معرفی و دانلود کتاب مادری به نام مینا

معرفی کتاب مادری به نام مینا

کتاب مادری به نام مینا، به تالیف زینب گودینی، دربردارنده 22 داستان کوتاه به هم پیوسته است، که همگی در زمان حال اتفاق افتاده‌ و از زبان راوی اول شخص بیان شده اند. داستان مادری به نام مینا، قصه زندگی یک دانشمند ایرانی است، که به‌خاطر شغل حساس و پرمشغله‌ای که دارد، یکی از اعضای خانواده‌اش دچار مشکل پیچیده‌ای می‌شود که عاقبت خوشی به همراه ندارد.

این کتاب قصه‌‌ی کسانی است که سینه‌هایشان برای هوایی تازه می‌تپد. قصه‌ی آدم‌های کوچکی است که آرزو دارند برج بلندی بسازند، تا دیگرانی از جنس خودشان، خورشید را با سرانگشت اشتیاق لمس کنند و دست روزگار، آن‌ها را طوری پروریده است، که دل در گرو علم و ادب و هنر و فرهنگ داشته باشند. در روزگار از هم گسیختگی ادبیات داستانی، گرد‌آوردن و پرداختن به اثری که از دل برآید، جز با نشر و گسترش آن امکان نمی‌یافت.

زینب گودینی متولد 64/6/25 در شهرستان کنگاور استان کرمانشاه است. وی در‌سال 1389 موفق به اخذ مدرک‌تحصیلی مترجمی زبان شد و در همان سال نوشتن داستان را با چاپ داستان کوتاه «گلدسته‌ها» آغاز کرد. گودینی در همین اولین تجربه موفق به کسب جایزه ادبی جوان شد. پس از آن شرکت در کلاس‌های نقد استاد محمدرضا سرشار در حوزه هنری را آغاز کرد و در این مدت چندین نقد بر رمان‌ها و داستان‌های بلند برای ماهنامه تخصصی «اقلیم نقد» نگاشت. از دیگر داستان‌های وی می‌توان به داستان کوتاهی با نام سراب اشاره کرد که در جایزه ادبی جشنواره ادبی رسول آفتاب شایسته تقدیر شد.
در بخشی از داستان «مادری به نام مینا» از این کتاب می‌خوانیم:
تازه به در مسجد رسیده بودم که دو صف طولانی از زن و مرد، پشت در ایستاده بودند. چند تا سرباز ریز‌نقش هم کنار مردم ایستاده بودند و مشغول صحبت کردن با جوانان بودند. آفتاب صبحگاهی از لابه‌لای درخت‌های کهنسال حیاط مسجد عبور کرده بود. گرمای لطیفی را بر پوستم نشانده بود. گنجشکی با سرعت از کنار گوشم عبور کرد و خودش را با خوشحالی به گلدسته‌های فیروزه‌ای رنگ رساند. صدای همهه مردم و تمام همکارانم به گوش می‌رسید. کارتم را روی کتم انداختم. سریع رفتم تو. هوای خنکی از پنجرهای باز داخل می‌آمد. به محض ورودم آقای زمانی به استقبالم آمد. دستم را به سویش دراز کردم. دستم را گرفت و به سوی خودش کشید. پرسید: مرد حسابی چرا اینقدر دیر آمدی؟
لبخندی لبم را کش داد. جواب دادم: داداش موتورم خراب شد. بقیه راه رو پیاده آمدم.
به اطرافم نگاهی انداختم. هنوز رأی‌گیری شروع نشده بود. مثل هر سال اکثر همکاران مدرسه آمده بودند. نماینده فرماندار هم همان سید حمید‌رضای خودمان بود. مرد سرد و گرم چشیده، با موهای سفید شده. سرم را به علامت سلام پایین آوردم. خدا خیرت بدهد مرد حسابی. چرا امسال اول صبح همه مردم پشت در جمع شدند. هنوز که شروع نشده.

فهرست مطالب کتاب

اتصال دلها
میهمان حرم امام(ره)
اشک در باران
اولین پرواز
بر بال آسمان
تولد یک رویا
حیای آفتاب
سراب
سرنوشت سوم
سفر کرده
 سیب سرخ
سین هفتم
شکارچی
شکایت
قسمت
کلبه کرامت
مادری به نام مینا
معما
نشانی
وداع