معرفی و دانلود کتاب پیوند زدن انگشت اشاره
برای دانلود قانونی کتاب پیوند زدن انگشت اشاره و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب پیوند زدن انگشت اشاره
کتاب پیوند زدن انگشت اشاره نوشتهی مهام میقانی، ماجرای سقوط یک مرغ ماهیخوار غولپیکر روی پشت بامی در شهر تهران است. حضور این پرندهی بیمار باعث پدید آمدن اتفاقات پیچ در پیچی میشود.
ارسلان راوی اصلی داستان، با حضور این پرندهی به ظاهر بیمار در بالکن خانهاش، با اتفاقاتی رو به رو میشود که بخشهایی از زندگی شهری، خشم و انسانیت را به تصویر میکشد. او در همان زمان، بعد از مدتها رفیق قدیمیاش فخرالدین را میبیند. فخرالدین هم مانند مرغ ماهیخوار حال و روز خوبی نداشت.
او چاقو خورده بود و ارسلان هر چه تلاش میکرد تا بلایی که سر دوست صمیمیاش آمده را متوجه شود، به نتیجهای نمیرسید. فخرالدین که بسیار ترسیده بود از ارسلان میخواهد او را به جای امنی ببرد. ارسلان او را نزد سرایدار آسایشگاهی منتقل میکند و فخرالدین آنجا، ماجرایی که برایش پیش آمده را شرح میدهد.
ارسلان که سرنوشت مرغ ماهیخوار برایش بسیار مهم بود، به آتشنشانی زنگ میزند و متوجه میشود مرغ را به جای اینکه به باغ وحش ببرند به دلیل بیماریاش، به موزهی حیات وحش بردهاند تا بعد از مرگ تاکسیدرمیاش کنند و درست از همین جا ارسلان ناخواسته وارد دنیای ترسناک ماجراهای فخرالدین میشود. در این میان ارسلان درگیر سلسله اتفاقهایی میشود که بخشهایی از زندگی شهری و خشونت عریان و گسترده شدن دایرهی اخلاق را پیش چشم شما باز میکند.
در بخشی از کتاب پیوند زدن انگشت اشاره میخوانیم:
فخرالدین روى صندلى عقب دراز کشید. راه افتادم. مدام از من مىخواست دوروبر را به دقت نگاه کنم. همه چیز به نظر عادى مىآمد. یکى دو اتومبیلى که در پارکینگ متوقف مىشدند و نگهبانهاى شهرک که در گوشهاى پشت یک ماشین بزرگ سیگار مىکشیدند. کس دیگرى در اطراف دیده نمىشد، اما پافشارى او براى زیر نظر گرفتن کوچکترین تحرکاتى که در اطرافمان رخ مىداد باعث شد به دو پسر بچهى نوجوان مشکوک شوم.
زیر نور چراغ پیادهرو ایستاده بودند و من مطمئن بودم تا به حال ندیدهامشان. حالت بچههایى را نداشتند که ساکن شهرک هستند و تمام محوطهى شهرک را بخشى از خانهى خود مىدانند. انگار ترجیح مىدادند به جاى امنترى پناه ببرند که کمتر کسى امکان دیدن آنها را داشته باشد. وقتى دور مىزدم تا از پارکینگ خارج بشوم نمىتوانستم چشم از آنها بردارم. و البته آنها هم نگاه تندى به من مىکردند. مجبور شدم تردیدم را با فخرالدین در میان بگذارم. او هم، طورى که انگار منتظر خطر بوده، بیشتر در صندلى عقب فرو رفت و خواست که دقیقاً چهرهشان را توصیف کنم.
«دوتا پسر نوجوون. یکىشون قدِ بلندترى داره. هر دوتا تىشرت سیاه پوشیدهن.»
«دارن چىکار مىکنن؟»
«هیچى. وایسادن.»
شرایط بدى داشتم. فخرالدین هیچ سرنخى از ماجرا به من نداده بود که حالا بتوانم عقل خودم را به کار بگیرم. دلم مىخواست بتوانم میزان خطرى را که احتمالا بیخ گوشم بود بسنجم. ناخودآگاه دست به همکارىِ تنگاتنگ با فخرالدین زده بودم. شده بودم جوان بىعقلى که چشمهاى آدمى شده که مغز متفکر اما نابیناى گروه دو نفرىمان است. وظیفهى توصیف وقایع با من بود و تحلیل کردنش با فخرالدین. تصمیم گرفتم حداقل وظیفهى ابلهانهام را درست انجام دهم. حتی نحوهى ایستادن پسرها و آرایش سر و صورتشان را هم توضیح دادم. شده بودم آدم گنگى که از پیش پا افتادهترین اعمال انسانى سر درنمىآورد.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب پیوند زدن انگشت اشاره |
نویسنده | مهام میقانی |
ناشر چاپی | نشر چشمه |
سال انتشار | ۱۳۹۳ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 175 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-5571-42-7 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی ایرانی |