معرفی و دانلود کتاب صوتی جاناتان مرغ دریایی

معرفی کتاب صوتی جاناتان مرغ دریایی

کتاب صوتی جاناتان مرغ دریایی، رمانی بسیار پرمعنا و شنیدنی از ریچارد باخ، خلبان و نویسنده آمریکایی‌ست و درباره‌ی مرغی دریایی به نام جاناتان است که نمی‌خواهد مانند دیگر مرغ‌های دریایی زندگی کند و از راه و روش خود در زندگی پیروی می‌کند.

جاناتان در این داستان می‌خواهد چیزی را به دست بیاورد که همه از محال بودن آن سخن می‌گویند. این کتاب سمبلی است از افرادی که هیچ‌گاه امید خود را از دست نمی‌دهند، شکست را نمی‌پذیرند و مایوس نمی‌شوند.

جاناتان مرغ دریایی (Jonathan Livingston Seagull) داستان مرغی است که نمی‌خواهد مثل بقیه مرغان دریایی زندگی کند، می‌خواهد تندتر و بالاتر پرواز کند. اما هم‌نوعانش تغییر را دوست ندارند و او را از جمع خود می‌رانند. سرگذشت این مرغ دریایی بلند پرواز، نزدیک چهل سال است که میلیون‌ها نفر را محسور خود کرده است.

کتاب جاناتان مرغ دریایی، داستان تمثیل زندگی انسان‌ها، جنگ و کشمکش درونی و بیرونی آن‌هاست. هر انسانی در انتهای وجودش باور دارد که مخلوقی منحصر به فرد است و نمی‌خواهد مانند دیگران باشد و برای رسیدن به هدفی به زندگی پا گذاشته اما شکست‌ها و دشواری‌های مسیرِ خاص بودن برای همه قابل تحمل نیست و در آخر اکثر انسان‌ها به روزمرگی و گذران زندگی تن می‌دهند.

رمان جاناتان مرغ دریایی اثر نمادینی است از داستان‌نویس معاصر آمریکایی، «ریچارد باخ» که شاید در نگاه اول تصور شود برای کودکان و نوجوانان نگاشته شده، در حالی که در تمام سال‌های زندگی شایسته است.

این کتاب در چهار بخش به نگارش درآمده که هر بخش گویای مفهومی از روند زندگی است. در بخش بعدی در عین این‌ که کتاب درباره‌ی فردیت هست، بر آموزش تأکید نموده و اینکه هرکس در قبال اطرافیان نیز مسئولیت دارد و در بخش سوم مسئله‌ی مهم دیگری به نام آزادی مطرح می‌شود. موضوعی که در طول داستان به طور مکرر «جاناتان» به آن اشاره می‌کند و این که غایت و نهایت همه‌ی کارها به آزادی ختم می‌شود.

اما بخش چهارم که به عقیدۀ نویسند‌ه‌ی آن زمان انتشارش در بهار سال 2013 فرا رسید آن هم بعد از این‌ که پنجاه سال از نوشتن آن گذشته ولی به چاپ نرسیده بود، پیام نهایی «جاناتان مرغ دریایی» را عشق و رهایی از تعصبات کورکورانه می‌داند.

در واقع این کتاب صوتی روایتگر عزم و اراده مرغی دریایی است به نام جاناتان که نمی‌خواهد همچون گذشتگان زندگی کند و پا جای پای دیگران بگذارد. این داستان می‌تواند تلنگری باشد برای ما که آزادی را در عشق ورزیدن بیابیم و آنگونه که آرزو داریم زندگی‌مان را بسازیم.

جاناتان مرغ دریایی، رمانی است سرشار از امید. داستان پرواز و رهایی. داستان چگونه پریدن و چگونه دل کندن، داستان رها کردن و شکستن تمام عادات. داستانی نمادین که می‌شود از آن اوج گرفتن را آموخت.

ریچارد باخ (Richard Bach) در بخشی از انتهای کتابش می‌نویسد: «... در قرن بیست و یکِ شما که با قدرت و مذهب محصور شده، گلوی آزادی را با تسمه‌ای فشرده‌اند. نمی‌بینی!؟ آن‌ها می‌خواهند دنیای شما را امن کنند، نه آزاد... دوره‌ی من گذشته است. اما زمان تو، هنوز نه.»

رمان جاناتان مرغ دریایی به عنوان پرفروش‌ترین اثر ریچارد باخ در ایران، چاپ‌های بسیار زیادی داشته است.

جملات زیبای کتاب جاناتان مرغ دریایی:

- آنچه را دیدگانت به تو می‌گویند باور نکن. چشم‌هایت تنها محدودیت را نشانت می‌دهند.
- زندگی من یک زندگی آزاد است، اما برخی اوقات احساس تنهایی در آن رشد می‌کند.
- چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده‌ای را متقاعد کنی که آزاد است؟
- برای بسیاری از مرغان، تنها خوردن غذا مهم است و پرواز اهمیتی ندارد.
- آنچه را که بیش از هر چیز به یادگیریش نیازمندی بهتر تدریس می‌کنی.
- بهشت مکان نیست، زمان هم نیست. بهشت رسیدن به کمال است.
- ما آزادیم به هر کجا که مایلیم برویم و آنچه که هستیم باشیم.

در قسمتی از کتاب صوتی جاناتان مرغ دریایی می‌شنویم:

«پس بهشت این‌جاست...»

جاناتان در طول مسیر در فکر بود. از روی اجبار لبخند می‌زد و تلاش می‌کرد تا فضولی کردن را ترک کند، چون فضولی در مورد جایی که چند لحظه بیشتر از ورودش به آن‌جا نمی‌گذشت، نوعی بی‌ادبی محسوب می‌شد. همان‌طورکه هم‌سان با دو مرغ دیگر بر بالای ابرها در حال پرواز بود، فهمید که بدن او هم مثل آن‌ها می‌درخشد. بله، این یک واقعیت بود. باطنش همان جاناتان مرغ دریایی جوانی بود که همیشه در پشت چشمان طلایی‌اش می‌زیست، ولی ظاهرش در کل متغیر شده بود.

جسم او همان جسم قبلی بود. همان جسمی که یک مرغ دریایی باید باشد، ولی حالا بدن پیرش اوج گرفته بود و بالاتر از همیشه می‌رفت. با خودش فکر می‌کرد که تنها با به‌کار بردن نیمی از انرژی درونی‌ام، دو برابر پروازهای گذشته‌ام می‌توانم سرعت داشته باشم و به اوج پرواز کنم.

اکنون پرهایش مثل برف درخشش داشتند و بال‌هایش مانند ورقه‌هایی از نقره‌ی جلا خورده همواره نرم بودند. با ذوق و شوقی فراوان، بال‌هایش را بررسی کرد تا نیروی جدیدی به بال‌های تازه‌اش ببخشد.

دویست و پنجاه مایل در ساعت! او حس کرد که به بیشترین حد سرعت پروازش رسیده است. دویست و هفتاد و سه مایل در ساعت! او همه‌ی توانش را بکار می‌برد تا سریع پرواز کند. یک‌باره گرد ناامیدی بر پیکره‌ی جانش نشست. اندام جدیدش برای او محدودیت‌هایی ایجاد کرده بود. گرچه سرعتی که داشت خیلی بالاتر از حد زمینی‌اش بود، ولی محدودیت‌هایی بود که مانع از رسیدن او به بالاترها می‌شد و او باید آن‌ها را برطرف می‌کرد. با خود می‌اندیشید: «در بهشت وجود هر نوع محدودیتی ممنوع است.»

ناگهان ابرها ناپدید شدند و راه برای پرواز آن‌ها باز شد. همراهانش بانگ برآوردند: «جاناتان ورودت به این سرزمین را خوشامد می‌گوییم...»

فهرست مطالب کتاب صوتی