معرفی و دانلود کتاب خواستم بگویم خون را ببین
برای دانلود قانونی کتاب خواستم بگویم خون را ببین و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب خواستم بگویم خون را ببین
رویا شکیبایی در کتاب خواستم بگویم خون را ببین، وضعیت دردآور زندگی زنان افغانی را به تصویر میکشد؛ زنانی که در شرایطی بسیار سخت و دشوار به کار و تحصیل میپردازند و رنجهای زیادی را متحمل میشوند.
دربارهی کتاب خواستم بگویم خون را ببین:
در این کتاب با ماجرای زندگی دختری ایرانی به نام سیما آشنا میشوید که روزی از طرف یکی از سازمانهای امنیتی به کابل میرود. این سازمان جهت بهبود زمینههای اجتماعی-اقتصادی مردم افغانستان و به خصوص توانمندسازی زنان این کشور تشکیل شده است.
سیما به همراه دختری افغانی به نام زیبا با طالبان و افغانهای زیادی صحبت کرده است و در مورد نحوهی رفتار و اعتقاداتشان درباره زنان گزارشی تهیه میکند؛ گزارشی که راهکارهایی جدید دربارهی علل بدرفتاری مردان با زنان و چگونگی رفع آنها در اختیار این کشور میگذارد.
رویا شکیبایی این کتاب را برای زنان افغانستان نوشته و معتقد است که از لحاظ فرهنگی میان ایران و افغانستان شباهتهای زیادی وجود دارد؛ ایرانِ سالهای دور و گذشته! این کتاب از شرایط دشوار زنانی میگوید که تمایل به تحصیل و اشتغال دارند اما برای رسیدن به رویاهایشان باید سختیهای زیادی را تحمل کنند.
کتاب خواستم بگویم خون را ببین برای چه کسانی مناسب است؟
اگر میخواهید درباره فرهنگ و سبک زندگی مردم افغانستان اطلاعات بیشتری به دست بیاورید، کتاب "خواستم بگویم خون را ببین" را حتما مطالعه کنید.
در بخشی از کتاب خواستم بگویم خون را ببین میخوانیم:
کنار زیبانسا نشسته بودم. باهم گزارش مالی آماده میکردیم. باید همان روز آن را برای دفتر مرکزی در نیویورک ایمیل میکردیم. دکتر شینواری رقم بودجه و هزینهی پروژههای خودش را آورد و گذاشت روی میز کناردست زیبانسا. کاش در مدتی که اینجا هستم بتوانم رابطهی زیبانسا و دکتر شینواری را درست کنم.
«زیبانسا؛ خیلی خوب داره باهات همکاری میکنه. مگه نه؟»
زیبانسا همانطور که به مانیتور زل زده بود گفت: «بلی. بلی.» دیگر چیزی نگفتم. اگر زیبانسا را عصبانی میکردم گزارش نیمهکاره میماند. باشد برای بعد. مایک داشت فریاد میکشید. باز هم سر فرید. برای همین به زیبانسا اصرار کرده بودم بیاید اتاق من گزارش را بنویسیم. میدانستم اینجا همیشه سروصداست. ولی زیبا هم راست میگفت. همهی پروندههای پروژهها در قسمت پروگرام بود و اینجا سریعتر کار تمام میشد.
«باز دارد آن بیچاره را پخته پرانک میکند.»
فکر کردم چند ساعت بعد، یک نفر که هنوز خوابآلود است در دفتر نیویورک کامپیوترش را روشن میکند. نه. اول از کافیشاپ یک قهوه میخرد و پیش خودش میگوید شاید خواب از سرم بپرد. بعد همانطور که از لیوان جرعه جرعه قهوه مینوشد میرود سر میزش و کامپیوتر را روشن میکند و ایمیل ما را میبیند و میگوید چه خوب، گزارش دفتر افغانستان هم رسید.
به همین سادگی. اما اگر خوب گوش کند صدای مایک را لابهلای گزارش ما میشنود.
«چه طور این اتفاق افتاد؟ تو قرار بود از روحانیهای مترقی دعوت کنی.»
فرید سعی میکرد توضیح بدهد و میگفت همانها دعوت شدهاند که او خواسته بود. نفهمیدم مایک چی گفت که فرید یکهو عصبانی شد و داد کشید: «من به شما گفته بودم بهتر است سمینار را دو ماه دیگر برگزار کنیم. گفته بودم لازم است روی جزئیات بیشتر دقت کنیم. شما عجله کردید. حالا نمیتوانید من را برای اشتباه خودتان سرزنش کنید.»
بعد نمیدانم چرا وسط آن معرکه کاغذهای روی میزش را دسته کرد و گذاشت توی کشو.
«من همهی اینها را به شما گفته بودم.»
این یکی را با صدای بلندتر گفت. مایک حسابی کفری شد. آخر فرید داشت از کار او ایراد میگرفت. زیبا یواشکی در گوشم گفت: «جنجال سر سمینار ازدواج دختران است. همان که فایر بک کرد.»
حالا مایک هی داد میزد و حرفهای فرید را میان فریادهای او نمیشنیدم.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب خواستم بگویم خون را ببین |
نویسنده | رویا شکیبایی |
ناشر چاپی | نشر چشمه |
سال انتشار | ۱۳۹۲ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 282 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-04-8733-4 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی ایرانی |