معرفی و دانلود کتاب صوتی فرزل‌های فراموشکار

معرفی کتاب صوتی فرزل‌های فراموشکار

کتاب صوتی فرزل‌های فراموشکار نوشتۀ ان بن ویل، داستان خانواده‌ای را به تصویر می‌کشد که تمامی اعضای آن مدام همه چیز را از یاد می‌برند تا اینکه دختر خانواده راه‌حلی می‌یابد.

موضوع کتاب صوتی فرزل‌های فراموش کار چیست؟

ان بن ویل (Ann Bonwill) در کتاب فرزل‌های فراموش‌کار (The Frazzle Family Finds a Way) روایتگر قصۀ خانواده‌ای به نام فرزل است که به مشکل فراموشی دچار هستند و همواره بسیاری از چیزها را از یاد می‌برند و هیچ چیز در ذهنشان نمی‌ماند.

پدر خانواده فراموش می‌کند شلوارش را به تن کند و هر روز با شلوار مخصوص خانه به محل کارش می‌رود. مادر خانواده یادش می‌رود که باید موهایش را شانه بزند و همیشه با موهایی نامرتب راهی سر کارش می‌شود. آنی و بن فرزندان خانواده، به جای مشق شبشان، قلاب ماهیگیری و حوله‌های حمام را با خود به مدرسه می‌برند، شاید باورتان نشود ولی حتی سگ خانه هم به این مشکل دچار است و همیشه یادش می‌رود استخوان‌هایش را کجا گذاشته است.

آن‌ها در روز برفی فراموش می‌کنند که لباس‌های گرم بپوشند و زمان باریدن باران‌های شدید، چترهایشان را با خود نمی‌برند. هنگامی که برای آفتاب گرفتن راهی ساحل می‌شوند، پوستشان می‌سوزد، چرا که یادشان می‌رود کرم ضد آفتاب بزنند.

ماجراهای شبیه به این برای خانوادۀ فرزل بسیار رخ می‌دهد تا اینکه یک روز، آنی آهنگی را در مورد وسایل مورد نیازشان می‌سازد که باعث می‌شود دیگر هیچ چیز را از یاد نبرند.

کتاب صوتی فرزل‌های فراموش کار برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب داستانی خنده‌دار و بامزه دارد که یک راه‌حل فوق‌العاده برای به یاد سپردن موضوعات مختلف را به کودکان 4 تا 9 ساله آموزش می‌دهد.

راه‌حلی که دختر خانوادۀ فرزل پیدا می‌کند یعنی خواندن آواز و ترانه و شعر به کودکان کمک می‌کند تا آنان نیز نکات درسی، برنامه‌های روزانه و امور ضروری را با این روش از یاد نبرند.

در بخشی از کتاب صوتی فرزل‌های فراموش کار می‌شنویم:

اون فرزل‌ها رو مجبور کرد که دور انگشت‌هاشون نخ ببندن. هر نخی به یک رنگ خاصی و معنیِ متفاوتی داشت برای یک کار خاص بود. نشونه‌ای هم گذاشت که هر رنگ برای چه کاریه و هر وقت اون کار رو انجام می‌دادن، می‌تونستن نخ مربوطه رو از انگشتشون باز کن.

فرانک: "نخ‌های من اشتباه‌ناپذیرن. مطمئن باشین که جواب می‌دن."

ولی این روش هم جواب نداد. اعضای خانواده فراموش می‌کردن که اون‌ها برای چه کارین و چیزی نگذشت که نخ‌ها توی همه جای خونه کشیده می‌شدن و فرزل‌ها به هم گره می‌خوردن.

فرانک: "نچ‌نچ‌نچ... . مثل اینکه واقعاً امیدی به شما نیست. من می‌رم حموم کنم شاید یه فکری به ذهنم برسه."

چیزی نگذشت که آنی صدایی رو از حمومی که طبقۀ بالا بود شنید. اون بالا رفت و از پشت در شنید که عمو فرانک داره آواز می‌خونه. آنی فکر کرد که چقدر صدای آواز خوندنش شبیه صدای سگشون وگه وقتی که دور دمش رو محکم با نخ بسته بودن و زوزه می‌کشید. ولی همین صدا باعث شد ایده‌ای به ذهنش برسه.

فهرست مطالب کتاب صوتی