معرفی و دانلود کتاب لذت

معرفی کتاب لذت

کتاب لذت نوشته‌ی رولد دال، داستان کوتاهی درباره‌ی یک تاجر ماهر عتیقه‌جات به نام آقای بوگیس است که در جستجوی جدیدش، ماجرایی جالب برایش رخ می‌دهد.

طی چند سال گذشته، آقای بوگیس شهرت خاصی در میان دوستانش به علت تهیه کردن اشیای غیرمعمولی و گاهی کمیاب با نظم و قاعده‌ی حیرت‌آور، به دست آورده بود. ظاهراً او به منبع نابودی‌ناپذیر تجهیزات اتصال داشت، مثل یک انبار شخصی بود و تنها کاری که بایستی انجام می‌داد؛ این بود که هفته‌ای یک بار به خارج از شهر برود و حسابی از خودش پذیرایی کند. هر بار از او سؤال می‌شد که این‌ها را از کجا می‌آورد؛ لبخند آگاهانه‌ای می‌زد و بعد از یک چشمک چیزی راجع به یک راز را زمزمه می‌کرد.

ایده‌ی این راز، ایده‌ی ساده‌ای بود و تقریباً نه سال پیش در یک بعد از ظهر یکشنبه وقتی در اطراف شهر رانندگی می‌کرد به ذهنش رسید. او صبح که بیرون رفته بود تا مادر پیرش را ببیند، در راه برگشت، به دلیل اینکه موتور خودرو بیش از حد گرم و آب کاملاً تبخیر شده بود؛ تسمه‌ی ماشینش پاره شد. از ماشین بیرون آمد و به نزدیک‌ترین خانه‌ی آن دور و بر رفت و اتفاتی برایش رخ داد.

لذت (Parson's Pleasure)، کتابچه‌ای کم‌حجم، پر محتوا و سودمند با نثری ساده و روان است. رولد دال (Roald Dahl) نویسنده‌ی این اثر، یک جاسوس، خلبان جنگی ماهر، همچنین تاریخ‌دان، مورخ شکلات و پزشک مخترع بود. او خالق آثار چارلی و کارخانه شکلات‌سازی، ماتیلدا، بی اف جی (داستانی درباره یک غول مهربان) است. وی گنجینه‌ای حقیقی و همیشه سبز بود که آثار محبوب کودکان را خلق می‌کرد، به گونه‌ای که نحوه داستان‌پردازی و قصه‌گویی‌اش در ذهن خیلی‌ها حک شده است.

در بخشی از کتاب لذت می‌خوانیم:

رومینز، آقای بوگیس را به سمت در ورودی خانه راهنمایی کرد. برت، کلود و سگ‌هایشان هم به دنبال آن‌ها رفتند. وارد آشپزخانه شدند و آن جا تنها وسیله‌ای که پیدا می‌شد یک میز ارزان قیمت بود که روی آن یک مرغ مرده قرار داشت. میز را به اتاق نشیمن بزرگ اما حسابی کثیف منتقل کردند.

آقای بوگیس به آن نگاهی انداخت و خشکش زد، نفس گوش خراشی کشید، برای پنج، ده یا حداقل پانزده ثانیه مثل احمق‌ها به آن خیره شد. نمی‌توانست چیزی که می‌بیند را باور کند. نمی‌توانست حقیقت داشته باشد؛ اما هر چه طولانی‌تر خیره می‌ماند، واقعی‌تر به نظر می‌رسید. در آخر، همه چیز حقیقت داشت. چه کسی می‌توانست راجع به چنین چیزی اشتباه کند؟ مسلماً میز با رنگ سفید رنگ شده بود اما حتی ذره‌ای تفاوت به وجود نمی‌آورد. حتماً یک احمق این کار را کرده بود. رنگ را به راحتی قابل جدا شدن بود؛ اما خدای من! به آن نگاه کن! آن هم در اینجا؟!

در اینجا آقای بوگیس متوجه رومینز، برت و کلود شد که کنار شومینه ایستاده‌اند و به دقت به او نگاه می‌کنند؛ و قطعاً نفس عمیق کشیدن او، تعجب او و زل زدن او به میز را دیده بودند، و مسلماً قرمز یا سفید شدن صورت او را هم دیده بودند و به هر حال اگر کاری نمی‌کرد؛ تجارت لعنتی او به اندازه کافی لو می‌رفت. در یک آن، آقای بوگیس قلبش را گرفت، تلو تلو خورد، دستش را به اولین صندلی گرفت و از حال رفت؛ به سختی نفس نفس می‌زد.