معرفی و دانلود کتاب بزرگمرد کوچک: خاطرات شفاهی قنبرعلی بهارستانی
برای دانلود قانونی کتاب بزرگمرد کوچک: خاطرات شفاهی قنبرعلی بهارستانی و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب بزرگمرد کوچک: خاطرات شفاهی قنبرعلی بهارستانی
کتاب بزرگمرد کوچک: خاطرات شفاهی قنبرعلی بهارستانی تألیف حسین نیری، داستان یکی از اهالی آبادان است که در اولین روزهای جنگ، همراه با پدرش به دست دشمن اسیر شد.
ماجرای این کتاب نه داستان است و نه افسانه. هرچه هست، واقعیتی است که در سالهای جنگ برای یکی از هموطنانمان رخ داد. قنبرعلی نوجوانی 11 ساله بود که همراه با پدرش به دست نیروهای عراقی اسیر شد. در میانهی ماجرا، برادر قنبرعلی هم اسیر شده و به او و پدرش میپیوندند و این جمع خانوادگی، مدت زیادی را در اسارت نیروهای بعثی میمانند. قنبرعلی در اردوگاه عراقیان به درسش ادامه داده و کارگری میکند.
تصور وجود کودکی 11 ساله در بین مرارتها، بیماریها، شکنجهها و تنگناها سخت است، ولی خاطرات قنبر علی، نه تنها شامل رنجها نمیشود، بلکه شیرینیهای اسارت را هم یادآور میشود و از خوشیها، شوخیها و شادیهای اسرای ایرانی هم حرف میزند. او در کتاب حاضر، سختیهای اسارت برای یک نوجوان را بیان میکند و در کنار آن از بازیها و شیطنتهایشان هم حرف میزند.
در خاطرات قنبرعلی شاهد یک امید بزرگ هستیم؛ او هرگز ناامید نمیشود و در همهی مراحل اسارت و با همهی دشواریهایی که در اردوگاه وجود دارد، او امیدوار و سرشار از زندگی است. در فعالیتهایی چون تئاتر شرکت میکند و از شرکت در هیچ کدام از کارهای گروهی کناره نمیگیرد. جالب اینکه در اردوگاههای عراقی آموزش قرآن، نهجالبلاغه و بعدتر زبان انگلیسی هم انجام میشود و قنبرعلی در همهی آنها شرکت میکند. سرانجام قنبر و پدرش در سال 1362 از اسارت رهایی یافتند، در حالیکه دو برادر دیگرش به شهادت رسیده بودند.
در فروردین ماه سال 1381، حسین نیری، از همکاران گروه تاریخ شفاهی دفتر ادبیات و هنر مقاومت، از طریق ستاد آزادگان استان تهران، قنبرعلی بهارستانی را یافت و در شانزدهم فروردین همان سال، قرار اولین مصاحبه در داران اصفهان را با ایشان گذاشت! در پنج روز، طی یازده ساعت مصاحبه، خاطرات او را جمعآوری کرد. بعد از پیاده شدن نوارهای مصاحبه بر روی کاغذ، مطالب بازنویسی شد.
در بخشی از کتاب بزرگمرد کوچک میخوانیم:
عراقیها درهای انبارها را با شیروانیهایی بسته بودند. جلوی در یکی از این انبارها، سالنی بود که بچهها آنجا ورزش باستانی میکردند. آسایشگاهی آن طرف بود که یک مقدار خرتوپرت داخلش بود. عراقیها آن وسایل را برداشتند و بیرون بردند. میخواستند آنجا را خالی کنند تا یک آسایشگاه دیگر درست کنند؛ تعداد اسرا روز به روز بیشتر میشد و جا کم بود. قبلاً بچهها توانسته بودند به آنجا راه پیدا کنند. من هم متوجه شدم که وارد آنجا شدند و مقداری کاغذ، قلم و خودکار با خود بیرون آوردند. اتفاقاً یک دفعه وضعیت کاغذ و قلم در اردوگاه خوب شد.
برای اینکه عراقیها متوجه نشوند به انبار دستبرد زده شده، انبار را آتش زدند. گاهی از انبار، هنگام آتشسوزی صدای تقوتوق بلند میشد؛ حالا یا صدای فشنگ بود یا شیشهای، چیزی میشکست. به هر حال خود عراقیها جرئت نمیکردند به آنجا نزدیک شوند.
خلاصه آتش خاموش شد و عراقیها ته ماندۀ آن را تخلیه کردند. وقتی انبار تخلیه شد، یک بار یواشکی داخل آنجا شدم؛ خیلی وحشتناک شده بود. در بدو ورود به آنجا باید میپیچیدی و تا نمیپیچیدی، چیزی معلوم نبود. من هم کمی که جلو رفتم، ترسیدم و برگشتم. عراقیها آن جا را تا عملیات رمضان بستند.
در این عملیات تعدادی اسیر جدید به اردوگاه آوردند و اردوگاه مملو از اسیر شد و جا کم آمد. بنابراین عراقیها آسایشگاههای گوشۀ اردوگاه را هم پر از اسیر کردند. تعدادی را هم برده بودند به اردوگاه کناری. فکر میکنم موصل 2 بود. آنجا از اردوگاه ما، بزرگتر و سرسبزتر بود؛ مثل باغ، سبزیکاری میشد و درختهای انجیر زیادی داشت. حتی وسط اردوگاه هم یک فلکه بوده. عراقیها روی این اسرا خیلی کار کرده بودند تا بتوانند از آنها سوء استفاده کنند. اما دیده بودند فایدهای ندارد، همهشان را جمع کردند و آوردند اردوگاه ما.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب بزرگمرد کوچک: خاطرات شفاهی قنبرعلی بهارستانی |
نویسنده | حسین نیری |
ناشر چاپی | انتشارات سوره مهر |
سال انتشار | ۱۳۹۲ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 156 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-471-815-1 |
موضوع کتاب | کتابهای خاطرات دفاع مقدس |