بخواهد دلداری بشنود یا برایش از رنجهای بزرگتری بگویند تا وضعیت خودش را قدر بداند. روزهایی که آدم میخواهد بنالد، حتی بیدلیل و غیرموجه و فقط میخواهد دوستی بشنود. همین!
فهرست مطالب کتاب
اول
دوم: هفت ساعت بعد
سوم: هفت ساعت قبل
چهارم: سه ساعت بعد
پنجم
ششم
هفتم: یک ساعت بعد
هشتم: صبح دوشنبه یک هفته بعد
نهم: چهارشنبه دو هفته بعد
دهم: چهارشنبه یک ماه بعد
یازدهم
دوازدهم: چهار ماه بعد
سیزدهم: هفت ماه بعد
چهاردهم: ده ماه بعد
پانزدهم: یک سال بعد
شانزدهم: یک سال و سه ماه بعد
هفدهم: یک سال و یازده ماه بعد
هجدهم: سه سال قبل
نوزدهم
بیستم: دو سال بعد
بیست یکم: دو سال و یک ماه بعد
بیست و دوم: دو سال و دو ماه و یک هفته بعد
بیست و سوم: دو سال و چهار ماه بعد
بیست و چهارم: دو سال و پنج ماه بعد
بیست و پنجم: دو سال و هفت ماه و دوازده روز بعد از اول داستان
بیست و ششم: مراسم ختم حامد
بیست و هفتم: پارههایی از دفتر مشترک حامد و هستی
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب گسست |
نویسنده | راضیه اسلامی نسب |
ناشر چاپی | انتشارات هزاره ققنوس |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 460 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-286-226-6 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی ایرانی |
✍ مسعود قربانی
🔸 شاید "کنشِ همراه با تفکر" موجزترین تعریفی باشد که بتوان برای رمانِ #گسست اثر #راضیه_اسلامینسب برگزید.
گسست داستان زوجی است از طبقهی تحصیلکرده ایران که به لحاظ اقتصادی و جایگاه اجتماعی وضعیت به نسبت خوبی دارند. این احوالِ خوب به گونهیی است که برای اصلی "هستی" شخصیتِ داستان که ذهنی جستجوگر دارد، دلی آشوبناک ساخته، به طوری که ترس از "بههمریختن" این روالِ زندگی و به قولی، عشقِ کامل، همواره با اوست.
بالاخره آن هولِ ناگزیر بر زندگی هستی و حامد فرو میریزد و "آلزایمر" کم کم دکتر ادبیات داستان و شوهرِ فهیم هستی را از پای در میآورد و گسستی میشود بین او و زمین و زمان...
🔸 داستان حولِ بیماری آلزایمر حامد میگردد و سعی دارد تلاشهای هستی در رابطه با بیماری شوهر و اینکه پلی بماند بین او و جهانِ طبیعیِ آدمها را به تصویر بکشاند.
قبل از طرح موضوعاتی که اسلامینسب در حین روایت داستانش بدانها پرداخته، به نظرم باید عنوان نمود که گسست فاکتورهای یک داستان جذاب و پرکشش، با موضوعی به نسبت بکر را داراست؛ بهگونهیی که حتا افرادی را که به دنبال خواندنِ صرفِ رمان با رویکردِ سرگرمی هستند را هم میتواند اغنا کند و ساعتها پایِ کتاب نگهشان دارد.
نویسنده توانسته آلزایمر، این ورطهی ناشناخته را به واسطهی شخصیت هستی به واضحترین شکل تصویرسازی نماید و حتا در جاهایی با ورود به جهانِ حامدِآزایمری، دنیای او را نیز از منظر خویش به خواننده نشان دهد.
🔸 اما ورای موضوع داستان، اسلامینسب در گسست سعی کرده دغدغههای وجودی آدمیان را نیز هنرمندانه بازگو کند.
این که در ابتدای این نوشتار از "کنش همراه با تفکر" نام برده شده، به دلیل همین نگاهی است که نویسنده در جای جای داستان برایش مورد اهمیت بوده است.
"بیماری" که یکی از "موقعیتهای مرزی" و آلزایمر که چیزی فراتر از بیماری است، باعث شده دغدغههای اگزیستانسیال نویسنده نمود بیشتری یابد.
🔸 در گسست "سرشت سوگناک هستی" وضوحی روشن مییابد و در پی آن مقولاتی چون "مرگ"، "تنهایی"، "عشق"، "حیرت"، "زندگی"، "حقیقت"، "خوشبختی"، "ایمان" و دهها موضوع دیگر به میان میآیند.
هستیِ داستان چون "هستی" پیچیده است و پسِ پشتِ هر مقولهیی "چرایی" آن و شاید "معنای" آن را میطلبد. حامد که زمانی استادش بوده، منبع این معنا بخشی است و ستونِ زندگی او، اما به یکباره این ستون میریزد. اکنون هستی است و هستی! او باید به تنهایی پیِ معشوقهاش باشد:
🔸 "لحظهی حال" که مُد این روزهاست، گاه به داد هستی میرسد و گه فانتزیی بیش نیست. ذهن هستی آرام و قرار ندارد او میخواهد به هزار توی چیزها وارد شود و با این سرک کشی، اگر نمیتواند پاسخی صریح بیابد، حداقل جوابهای کلیشهیی مورد اجماع مردمان را به چالش بکشد. از این رو به دنبال معنای تازهیی از "دوستی" است. "رابطه" را از منظرهای مختلف مینگرد و حتا ارضای جنسی را در پیچش "معنویت" نگاهی تازه میبخشد.
🔸 #گسست میتواند به واقع کمک حال طالبان معنای زندگی و چرایی آن باشد. آنکس که بیمِ "بودن" یا "نبودن" وجودش را پر کرده است، در گسست و در شخصیتهایی چون "سامان"، "محمد"، "حامد" و مهمتر از همه خود "هستی" با دیدهای مختلفی آشنا میشود بدون آنکه تحمیلی بر خواننده ببیند که کدام یک بر دیگری رحجان دارد.
اسلامینسب ضمن استقلال، قویا تماشاچی است. او مدام سوآل میکند و پاسخ میدهد و میشنود، حتا گاه عصیان میکند و گریبان خویش را میگیرد و همین "کنشهای همراه با تفکر" خویش را هم محکوم میکند و به تعاریفی تازه از انسان و زندگی میرسد. در حین زندگی با یک فرد آلزایمری است که نتیجه میگیرد:
🔹 «آدم یعنی ذخیره. ذخیرهی خاطره. ذخیرهی اسم. ذخیرهی عشق. ذخیرهی فکر. ذخیرهی یاد. ذخیرهی خاطره... خاطره... آدم یعنی خاطره.» (ص299)
«همهی ما به نوعی آلزایمر خفیف مبتلاییم. در لحظات خاص و در تجربههای خاص تازه میفهمیم دلمان چه چیزی میخواسته. انگار لحظاتِ ناب زندگیِ ما بیش از آنکه تجربهی دست اول زیستن ما باشد، یادآوری خاطرات مبهم، اما شیرین است، خاطراتی که آنها را زیستهایم بیآنکه بدانیم کی و کجا.» (ص177)
🔸 به نظرم مقولاتی که اسلامینسب در گسست بدانها ورود پیداکرده جای بحث فراوانتر از آنچه در کتاب درآن پرداخته شده است را دارد؛ ولی به نوعی پرداخت بیش از این هم پاشنهی آشیل کتاب است و حفظ خوانندهی داستان محور را سخت میکند.
معتقدم نویسنده توانسته بالانس قابل قبول و راه مطمئنی برای برقراری آن دغدغههای وجودی و سیرِ رمانش بیابد.
تصویری که مخصوصا از بیمار آلزایمری جوان و فرو ریختن او و رفتار کودکانه آن و در مقابلش مهر مادرانهی هستی نشان داده شده چنان واقعی، دردناک و رنجآور است که امکان ندارد خواننده را همراه خویش و در غم و رنجی که برده میشود با نمِ اشکی شریک ننماید.
نویسنده با زیبایی تمام این صحنهها را به قلم میراند و خوانندهی داستانش را در مواجهه با واقعیتی مهیب قرار میدهد؛ و او را تا انتها برای آنکه بداند بالاخره سرنوشته نانوشته شده، به کدامین سو سیر میکند، پی خویش میکشاند.
🔸 گسست تلخ نیست. گسست بیان عریانِ رنجی است که حقیقت است و تابِ حقیقت برای آدمیانی که "اُستنشان به غفلت است" مشکل است.
موسیقی، ادبیات، دوستی، درخت و حتا آلزایمر، وسایلیاند که نهایتا هستی از پسِ آنها به پاسداشت زندگی میرسد. او پس از این دو سال زیستن با یک آلزایمری در خویش شکوفههایی تازهیی در رشد میبیند...
🔹 «وقتی انسان حافظه را از دست میدهد، همهی لحظات نو میشوند. همهی تجربهها بدیعند. دیگر هیچچیز تکراری و ملالآور نیست. آلزایمر شاید مناسبترین بیماری برای انسان قرن بیست و یک باشد.» (ص319)