معرفی و دانلود کتاب پسری که فریاد می‌زد گرگ آمده است

معرفی کتاب پسری که فریاد می‌زد گرگ آمده است

کتاب پسری که فریاد می‌زد گرگ آمده است نوشته‌ی سریلاتا منون، داستان آموزنده‌ی چوپانی را به تصویر می‌کشد که به دروغ به مردم دهکده می‌گفت که گرگ به گوسفندانش حمله کرده است و بعد به آن‌ها می‌خندید تا اینکه یک بار گرگ واقعی به گله‌ی گوسفندانش حمله کرد. شما فکر می‌کنید مردم دهکده این بار هم حرف او را باور می‌کنند و به کمکش می‌آیند؟

موضوع کتاب پسری که فریاد می‌زد گرگ آمده است چیست؟

سام در دهکده‌ای کوچک و زیبا زندگی می‌کرد؛ او هر روز گوسفندانش را از دهکده به علفزار می‌برد. سام هر روز از صبح تا شب حواسش به گله بود و گاهی برای گوسفندان آواز می‌خواند. برای او هر روز تکراری و شبیه به هم شده بود به همین خاطر فکر عجیبی به سرش زد. سام با سرعت به طرف دهکده دوید و به دروغ به مردم دهکده گفت که یک گرگ از جنگل بیرون آمده است...

پسری که فریاد می‌زد گرگ آمده است یک داستان از افسانه‌های ایزوپ است که هر کدام از آن‌ها قصه‌های کوتاهی هستند که بیشتر در یونان باستان گفته می‌شد. هیچکس به طور دقیق نمی‌داند منشأ این داستان‌ها از کیست، شاید در حدود 4000 سال پیش شروع شده است. اما آن‌ها همچنان بسیار محبوب و پرطرفدار هستند و همواره یک پیام اخلاقی مهم در پایان داستان دارند.

درباره‌ی مجموعه «کتاب‌های تصویری داستان من»:

این مجموعه با به تصویر کشیدن موضوعات بسیار متنوع و جذاب، قدرت تخیل کودکان را تقویت می‌کند. از خصوصیات بارز مجموعه حاضر این است که با استفاده از تصاویرشان می‌توانید داستان را برای کودک خود تعریف کنید و یا از او بخواهید تا با نگاه کردن به تصاویر و بهره‌گیری از قوه‌ی تخیلش داستان را از زبان خودش برایتان تعریف کند.

در هنگام مطالعه‌ی کتاب‌های این مجموعه حتماً از کودک خود در مورد تصاویر سوال بپرسید و تخیلش را به چالش بکشید تا تقویت شود. با مجموعه «کتاب‌های تصویری داستان من» لحظه‌هایی شیرین برای کودکانتان به ارمغان آورید.

کتاب پسری که فریاد می‌زد گرگ آمده است مناسب چه کسانی است؟

سریلاتا منون (Sreelata Menon) این داستان آموزنده را برای کودکان 4 تا 8 سال به رشته تحریر در آورده است و به آن‌ها نشان می‌دهد که دروغ گفتن کار زشتی است.

در بخشی از کتاب پسری که فریاد می‌زد گرگ آمده است میخوانیم:

خواهش می‌کنم من به کمک شما احتیاج دارم اما این بار... این اهالی روستا بودند که به سام و فریادهایش می‌خندیدند. در آخر هیچکس به او کمک نکرد و سام باید تنها دوباره به علفزار باز می‌گشت.